(Gardner, 1999: 1451)
به همين قدر از بحث دربارة مفاهيم محض فاهمه در فلسفه كانت اكتفا ميكنيم و ويژگيهاي اصلي اين مفاهيم را به ترتيب ذيل بر ميشماريم:
1. مفاهيم يا مقولات محض فاهمه از بررسي صور منطقي احكام تجربي عيني به دست آمدهاند.
2. اين مفاهيم فقط بر اشيائي كه از طريق شهود حسي وارد ذهن ميگردند اعمال ميشوند و لذا اعمال آنها دربارة امورغير تجربي مانند خدا، نفس و جهان به عنوان يك كل و امور ديگري از اين قبيل، ناروا و موجب مغالطه است.
3. اين مفاهيم، شروط و شطر شناخت تجربياند و لذا شناخت، فرع بر آنهاست.
4. اين مفاهيم، مقدم بر تجربه و شرط تحقق آن هستند، لذا به يك معنا فطري هستند؛ اما نه به معناي تصورات تامي كه از قبل در ذهن وجود دارند؛ بلكه به معناي اينكه ذاتي ساختار ذهن هستند.
5. مفاهيم محض فاهمه، خود از اقسام معرفت نيستند؛ بلكه ابزار آن هستند. توضيح اينكه، در تلقي رائج از تصور (مفهوم) و تصديق (حكم)، هر يك از اينها از اقسام علم ميباشند؛ مثلاً علم حصولي به تصور و تصديق تقسيم ميشود و گفته ميشود علم به اشيا ممكن است به يكي از اين دو نحو باشد؛ اما در تلقي كانت از معرفت، شناخت همواره به مقام حكم و استفاده از مفاهيم مربوط ميشود و لذا مفاهيم محض فاهمه به تنهايي شناخت نيستند و از هيچ چيزي حكايت نميكنند؛ بلكه قالب تهي هستند و فقط پس از اينكه دادههاي شهود در آن ريخته شود و به اصطلاح، اين مفاهيم متعلق پيدا كنند، معرفت ميشوند؛ هم چنان كه شهودات منهاي مقولات و مفاهيم نيز معرفت تشكيل نميدهند. (مفهوم بدون شهود تهي است و شهود بدون مفهوم نابيناست).
6. مفاهيم محض فاهمه، يكي از دو عنصر بر سازندة معرفت است. اين عنصر، عنصر دروني و ذهني ـ و در عينحال عيني به معناي كانتي كلمه ـ معرفت است كه از ناحيه فاعل شناسا در تشكيل معرفت اعمال ميشود. عنصر ديگر، دادههاي شهود است كه از خارج گرفته ميشود.
نقش فاهمه و شهود در تشكيل شناخت، مانند نقش تار و پود در تشكيل پارچه است.
بررسي تطبيقي مقولات ثاني منطقي با مفاهيم محض فاهمه
اکنون که با احکام و ویژگیهای مفاهیم منطقی و مقولات کانتی آشنا شدیم نقاط اشتراک و اختلاف آنها را بررسی میکنیم.
مفاهيم منطقي به معناي سنتي كلمه مفهوم هستند يا همواره مفهوم چيزي هستند و از چيزي حكايت ميكنند؛ مثلاً كليت مفهومي است كه از تصوراتي كه بر كثيرين قابل صدق است، گرفته ميشود و از آن حكايت ميكند و يا از احكام كليهاي حكايت ميكند كه موضوع آنها قابل صدق بر كثيرين است و حكم نهفته در آن بر همه مصاديق موضوعش اسناد داده ميشود. به عبارتي ديگر، مفاهيم منطقي داراي مصاديق و مطابقهايي در ذهن هستند، مانند مفهوم كلي كه داراي مصاديقي مانند مفهوم انسان، مفهوم كتاب، مفهوم قلم و غيره است؛ اما مفاهيم محض فاهمه كانتي به اين معنا مفهوم نيستند؛ يعني مقولات كانتي، مفهومِ هيچ چيزي نيستند؛ هيچ چيزي نه در ذهن و نه در خارج وجود ندارد كه مصداق و ما به ازاي مفاهيم پيشيني و محضي مانند وحدت، كثرت، واقعيت، عليت يا غيره باشد. نهايت چيزي كه درباره مطابق و مدلول مفاهيم محض فاهمه ميتوان در نظر گرفت، همان صور منطقي احكام است؛ ولي همينقدر هم محل كلام و مناقشه برانگيز است. در نتيجه اطلاق مفهوم بر مفاهيم منطقي (معقولات ثاني منطقي) و مفاهيم محض فاهمه كانتي به دو معناي متفاوت و از باب اشتراكي لفظي است.
صرفنظر از نكته قبلي مبني بر تباين معنوي مفهوم محض فاهمه با مفهوم منطقي قابل توجه است كه مفاهيم منطقي از قبيل معقولات ثانوي يعني درجه دوم و سطح عاليترند؛ چون مفاهيم منطقي، ناظر به مفاهيم ديگر و حاكي از حكايتها هستند؛ اما مفاهيم محض فاهمه كانتي نه تنها از قبيل مفاهيم درجه دوم نيستند، حتي به تنهايي از قبيل مفهوم درجه اول هم نميباشند؛ چون مفهوم بدون شهود تهي است و از هيچ چیز حكايت نميكند و شناخت تشكيل نميدهد؛ بلكه براي اينكه به مرحله شناخت بودن برسد، بايد مواد خام دادههاي شهود را در خود جاي دهد.
معقولات ثاني منطقي به تنهايي معرفت ـ البته از نوع تصوري ـ هستند؛ اما مقولات كانتي به تنهايي شناخت تشكيل نميدهند و براي تشكيل دادن شناخت لازم است دادههاي شهود هم به آنها ضميمه شوند.
معقولات ثاني منطقي، فرع بر تحقق مفاهيم و ادراكات قبلي در ذهن است و اگر ذهن هيچ تصوري نداشته باشد، هيچ معقول ثاني منطقي وجود نخواهد داشت؛ اما مقولات كانتي، مقدم بر هرگونه معرفت و شرط حصول هرگونه شناختي از اشياء هستند. پس شائبه فطري بودن معقولات ثاني منطقي منتفي است؛ اما فطري دانستن مقولات كانت خالي از وجه نيست.
ممكن است گفته شود حداقل يك وجه اشتراك بين معقولات ثاني منطقي و مقولات كانت يافت ميشود و همانگونه كه معقولات منطقي از نظر به مفاهيم ذهني و تأمل در آنها به دست ميآيند و اوصاف آنها هستند، مقولات كانتي نيز از بررسي و ملاحظه صور و اشكال منطقي احكام و تصديقات به دست ميآيند و در نتيجه مقولات كانتي هم به ادراكات ـ حداقل بخشي از ادراكات يعني تصديقات ـ نظر دارند؛ بنابراين وجه اشتراك معقولات منطقي و مقولات كانتي اين است كه هر دو ناظر به ادراك ذهني هستند و از ادراكات ذهني حكايت ميكنند و واقعاً وضع و حال آنها را بيان ميكنند؛ اما این سخن پذیرفتنی نیست؛ زیرا مقولات كانتي گرچه از بررسي صور منطقي احكام و تصديقات به دست ميآيند، هرگز اوصاف آن تصديقات و حاكي از آنها نيستند؛ بلكه صرفاً از رهگذر صور منطقي احكام كشف ميشوند و اين صور منطقي به گمان كانت، نشانه تحقق آن مقولات در ذهن است و بعد از پيوستن كثرات شهود به اين مقولات، معرفت تشكيل ميگردد.
برخي از عناصر جدول مقولات كانت در مقام اسم و عنوان از معقولات ثاني منطقي در منطق سنتي ميباشند، مانند امكان، امتناع، ضرورت ـ امكان خاص، سلب و واقعيت ـ اگر واقعيت را همان ايجاب بدانيم. امكان و امتناع و ضرورت و امكان خاص، جهتهاي قضاياي موجهه و سلب و ايجاب از اجزاي قضيه و تصديق هستند؛ ولي بايد توجه داشت كانت كه اين عناوين را از شرايط پيشين صدور احكام عيني تلقي ميكند و آنها را به عنوان قالبهاي تهي كه بايد با شهودات به دست آمده از حساسيت پر شوند، در نظر ميگيرد و ميگويد جزئي از ساختار ذاتي ذهن هستند، در حقيقت آنها را از معناي رايج و متداول تهي ميكند و تعريف جديدي براي آنها به دست ميدهد. همين طور بقيه مقولات كانت كه در فلسفه اسلامي ازباب معقولات ثاني فلسفي تلقي ميشوند، با تعريف جديدي كه كاملاً با تلقي متداول در سنت فلسفه اسلامي از آنها متباين است به عنوان مقولات محض فاهمه و عناصر پيشيني شناخت معرفي ميشوند.
گذشته از اينكه تبييني كه كانت دربارة مقولات پيشنهادي خود ارائه ميدهد، مؤيد اين ادعاست. تفاوت معاملهاي كه در دو سنت اسلامي و كانتي با مفهوم وجود ميشود، حاكي از اين است كه تلقي كانت و تعريف او از مفهوم وجود ـ و بقيه مفاهيم ـ غير از تلقي متفكران اسلامي در اين باب است.
نتيجه
در اين مقاله پس از معرفي معقولات ثاني منطقي و توضيح احكام آنها به طور فشرده، مفاهيم محض فاهمه در فلسفه كانت و هدف وي از طرح آنها بيان شد. او اين مفاهيم را بدين جهت مطرح كرده است تا بتواند وجه عينيت و كليت احكام عيني تجربي را توجيه كند. كانت معتقد است بدون اين مفاهيم نميتوان به احكام تأليفي پيشيني (احكام تجربي عيني) در علوم طبيعي مخصوصاً فيزيك نيوتني دست يافت. پس از ذكر ويژگيها و احكام مقولات كانتي، آن را با معقولات ثاني منطقي مقايسه نموديم و برخي از احكام آن دو را به طور تطبيقي بررسي كرديم. نتيجهاي كه اين تحقيق فشرده به دست ميدهد، آن است كه تلقي كانت از مفاهيم فاهمه، غير از تلقي انديشمندان اسلامي از معقولات ـ اعم از منطقي و فلسفي ـ است و اگر بنا باشد ديدگاههاي كانت درباره مفاهيم نقد و ارزيابي شود قبل از هر چيز لازم است در مبنايي كه كانت اتخاذ كرده و نقطه عزيمتي كه در نظر گرفته است، بحث شود و نقاط قوت و ضعف آن بررسي گردد و يا بر اساس ديدگاههاي كانت در موارد ديگر، خطاها و تناقضهاي احتمالي او در اين مبحث تذكر داده شود؛ نه اينكه با اتخاذ مبناي خودمان و غفلت از مبناي فلسفي كانت، به نقد و ارزيابي ديدگاههاي روبنايي وي بپردازيم.
منابع
- ابنسينا، حسين بن عبدالله، 1973، التعليقات، قاهره: الهيئة المصرية العاملة للكتب.
- __________، 1405 الف، الالهيات من الشفاء، قم: كتابخانه آية الله مرعشي.
- __________، 1405 ب، المنطق من الشفاء، ج 1، قم: كتابخانه آية الله مرعشي.
- كورنر، اشتفان، 1367، فلسفه كانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمي.
- كانت، ايمانوئل، 1370، تمهيدات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
- سهروردي، 1372، مجموعه مصنفات، ج1 ، پژوهشگاه مطالعات فرهنگي.
- كاپلستون، فردريك، 1372، تاريخ فلسفه، از ولف تا كانت، ج 6، ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1370، آموزش فلسفه، ج 1، سازمان تبليغات اسلامي، تهران.
- مطهري، مرتضي، 1374، مجموعه آثار، ج 9، تهران: صدرا.
- طوسي، نصيرالدين، 1375، اساس الاقتباس، تهران: مركز.
- __________، 1407، تجريد الاعتقاد، تصحيح محمدجواد الحسيني الجلالي، مكتب الإعلام الاسلامي.
- هارتناك، يوستوس، 1376، نظريه معرفت در فلسفه كانت، ترجمه غلامعلي حداد عادل، تهران: فكر روز.
- weitz Morris, 1988, theories of Concepts, London & New York, Routledge.
- Gardner, Sebastian, 1999. Kant and the Critiqe of pure Reason, London & New York, Routledge.
* استادیار دانشگاه باقرالعلوم
[i]. transcendental analysis.
[ii] . هيوم معتقد بود احكامي كه روابط بين تصورات را بيان ميكنند، مانند احكام منطقي كه ناظر به روابط بين اشياي خارج از ذهن نيستند، از اين مشكل به دورند.