درآمدی به فلسفه دین
عباسی ولی الله
درآمدی به فلسفه دین
تاريخ دريافت: 9/12/88 تاريخ تأييد: 3/2/89
ولی الله عباسی
فلسفه دين يكي از رشتههاي نوپديد فلسفه (به لحاظ روش) و دينپژوهي (به لحاظ موضوع) است كه در اين مقاله به تحليل و توضيح برخي مسائل مهم آن ميپردازيم. تعريف فلسفه دين تابعي از تعريف فلسفه و دين است. از اين رو براي وضوح بخشيدن به چيستي فلسفه دين، ابتدا تعريف فلسفه، دين و ويژگيهاي اين دو و سپس ويژگيهاي فلسفه دين بيان شده است. در ادامه تمايز فلسفه دين با برخي از مباحث دينپژوهي و ارتباط آن با برخي از علوم مورد بحث قرار گرفته است.
واژه¬های کلیدی: دین، فلسفه، فلسفه دین.
مقدمه
مدرنيته انسان ديندار را با پرسشهاي مختلفي رو به رو كرد و مشكلات و شبهات بسياري را براي دين و دينداري به وجود آورد. اين پرسشها و شبهات، موجب رشد و شكوفايي دين و انديشه ديني در عرصههاي گوناگون و پديد آمدن علوم متنوع در حوزه دين شد. دينپژوهي در اين دوره پا به عرصه جديدي نهاد و شاخههاي مختلفي را تحت پوشش خود قرار داد. اين علوم تا قبل از اين دوره، اصلاً وجود نداشتند، و يا اگر هم وجود داشتند به شكل امروز آن (يعني به عنوان دانش و معرفتي مستقل و مرتبط با دين) نبودند، بلكه در پرتو تحولات بنيادين مدرنيته با دين نسبتي پيدا كردند و در حوزه علوم ديني جا گرفتند. البته پديد آمدن اين علوم براي دين پيامدهاي ضمني را نيز در پي داشت كه همواره دين و تفكر را تهديد كرده است.
به طور كلي شاخههاي دينپژوهي و مطالعات ديني را ميتوان به دو دسته زير تقسيم كرد:
الف) علومي كه به صدق و كذب اديان نميپردازند، بلكه پديده دين و كاركرد و آثار آن را مورد تحقيق و بررسي قرار ميدهند؛ مانند جامعهشناسي دين، روانشناسي دين و ... .
ب) علومي كه به حقانيت، صدق و كذب و واقعنمايي اديان و گزارههاي ديني ميپردازند؛ مانند كلام و فلسفه دين.
فلسفه دين يكي از فلسفههاي مضاف است که در اين نوشتار به توصيف و تحليل برخي از مباحث مهم آن ميپردازيم.
فلسفه دين
به يك معنا، حوزه فلسفه دين هم نوظهور است و هم مسبوق به سابقه تاريخي. مسبوق به سابقه تاريخي است؛ زيرا پرسشهايي كه مايه و مبناي نشاط و حركت تحقيقات دورههاي گذشته بودند، امروزه موضوعاتي در خور براي فلسفه دين تلقي ميشوند. همچنين نوظهور است؛ نه تنها به دليل اقامه استدلالهاي نويني كه تغييراتي در پرسشهاي مهم تاريخي ايجاد ميكنند، بلكه از آن جهت كه مباحث نويني هم در اين حوزه جريان دارد. و مباحث ديني را در پرتو مباحث جديد در حوزه حيات سياسي، محيط زيست، فنآوري پزشكي، تاريخ، جنسيت، هنر و مانند آن مينگرند. به همين دليل است كه برخي فيلسوفان و نويسندگان معاصر تصريح كردهاند كه فلسفه دين ـ به عنوان يك رشته علمي ـ در غرب عصر جديد رخ نموده است. (پراودفوت، 1375: 233)
پديدارشناسان و فيلسوفان دين براي دين ابعاد و اضلاع ذكر كردهاند؛ به عنوان مثال، نينيان اسمارت دينشناس و فيلسوف دين معاصر شش خصيصه يا «بُعد» كلي را كه از نظر وي در همه اديان موجود مشتركاند، به اين ترتيب فهرست كرده است: عبادي (يا شعايري)، اسطورهاي، اخلاقي، اعتقادي، اجتماعي و تجربي (اسمارت، 1383: 19 ـ 12).
در ميان ابعاد مختلف دين، بعد اعتقادي يا نظري از اهميت خاصي برخوردار است، و منظور از اين بعد اين است كه هر ديني، از نظامي عقيدتي برخوردار است كه در مجموعه گزارههاي مربوط به ذات، صفات و افعال خداوند، و ارتباط او با جهان و انسان و نيز سرنوشت انسان و ... تبلور مييابد. به طور كلي فلسفه دین، علمي است كه اعتقاد را مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهد و از اين رو ميتوانيم از آن انتظار داشته باشيم كه در مطالعه و ارزيابي اعتقادات ديني ما را ياري دهد. تحقيق در اين باره كه آيا فلان اعتقادات معنادار، منسجم و معقول هستند يا نه، كاري كاملاً فلسفي است، و علمي كه متكفل اين امر است تحت عنوان «فلسفه دين» شناخته شده است. بنابراين، فلسفه دين شاخهاي از فلسفه (به لحاظ روش) و دينپژوهي (به لحاظ موضوع) است كه بُعد عقلاني دين (يعني اعتقادات اساسي آن) را مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهد. با اين حال، در تعريف دقيق فلسفه دين اختلاف نظرهايي ديده ميشود كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
از نظر برخي، فلسفه دين «تاملي است فلسفي درباره دين» (Brvne, 1995: 13) و يا «تاملي نقادانه دربارة موضوعات فلسفي است كه در دين پديد ميآيد» (ويرنگا، 1381: 84). برخي هم، فلسفه دين را شرح و توضيح مفاهيم ديني با اصطلاحات فلسفي و گرفتن تصميم دربارة اينكه كدام يك از اين مفاهيم خردپذير است. (هالينگ ديل، 1370: 65).
از ديدگاه كالين براون، فلسفه دين عبارت است از تحليل تشريحي و نقادانه ماهيت و محتوا و پيش فرضهاي ايمان. فلسفه دين به بررسي اين موضوع ميپردازد كه معرفت به خدا چيست و چند شكل دارد و بنيادها و معيارهاي آن چيست. در ضمن اين معرفت را با انواع ديگر معرفتها مانند معرفت علمي مقايسه ميكند. فلسفه دين در مورد اهميت و روش بررسيهاي تاريخي مطالعه مينمايد. اين مسئله را مطرح ميسازد كه وقايع گذشته در حال حاضر از چه نظر داراي اهميت است. روشها و پيشفرضهاي مورخين غير ديني را مورد مطالعه قرار ميدهد و ارتباط آنها را با مطالعه تاريخ مقدس بررسي ميكند. (براون، 1384: 297).
جان هيك، فيلسوف دين معاصر، معتقد است زماني فلسفه دين كلاً به معناي تفكر فلسفي در باب دين يعني دفاع فلسفي از اعتقادات ديني دانسته ميشد. فلسفه دين به عنوان ادامه دهندة نقش و كاركرد الهيات «طبيعي» (عقلي) كه متمايز از الهيات «وحياني» بود، شناخته ميگرديد. غايت آن اثبات وجود خدا از طريق براهين عقلي را «الهيات طبيعي» (natural theology) و دفاع فلسفي از عقايد ديني را «مدافعه ديني» (apologetics) بناميم. از اين رو ميتوان اصطلاح «فلسفه دين» را (در قياس با اصطلاحاتي نظير فلسفه علم، فلسفه هنر و غيره) در معناي اخص آن يعني تفكر فلسفي در باب دين به كار برد. (هيك، 1381: 15).
همانگونه كه ديديم، تعاريف گوناگوني از فلسفه دين ارائه شده است. شايد بتوان اين تعاريف را به دو تصوير عمده ارجاع داد:
1) بررسي و ارزيابي عقلانيت يا معقوليت عقايد ديني، با توجه به انسجام آنها و اعتبار براهين مربوط به توجيه آنها؛ 2) تحليل توصيفي و روشنسازي زبان و عقيده و اعمال ديني با توجه خاصي به قوانين حاكم بر آنها و زمينه آنها در حيات ديني (پراودفوت، 1375: 233). در واقع پيشفرض وجود علمي به نام فلسفه دين اين است كه 1) چيزي به نام دين وجود دارد كه معقول است و فلسفهاي نيز دارد؛ و يا 2) بر اين انديشه استوار است كه پديده دين، في نفسه، متضمن و يا مستلزم پارهاي از مسايل فلسفي است.
ديدگاه اول، فلسفه دين را حاوي حالتي ملكي عيني (objective qenitive) ميداند و دين (يا انديشه ديني) را متعلق راستين فلسفهاي ميداند كه فيلسوفان دين بدان اشتغال دارند؛ همانطور كه حقوق (يا انديشه حقوقي) متعلق راستين فلسفهاي است كه فيلسوفان حقوق بدان اشتغال دارند.
ديدگاه دوم، عبارت مذكور را به گونهاي ديگر تفسير ميكند و آن را حاوي حالتي ملكي ذهني (subjective) ميداند و بر طبق آن به تبيين اين مطلب ميپردازد كه حوزه راستين فلسفه دين، آن دسته از پرسشهايي هستند كه يا از دين، از آن حيث كه دين است، نشات ميگيرند، يا از آن جهت كه دين خاصي است. براساس اين تفسير ، دين بيانگر مسايل فلسفي يا تلاشي فلسفي است كه به دين (به طور كلي) و يا به دين خاصي تعلق دارد. (گريفيث، 1378: 95).
هوبلينگ در «اصول فلسفه دين» اين تمايز را چنين بيان ميكند: «در فلسفه دين ممكن است، مضافاليه «دين» به عنوان معادل اضافه ذهني يا اضافه عيني مورد لحاظ قرار گيرد. اگر آن را معادل اضافه عيني مورد توجه قرار دهيم، «فلسفه دين» كنكاشي عقلاني از اديان مختلف و پديدارهاي ديني خواهد بود؛ از طرف ديگر، اگر آن را به عنوان اضافه ذهني مورد دقت قرار دهيم، «فلسفه دين» به مفاهيم مختلف فلسفي ـ كه اديان و اعتقادات ديني مختلف ميتوانند داشته باشند ـ ناظر خواهد بود». (هوبلينگ، 1375: 70)
دو تفسير ياد شده، هر دو بر اين فرض مبتني است كه چيزي به نام دين وجود دارد، و نيز هر دو تفسير تا حد زيادي فرض را بر اين نهادهاند كه دين، جنسي است كه داراي انواع مختلفي از قبيل آيين بودا، مسيحيت و امثال آن است. در تفسير اول، توجه و تأمل فيلسوف معطوف به جنس دين است و پرسش آنان از طبيعت و ماهيت دين و مناسبات حاكم بر پديدههايي است كه دين را تشكيل ميدهند و نيز شيوههايي كه گونهها و انواع مختلف دين را به جنس دين پيوند ميدهند؛ در حالي كه كانون تأمل و بحث در تفسير دوم، انواع دين و سؤالاتي خاص درباره آن نوع و گونهاي از دين است كه صحبت از آن به ميان آمده است. نشانهها و شواهد بسياري از هر يك از اين دو رويكرد را ميتوان در ميان فيلسوفان اروپايي و آمريكايي قرن شانزدهم به بعد جستوجو كرد، هر چند رويكرد نخست تا پيش از قرن شانزدهم به خوبي مطرح نشده بود و رويكرد دوم نيز تا قرن نوزدهم با عنوان فلسفه دين، چنان كه بايد تبيين نشده بود، اگر چه پيروان تمامي سنن ديني كه داراي تمايلات و گرايشهاي فلسفي بودهاند، عملاً بدان پرداختهاند. (گريفيث، 1378: 66)
يكي از عوامل اختلاف در تعريف فلسفه دين، عدم اتفاق نظر فيلسوفان و دين شناسان بر سر تعريف «دين» و همچنين «فلسفه» است. بنابراين برداشت ما از فلسفه دين تا حد زيادي به چگونگي فهم و برداشت ما از فلسفه و دين بستگي دارد و تعريف فلسفه دين تابعي از تعريف اين دو است، و البته اين مسئله مسئلهاي بيمناقشه نيست و از آنجا كه تعريف اجمالي از فلسفه و دين عرضه نشده است، ابهام آن دو به تعريف فلسفه دين نيز سرايت ميكند. اما به هر حال ميتوان در پرتو ذكر ويژگيهاي اين دو، تا حدودي تصويري از فلسفه دين ارائه كرد.
الف) ويژگيهاي دين
دين از پديدهايي است كه تعريف آن به آساني امكانپذير نيست و تلاشهايي كه براي تعريف آن شده است عموماً در كسب استقبال همگاني ناموفق بودهاند. دبليو. سي. اسميت در اين باره ميگويد: شايد گستاخانه نباشد بر اين اعتقاد باشيم كه هيچ تعريفي از دين از آنهايي كه تاكنون عرضه شده است جامع و مانع نيست، و البته هيچ تعميمي به اندازه كافي در جايي عرضه نشده است». (به نقل از گيسلر، 1384: 41).
در اينجا به برخي از تعاريفي كه از دين شده است اشاره ميكنيم: از ديدگاه كانت، دين عبارت است از شناخت تكاليف ما به عنوان احكام الهي (كانت، 1381: 153). پل تيليش بر اين باور است كه دين همواره با مسايل مربوط به «دلبستگي واپسين» سر و كار دارد (تيليش، 1375: 16) به اعتقاد ويليام جيمز، دين عبارت است از تأثيرات و احساسات و رويدادهايي كه براي هر انساني در عالم تنهايي و دوره از همبستگيها براي او روي ميدهد». (جيمز، 1372: 60) دوركيم دين را اساساً امري اجتماعي ميداند. (دوركيم، 1373: 105)، در حالي كه فرويد مدعي است كه دين كلاً يك وسيله روانشناختي است كه ما به وسيله آن، آرزوها، فضيلتها و ايدهآلهاي خود را به يك موجود فوق طبيعي تخيلي كه خدايش ميناميم، نسبت ميدهيم. (پالس، 1382: 124).
قابل ذكر است كه بيشتر اين تعاريف بر يكي از ابعاد دين تكيه كرده و ابعاد ديگر آن را مورد غفلت قرار دادهاند. از اين رو كانت دين را نوعي اخلاق و تكليف الهي تلقي ميكند، و تيليش و جيمز به دين به عنوان احساس، دوركيم امري اجتماعي و فرويد وسيلهاي روانشناختي مينگرند. مهمترين اشكال اين تعاريف را بايد در يك بعدنگري و تحویلگرايي (reductionism) آنها دانست. در همه اين تعاريف، دين به يك بعد آن فرو كاسته شده و از ساير ابعاد آن چشمپوشي شده است.
بر همين اساس، برخي از فيلسوفان دين طبق آنچه ويتگنشتاين «مشابهت خانوادگي» (family resemblance) خوانده (ويتگنشتاين، 1380: 77)، وجه جامع اديان را اعتقاد به رستگاري و نجاتشناختي (soteriology) ميدانند. (هيك، 1381: 20). برخي نيز معتقدند كه شايد بتوان با توجه به ويژگيهاي عامي كه در ساختار تمام اديان، مشترك به نظر ميرسد، تعريفي كارآمد از دين به دست داد. ويليام آلستون اين رويكرد را در پيش گرفته، ويژگيهاي زير را به عنوان خصايص دينساز معرفي ميكند:
1) اعتقاد به موجودات فوق طبيعي؛
2) تفكيك ميان اشياي مقدس و غير مقدس؛
3) اعمال و مناسكي كه بر امور مقدس تكيه دارد؛
4) قانون اخلاقي كه اعتقاد به مصوب بودن آن از ناحيه خدايان وجود داشته باشد؛
5) احساساتي كه مشخصه ديني دارند (خشيت، احساس رمز و راز، احساس گناه، پرستش) كه به نظر ميآيد در محضر امور مقدس و در خلال انجام مراسم سر بر ميآورند و به تصورات مربوط به خدايان مرتبطاند؛
6) دعا و ديگر صور ارتباط با خدايان؛
7) يك جهانبيني، با يك تصور عام از جهان به عنوان يك كل، و موقعیت فرد در آن. چنين تصوري تشخيص غايتي فراگير براي جهان و اشاره به اين كه جايگاه فرد در آن چيست را نيز در بر ميگيرد؛
8) نظامي كم و بيش كامل در مورد حيات فرد، كه بر جهانبيني مبتني است؛
9) يك گروه اجتماعي كه امور فوق آنان را به هم پيوسته است. (آلستون، 1376: 24 ـ 25؛ 1381: 209).
ب) ويژگيهاي فلسفه
از فلسفه تعاريف مختلفي ارائه شده است. گاه آن را كوشش نظري و عقلي در جهت ارايه ديدگاهي منظومهوار و جامع به كل عالم واقع معرفي كردهاند و گاه پژوهش نقادانه درباب پيش فرضهاي حوزههاي معرفتي گوناگون و گاه تلاش در جهت توصيف كنه و حاق واقعيتها (ملكيان، 1375: 19). گاه نيز آن را به ارزيابي انتقادي همه واقعيات تجربي تعريف كردهاند. (ساهاكيان، 1380: 7). فلسفه به هر معنا كه باشد داراي ويژگيهايي است كه در اينجا به مهمترين آنها اشاره ميكنيم:
1) فلسفه همانا مطالعه واقعيت است، اما نه آن جنبهاي از واقعيت كه قبلاً علوم گوناگون بدان پرداختهاند. پرسشهايي كه نه تجربياند و نه رياضي، به عهده فلسفه واگذار ميشوند. (هاسپرس، 1379: 32)
2) ويژگي ديگر فلسفه، تحليل و وضوح است؛ کار فلسفه تحليل مفاهيم گوناگوني است كه در تفكر ما نقشي اساسي دارند. اين گرايش پيوسته فيلسوفان را به طرح اين پرسش ميكشاند كه معاني دقيق الفاظ و مفاهيم چيست. مثلاً ما هر روز از علتها سخن ميگوييم، اما علت چيست؟ ما اشيا را واقعي و زيبا ميخوانيم، اما واقعيت و زيبايي چيست؟ به همين دليل است كه فيلسوفان دين به تعاريف الفاظ مهمي مانند خدا، معجزه و شر دلبستگي دارند. (ر. ك: هاسپرس، همان؛ پترسون و ديگران، 1377: 24).
3) ويژگي ديگر روش فلسفي، تاكيد بر ضرورت نقادي و فرايند ارزيابي است. فيلسوف با مطالعه انتقادي دقيق، ميكوشد تا آگاهي و عقايد را درباره جهان به طور كلي، و عالم امور انساني، ارزشيابي كند؛ يعني ارزش و اطمينانپذيري اين عقايد را معلوم ميكند و به محك آزمونهاي منطقي ميزند تا خردپذيريشان دانسته شود. (هالينك ديل، 1370: 8؛ پاپكين، 1377: 2).
4) برخي از فيلسوفان وظيفه فلسفه را فرايند نظم بخشي معرفي كردهاند؛ يعني توضيحدادن منسجم و همساز انديشه و معرفت بشر، همبسته ساختن انديشهها و سازمان دادن آنها در يك كل. فيلسوف با ارزيابي معرفت، ديدگاهها و عقيدههاي ما و سپس با سازمان بخشيدن به آنها و تبديل كردنشان به يك كل منسجم، درصدد است از چيستي عالم و آدم ادراك ژرفتري به دست آورد. (هالينگ ديل، 1370: 9).
5) فلسفه به يك معنا بررسي عمل توجيه است؛ فلسفه به چگونگي توجيهي كه ما از دعاوي خود به دست ميدهيم ميپردازد (هاسپرس، همان). فيلسوفان هميشه تأكيد ورزيدهاند كه عقايد بايد بر برهان مبتني باشد، نه بر ترجيح شخصي يا تصديق جمعي. حتي آن كساني هم كه معتقدند لازم نيست براي بعضي اعتقادات برهان اقامه كنيم، بايد براي اين نظر خود برهاني اقامه كنند. مخالفان آنها هم بايد براي مخالفت خود برهاني عرضه كنند. بنابراين در شرايط ايدهآل، شخص ديدگاهش را بر مبناي تفكر معتبر و استوار بنا خواهد كرد و اعتقادي را ميپذيرد كه بر استدلال دقيقتري استوار باشد. (پترسون و ديگران، همان). به عنوان نمونه، بسياري از كتابهايي كه درباب فلسفه دين نوشته شدهاند. معمولاً حجم وسيعي را به براهين له و عليه وجود خدا اختصاص دادهاند.
6) نقش تأليفي (constructive) يا تركيبي (synthetic) ويژگي ديگري است كه برخي براي فلسفه قائلاند. فلسفه در اين وجه از كار خود ميكوشد تا ديدگاهي جامع و فراگير بنا كند. در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم فيلسوفان ايدهآليست، شيوه تركيبي را به نحو افراطي به كار ميبرند. آنها چند اصل محدود را يقيني و مسلم ميانگاشتند و سپس، از آن نظامهاي بسيار ظريف و انتزاعي استنتاج ميكردند. فيلسوفان تحليلي مشرب افراطي، در واكنش به اين شيوه، تا مدتها آن را بياعتبار ميدانستند. اما ميتوان درباره اين نقش فلسفه، تلقي واقعبينانهتر و متعادلتري داشت. مطابق اين تلقي، ميتوان نتايج عديدهاي را كه منفرداً از براهين فراوان مربوط به دست ميآيند، ضمن ديدگاه يا نظري واحد گرد آورد. (پترسون و ديگران، همان: 25).
7) هدف از فلسفه رسيدن به حقيقت است نه دفاع از آن. بنابراين ويژگي ديگر فلسفه، تحرّي حقيقت يا سير آزادي عقلاني است. فيلسوف از تعهد و دلبستگي پيشين و موضعگيري قبل از اثبات، آزاد و فارغ البال است و صرفاً با بهرهگيري از روش عقلي به مطالعه جهان و ... از موضعي مستقل ميپردازد.
ويژگيهاي فلسفه دين
همان گونه كه اشاره شد، نوع رويكرد ما به فلسفه دين بستگي به برداشت ما از ماهيت فلسفه و دين دارد. در سراسر تاريخ انديشه مغرب زمين اين تلقي سنتي از فلسفه حاكم بود كه فلسفه ميتواند محتواي اعتقادات ما، از جمله صدق و كذب اعتقادات ديني را مورد بررسي قرار دهد. در دهههاي آغازين قرن بيستم نيز، رويكرد پديدارشناسانه به دين طرفداران خاص خود را يافت كه مدعي بودند با در پرانتز نهادن و تعليق پيش فرضها و مباحث انتقادي در باب صدق و كذب، ميتوان ماهيت دين را ـ آن چنان كه توسط پيروان آن دين تجربه ميشود ـ آشكار كرد. با اين همه در بخش اعظم قرن بيستم، رويكرد فلسفي اصلي در ميان فيلسوفان انگليسي زبان، رويكرد تحليلي بوده است. براساس تلقي افراطي از فلسفه تحليلي، كار فلسفه منحصر به تحليل منطقي تصورات و توضيح معناي مفاهيمي است كه به كار ميبريم. بنابراين فلسفه نميتواند درباره صدق و كذب باورهاي ما به بحث بپردازد. اما مطابق يك تلقي معتدلتر، رويكرد تحليلي واقعاً به تحليل روشن و دقت منطقي علاقمند است، اما اين امور را مقدمه تأملات اساسيتر در باب حقيقت و معقوليت تلقي ميكند. (پترسون و ديگران، همان: 27ـ26).
چنان كه گذشت، به آساني نميتوان به تعريفي دقيق و مقبول همگان از دين دست يافت. اين امر عمدتاً مولود تفاوتهاي گسترده ميان سنتهايي است كه عموماً دين قلمداد شدهاند. بنابراين مرزبندي دقيق فلسفه دين نيز آسان نخواهد بود. امروزه برخي تحقيقات در زمينه فلسفه دين فقط يك دين واحد را مطمع نظر قرار ميدهند و يقيناً اين رويكرد به مسئله مزايايي در بردارد. اگر چنين رويكردي به فلسفه دين داشته باشيم، خطر سادهسازي زياد از حد سنتهاي ديني، كمتر در كمين ماست و فرصت بيشتري براي تأمل فلسفي درباره مناسبات افكار فلسفي در يك جهان بيني ديني در اختيار خواهيم داشت. با توجه به مزاياي اين رويكرد، به دليل تنوع ديني جامعهاي كه بسياري از ما در آن زندگي ميكنيم و نيز به دليل آنكه از تمركز انحصاري بر دين واحد اميد موفقيت كامل نميرود، در اينجا به رويكرد وسيعتر نياز است. رشد و توسعه هر يك از اديان جهاني، لااقل تحت تأثير يك دين ديگر دست داده است. و بنابراين، در تشريح و توضيح رشد و توسعه تاريخي يك دين، توجه انحصاري به دين واحد، مقرون به صحت و صواب نيست. (تاليافرو، 1382: 58 ـ 57). ميتوان تعريفي از دين عرضه كرد كه عرصهاي حائز اهميت، و در عين حال محدود را پوشش دهد؛ زيرا موضوع و متعلق فلسفه دين، «دين» است و هر تعريف و تعميمي درباره دين بايد هم سنتهاي باستاني و هم سنتهاي نوظهور را كه موضوع پژوهش اين رشتهاند مورد نظر قرار دهد. همين معنا در مورد فلسفه علم، هنر، فلسفه تاريخ و مانند آن نيز صدق ميكند.
از ديدگاه برخي از فيلسوفان دين معاصر، به جاي آنكه در آغاز تعريفي محدود از اجزاي مقوم دين ارائه كنيم. بهتر آن است كه براي تعريف و تحديد دين صرفاً به نمونههايي استناد كنيم كه بيشتر افراد، آنها را به عنوان دين ميپذيرند. چنين تدبيري فضاي كافي براي بحث و تحقيق فراهم ميكند و اين تضمين را به همراه دارد كه فلسفه دين، نه فقط براي محافل دانشگاهي، بلكه براي سنتهاي موجود كه عموماً دين قلمداد شدهاند نيز موضوعيت داشته باشد. بر اين اساس، تعريفي عام و كلي از دين اين گونه است: «اديان عبارتاند از يهوديت، مسيحيت، اسلام، آيين بودا و آن سنتهايي كه به نمونههايي از اين اديان شباهت دارند».
به حكم اين تعريف، آيين كنفوسيوس، آيين دائو، آيين زرتشتي، و بسياري از سنتهاي ديگر را به آساني ميتوان ديني دانست. اين توصيف از دين را ميتوان «تعريف مبتني بر نمونهها»، يا به تعبير فنيتر «تعريف مبتني بر نمونه الگويي» اصطلاح كرد. به اين صورت كه يكي از مصاديق اصطلاح مورد نظر، شناسايي ميشود و ديگر كاربردهاي اصطلاح براساس شباهت به آن تعريف ميشوند. (تاليرفرو، 1382: 53).
با توجه به مطالبي كه دربارة دين و فلسفه گفته شد، ميتوان گفت كه فلسفه دين عبارت است از تفكر و تأمل فلسفي و انتقادي در باب دين و نه دفاع فلسفي از عقايد ديني. بنابراين فلسفه دين به لحاظ روش و هدف، بخشي از فلسفه و به لحاظ موضوع شاخهاي از دينشناسي است كه ويژگيهاي زير را داراست.
1) فلسفه دين، نظامي پذيرا است و همان گونه كه آغوش خويش را به روي الهي دانان مسيحي با انواع تمايلات فلسفي گشوده است، به همان صورت نيز پذيراي فيسلوفان علاقمند متخصص با هر نوع گرايش ديگري، همچون ملحدان، لاادريان، انسان مداران دنياگرا و ماركيستها و پيروان ديگر اديان جهاني است. (سل، 1382: 22). بنابراين، فلسفه دين وسيلهاي براي آموزش دين نيست. «در واقع، اساساً ضروري نيست كه از ديدگاه ديني به آن نگاه كنيم. كساني كه به خدا اعتقاد ندارند، لاادريون و افراد متدين به يكسان ميتوانند به تفكر فلسفي درباب دين بپردازند و در واقع همين كار را هم ميكنند». (هيك، 1381: 15 ـ 16).
2) از اين رو فلسفه دين، دانش ثانوي يا مع الواسطه است و از موضوع تحقيق خود استقلال دارد. خود فلسفه دين بخشی از قلمرو موضوعات ديني نيست، بلكه به عنوان مثال مانند فلسفه حقوق است نسبت به حوزه مطالعات حقوقي و مفاهيم و دلايل قضايي. بدين ترتيب فلسفه دين مربوط است به اديان خاص و مكاتب كلامي ادیان به همان صورت كه فلسفه علم خاص مربوط ميشود. (هيك، همان).
3) فلسفه دين در ميان روشهاي مختلف تجربي شهودي، نقلي و عقلي تنها از روش عقلي استفاده ميكند.
تمايز فلسفه دين از ساير علوم دينپژوهي
دينپژوهي عنوان عامي است كه به مجموعهاي از علومي اطلاق ميشود كه به نحوي با دين ارتباط دارند و هر يك از منظري خاص به بررسي ابعاد متنوع دين ميپردازند. اين عنوان علومي مانند فلسفه دين، الهيات و كلام، روانشناسي دين، جامعه شناسي دين، پديدار شناسي دين، دين شناسي تطبيقي (تاريخ اديان) را شامل ميشود. گرچه گاهي اين رشتهها در هم تداخل ميكنند، اما بهتر است آنها را براساس اهداف و نوع روشهاي خاصي كه دارند، از يكديگر تفكيك كنيم تا فلسفه دين در چشمانداز روشنتري قرار بگيرد.
كلام علمي است كه عقايد و گزارههاي ديني (اسلامي) را به صورت نظامند، تفسير (توضيح) استنباط، توجيه و دفاع ميكند. بنابراين، «كلام» يك عنوان اختصاصي براي علم عقايد اسلامي است و از همين رو با «الهيات» متفاوت است. الهيات (theologuy)از واژه يوناني theologia (به معناي بحث و گفتگو درباره خداست) و به همين دليل، علم الهيات، علمي است كه در آن از خدا بحث ميشود. اين علم از جهت مبدأ تأسيس آن يونان و عالم مسيحيت است و به معناي خاصي، محدود به مسيحيت شده است. اين واژه در قرن دوازده و سيزده توسعه پيدا نمود به معناي «رشته آموزشهاي مقدس» به كار رفت كه تمام آموزههاي مسيحي، نه صرف آموزه خدا، را شامل ميشود. (مك گراث، 1384: 269). بنابراين، الهيات مسيحي در برگيرنده همه معارف نظري و علمياي است كه در كتاب مقدس آمده است. الهيات را از نظر مقدمات و روش به دو دسته تقسيم كردهاند: الهيات عقلي يا طبيعي (natural theology)، كه در آن مسائل مهم الهيات و از جمله معرفت به خدا از طريق مطالعه طبيعت و با استمداد از صرف عقل تحصيل ميشود؛ و الهيات وحياني يا مكشوف شده، فقط مبتني بر وحي و انكشاف الهي و ملتزم به احكام تشريعي و نقلي است. (ر. ك: ژيلسون، 1374: مقدمه مترجم). به طور خلاصه ميتوان گفت كه الهيات طبيعي عبارت است از تلاش انسان براي يافتن خدا، در حالي كه در الهيات مكشوف شده خدا در جستجوي انسان است. (هوردرن، 1368: 94).
با توجه به توضيحي كه پيرامون الهيات و كلام داده شد، نبايد اين دو را با فلسفه دين يكي دانست. فلسفه دين اهداف و روشهاي مخصوص فلسفه را دارد، در حالي كه الهيات و كلام اهداف و روشهاي ديگري دارند. اين دو تا حد زيادي درون ديني هستند و اصول ايمان ديني خاصي را گسترش داده، در صدد بناي اساس عقلاني مشترك ميان همه انسانها هستند و يا بنايشان براساس كلام خداست (الهيات و كلام وحياني). هر چند فلسفه دين اساساً عهدهدار بررسي روشهايي است كه به كمك آن، عقايد ديني از سوي معتقدان به آن تصديق ميشود، اما هدف نخستين آن اثبات يا ردّ مجموعهاي از باورهاي ديني نيست بلكه ارزيابي دلايلي است كه آن دانشمندان بر له يا عليه آن باورها ارائه دادهاند. فلسفه دين بر خلاف كلام و الهيات، اساساً قاعدهاي درون ديني نيست، بلكه قاعدهاي است كه دين را از بيرون مطالعه مينمايد. فلسفه دين نظير فلسفه علم و هنر، جزئي از موضوع مورد مطالعه خود نيست. (رو، 1381: 1). البته بايد در نظر داشت كه ويژگيهاي مشترك و مباحث مشترك زيادي ميان آنها وجود دارد، با اين حال، چنين ويژگيهايي مانع تغاير آنها از همديگر نيست.
تمايز فلسفه دين از الهيات از اين جهت است كه در فلسفه دين هيچ امري و دست كم هيچ يك از امور ديني، مسلم انگاشته نميشود؛ فلسفه دين در اثناي بررسياش، اين آزادي را براي خود حفظ ميكند كه هر چيزي را به پرسش فرا خواند. الهيات و كلام به معني دقيق اين واژه، سر آن دارد كه باورهاي يك دين معين را تنظيم و تقرير كند و به آنها نظمي انداموار (سيستماتيك) بدهد، بيآنكه اصلاً پرسش نهائي را دربارة صدق آنها پيش كشد». (آلستون، 1375: 86 ـ 87).
جامعهشناسي دين رشتهاي است كه در آن بعد اجتماعي دين يا نسبت دين و جامعه مورد تحقيق و بررسي قرار ميگيرد. ميتوان گفت كه جامعهشناسي دين دو مضمون يا مسئله اصلي و كانوني دارد: يكي اين است كه چرا باورها و عملكردهاي مذهبي يك چنين نقش تعيين كنندهاي در فرهنگ و جامعه دارند؛ و ديگر اينكه چرا اين باورداشتها و عملكردها يك چنين صورتهاي گوناگوني به خود گرفتهاند. بنابراين جامعهشناسي دين به مسئله و نقش و اهميت دين به معناي عام در جامعه بشري و نيز اهميت باورداشتها و عملكردهاي گروهها جوامع خاص ميپردازد. (هميلتون، 1377: 2 ـ 1).
روانشناسي دين رشتهاي است كه بر مطالعه و بررسي علمي دين و نسبت آن با روح و روان انسان ميپردازد. تعاريف مختلفي از روانشناسي دين شده است كه منشأ آن تنوع رويكردهاي محققين در روانشناسي و نيز فقدان تعريفي جامع از دين است. برخي معتقدند كه در ميان تعاريف متعدد روانشناسي دين، تولس استاد روانشناسي دانشگاه كمبريج معتبرترين و پذيرفتهشدهترين تعريف را از روانشناسي دين ارائه كرده است. وي ميگويد: «مطالعه روانشناختي دين تلاش براي درك رفتار ديني از طريق به كار بستن اصول روانشناختياي است كه از بررسي رفتار به معناي كلي كلمه حاصل ميشود». (قرباني، 1377: 24). نكته قابل تأمل در اين زمينه تفاوت بنيادين جامعهشناسي دين و روانشناسي دين از جامعهشناسي ديني و روانشناسي ديني است. در حالي كه جامعهشناسي دين و روانشناسي دين تلقياي به لحاظ جامعه شناختي و روانشناختي از دين است، جامعهشناسي ديني و روانشناسي ديني، نوعي تلقي ديني از جامعهشناسي و روانشناسي است (البته از موضع يك دين خاص). موضوع و متعلق آن دو، دين و بعد اجتماعي و تجربي آن با رويكرد برون ديني (با استفاده از روشهاي معمول و مقبول جامعهشناسي و روانشناسي) و درون ديني (از منظر دين و با پذيرش پيشفرضهاي ديني) است.
با توجه به تعريفي كه از جامعهشناسي دين و روانشناسي دين ارائه شد، تفاوت اين دو از فلسفه دين نيز روشن ميشود. فلسفه دين و همچنين الهيات، ناظر به «دين در مقام تعريف» بوده، با حقانيت و صدق و كذب دين سر و كار دارند؛ در حالي كه جامعه شناسي دين و روانشناسي دين ناظر به «دين در مقام تحقق» بوده، به بررسي آثار و لوازم يا علل تكويني دين ميپردازند.
اختلاف اين علوم به لحاظ روش نيز روشن است. فلسفه دين با استفاده از روش عقلي، دين را مورد بررسي قرار ميدهد، اما جامعهشناسي دين و روانشناسي دين از روشهاي علمي و تجربي بهره ميجويند. از اين رو ممكن نيست از طريق نفي و اثبات و احراز صدق و كذب گزارهاي ديني در فلسفه و كلام نتيجهاي روانشناسانه يا جامعه شناسانه درباره تحقق خارجي دين به دست آورد و بالعكس از طريق قضاوتهاي روانشناسانه يا جامعه شناسانه درباره دين در مقام تحقق نيز نميتوان نفيا و اثباتاً درباره دين در مقام تعريف به داوري نشست. (فنايي، 1375: 63)
پديدارشناسي دين (phenomenology of religion)، هم به عنوان رشته عمدهاي از دينپژوهي و هم به عنوان رهيافت مؤثري به دين به كار رفته است. اين رويكرد در مقابل همه رويكردهايي قرار ميگيرد كه به چيزي غير از نفس، ذات و ماهيت دين نظر دارند. پديدارشناسي دين مطابق تعريفي كه ژوكو بليكر ارائه ميدهد عبارت است از نظم بخشي به امور واقع تاريخي به قصد درك معناي ديني آنها (الياده، 1375: 184).
تفاوتي كه ميان پديدارشناسي دين و فلسفه دين وجود دارد اين است كه در فلسفه دين از صدق و كذب گزارههاي ديني بحث ميشود. در مقابل، پديدارشناسي دين رويكردي توصيفي به دين اتخاذ ميكند. در آن بحث از صادق بودن يا نبودن گزارههاي ديني، به حالت تعليق آورده ميشود و به جاي آن اين پرسش مطرح ميشود كه «دين چيست؟». از اين نظر دين پديدهاي مشاهدهپذير در حيات آدمي است، و وظيفه پديدارشناسي آن است كه با دادن تحليلي توصيفي از اين جنبه تجربه آدمي در درك بهتر چيستي دين به ما كمك كند. (ر. ك: وستفال، 1383: 98).
علم دين (science of religion) يا دينشناسي تطبيقي (مطالعه تطبيقي اديان) كه گاهي به آن «تاريخ اديان» نيز گفته ميشود، عبارت است از: كنار هم نهادن دينهاي متعدد به منظور مطالعه علمي و سنجيده آنها و مقايسه نمودن آنها با يكديگر تا در نتيجه ارزيابي قابل اعتمادي در مورد مدعيان و ارزشهاي آن حاصل شود. (شارب، 1379: 79).
تفاوت دينپژوهي تطبيقي با فلسفه دين و نيز الهيات بيش از آنچه مربوط به گزينش مطالب و مواد مورد بررسي و تحقيق باشد مربوط به شيوه و كاوش آنهاست. آن دو درباره صدق و كذب عقايد ديني بحث ميكنند، اما اساساً روش تاريخي تطبيقي به فرض حقانيت يا بطلان با هيچ اعتقاد ديني خاصي كار ندارد. دين پژوهي تطبيقي ميكوشد تا به قدر امكان نسبت به ماهيت و قدرت دين، برخوردي عيني و واقعگرا داشته باشد. اين علم با مسئله حقانيت يا عدم حقانيت يك ايمان ديني خاص كاري ندارد، بلكه تأثيرات و آثار واقعي و علمي دين را در درون تاريخ بشري مورد مطالعه قرار ميدهد. (ر. ك: اسمارت، 1379: 91). بنابراين، دينشناسي تطبيقي «دانش توصيفي است كه هدفش فهم ماهيت همه اديان است». (واخ، 1380: 7).
رابطه فلسفه دين با ساير علوم فلسفي
فلسفه دين علاوه بر آنكه روشهاي اساسي فلسفه ورزي را از ساير حوزههاي فلسفي، مانند معرفتشناسي، مابعدالطبيعه و غيره اخذ ميكند براي پيش بردن پژوهشهاي خود با اين حوزهها ارتباط برقرار نموده، از آنها استفاده ميكند. در اينجا به ارتباط فلسفه دين با برخي از رشتههاي فلسفه اشاره ميكنيم.
فلسفه دين ارتباط تنگاتنگي با معرفتشناسي دارد. معرفتشناسي از علومي است كه براي بسياري از مباحث عمده و اساسي فلسفه دين، سرنوشتساز و تعيين كننده است. اگر پارهاي از مباحث فلسفه دين را خوب بكاويم و از هم بشكافيم به معرفتشناسي راه خواهيم برد. يكي از مباحث راهگشا در معرفتشناسي، امكان معرفت است. شكاكان با تلقيهاي مختلف، عدم امكان معرفت را پيش كشيدهاند. اگر در اين اولين گام از عهده ردّ شكاكيت برنياييم هيچ زمينه براي مباحث دينشناسانه باقي نخواهد ماند و ما يكسره به وادي شكاكيت ديني خواهيم افتاد. مسئله اقامه دليل در معرفتشناسي، جايگاه ويژهاي دارد. در نظريه معرفت به اين مطالب ميپردازند كه اصولاً دليل چيست؛ توجيه باور چگونه است؛ دليل بودن دليل به چيست؛ آيا دليل نفسي است يا نسبي؛ آيا دليل براي همه انسانها دليل است يا براي گروهي خاص. روشن است كه پيش از پاسخ به پرسشهاي پيش گفته، از عهده اقامه دليل براي دعاوي اصلي دين برنخواهيم آمد. (فعالي، 1377: 42)
يكي از شاخصترين عرصههاي فلسفه، مابعدالطبيعه است. انديشمندان اسلامي، مسيحي و يهودي اغلب براي تبيين آموزههاي الهيات به نظامهاي مابعدالطبيعياي توسل جستهاند كه بر انديشه يونان باستان مبتني است. بسياري از فيلسوفان دين نظامهاي مابعدالطبيعه ديگري را ترجيح دادهاند، و در نتیجه، خود را در تلاشي درگير ساختهاند كه هدفش بيان مجدد آموزههاي ديني است، به طريقي كه زبان حكمت قديم در آن به كار نرود. (لگنهاوزن، 1375: 66).
ارتباط فلسفه دين با فلسفه اخلاق از طريق بررسي مسايل مشتركي كه ماهيت ديني و اخلاقي را توأمان دارند، برقرار ميشود؛ مثلاً نظريهاي كه الزامات اخلاق را براساس امر يا اراده الهي مبتني ميكند، مسئلهاي مشترك براي فلسفه دين و فلسفه اخلاق به وجود ميآورد. اين دو رشته از فلسفه، از طريق بررسي مفاهيم اخلاقي ـ ديني همچون گناه، توبه، بخشودگي، فرمانبرداري و معناي زندگي نيز به هم ميپيوندند. علاوه بر اين بعضي از برهانهاي اخلاقي بر وجود خداوند، ميتواند از مسايل مشترك فلسفه دين و فلسفه اخلاق تلقي شود. (فنايي، 1375: 88). مباحث مربوط به نفس، به ويژه نفس انساني، از جايگاه با اهميتي در آثار مدون فلسفي به دست آمده برخوردار بوده است. اين آثار نشان ميدهد كه بخشي از پژوهشهاي فلسفي، از ابتدا متوجه شناسايي ماهيت نفس و مسايل ناظر به آن بوده است. ارتباط فلسفه دين با اين شاخه از فلسفه از طريق مسايلي محقق ميشود كه درباره ماهيت افراد، جاودانگي و رستاخيز، شناخت هويت فردي، جسم، ذهن و روح مطرح است. (هپ برن، 1375: 241).
فلسفه دين از طريق مدعيات با علم منطق ارتباط مييابد. به عنوان مثال قوانين عادي علم منطق مثل انسجام (عدم تناقض) و معناداري انديشه و تعقل درباره خدای نامتناهي كاربرد ندارند. در اين زمينه پارادوكسهايي مورد انتظار است، و طرحهاي تصوري ممكن است كاملاً با شكست مواجه شوند. همين نكته درباره گزارش تجربههاي عرفاني نيز صادق است. به علاوه، فلسفه دين با فلسفه زبان در زمينههايي كه اشاره شد ارتباط دارد. همچنين از آنجا كه زبان دينداراي ويژگيهاي متمايز است، با عناوين تاريخي جهانشناختي، نمادين، استعاري، اسطورهاي و ديگر عناصر تركيب ميشود و به وجود ميآيد. (همان: 242).
علاوه بر دانشهاي پيشين، ميان فلسفه دين و تاريخ دين و تاريخ فلسفه نيز ارتباط وجود دارد و كمتر از ارتباطي نيست كه علوم ديگر با تاريخ فلسفه دارند؛ به طوري كه تقريباً همه چهرههاي تاريخي و اصلي فلسفه، در مسايل ديني نيز صاحبنظرند (تاليرفرو، 1380: 57). نينيان اسمارت درباره ارتباط فلسفه دين با تاريخ مينويسد: «در حوزه فلسفه دين بالاخره انسان بايد چيزي درباره دين بداند. در عين حال، معلوم است كه بسياري از موضوعات مورد بحث در اين حوزه، موضوعات تاريخي هستند. اما انسان كاملاً مجاز است كه مقطع همزماني از فرهنگهاي ديني را برگزيند و روي آن كار كند». (اسمارت، 1374: 314).
موضوع فلسفه دين و مسايل آن
چنان كه گذشت، فلسفه دين تأملي فلسفي (عقلاني) است درباب دين. بنابراين موضوع فلسفه دين، «دين» (در مقام تعريف) است. با اين حال، در ميان ابعاد متنوع دين، غالباً بعد نظري (اعتقادي) آن محور مباحث دين قرار ميگيرد. از اين رو، فلسفه دين عقايد و گزارههاي ديني را مورد تحليل و ارزيابي انتقادي قرار ميدهد.
نكتهاي كه در اينجا بايد به آن توجه داشت، اين است كه فلسفه دين هر چند علمي است كه از بيرون، دين را مورد مطالعه قرار ميدهد و به عبارت ديگر، بحثي برون ديني است، درجه دوم نيست. معرفتهاي درجه دوم، علومي هستند كه موضوع آنها يك معرفت درجه اول ديگر باشد، اما فلسفه دين چنين نيست و موضوع آن معرفت درجه اول نيست، بلكه «دين» است. دين هر چند كه مشتمل بر برخي از معارف است، اما خود به عنوان يك رشته علمي محسوب نميشود و يك معرفت درجه اول به شمار نميرود. البته همانگونه كه خواهيم ديد، فلسفه دين برخي از مسايل درجه دوم را نيز مورد مطالعه عقلاني قرار ميدهد؛ يعني علاوه بر معارف درجه اول، داراي معارف درجه دوم نيز هست؛ مانند مباحث معرفت شناسي ديني كه جزئي از مسايل و مباحث فلسفه دين است و از معارف درجه اول بحث ميكند. اما نبايد از مباحث ديگر (غير از مباحث معرفتشناسي ديني) فلسفه دين غافل شد؛ مباحثي مانند براهين له و عليه وجود خدا، صفات خدا، مساله شر، جاودانگي و ... كه در علوم ديگري مانند كلام (البته با ساز و كاري متفاوت از فلسفه دين) نيز از آنها بحث ميشود. اين مباحث كه بخش قابل توجهي از فلسفه دين را اشغال كرده است، معرفتي درجه اول نيستند تا اينكه گفته شود فلسفه دين ناظر به اينهاست و از اين رو در درجه دوم قرار دارند. اين گونه مسايل، واقعياتي هستند كه برخي از آنها در درون دين و برخي ديگر از پيشفرضهاي عمومي اديان هستند كه فلسفه دين آنها را مورد ارزيابي عقلاني قرار ميدهد.
اين مطلب براي برخي از پژوهشگران پوشيده مانده است و فلسفه دين را در شمار دانشهاي درجه دوم قرار دادهاند: «فراموش نبايد كرد كه فلسفه دين يك معرفت درجه دوم است» (اكرمي، 1377: 277). جالب اينكه اين مطلب را به اشتباه به جان هيك نسبت دادهاند. با توجه به نكات فوق، حمل تشبيه هيك (1381: 16) در مورد فلسفه دين مبني بر اينكه فلسفه دين نسبت به دين همان جايگاهي را دارد كه فلسفه علم نسبت به علم دارد، به اينكه همان گونه كه فلسفه علم، معرفتي درجه دوم است بر همين قياس، فلسفه دين نيز معرفتي درجه دوم است، حملي نادرست محسوب ميشود (و اگر هم در واقع چنين باشد؛ يعني منظور هيك از تشبيه فوق، درجه دوم بودن فلسفه دين باشد، با توجه به نكات فوق سخن درستي نيست؛ زيرا منظور از تشبيه فلسفه دين به فلسفه علم و امثال آن به اين معناست كه همانگونه كه فلسفه علم به معناي تأمل و تفكر فلسفي درباره علم است (علمشناسي فلسفي)، فلسفه دين هم تفكر فلسفي درباره دين است (دينشناسي فلسفي) و بنابراين هر دو از بيرون به حوزه مورد مطالعه خود مينگرند. در واقع منظور هيك برون ديني بودن (و نه درجه دوم بودن) فلسفه دين است.
به طور كلي درباره فلسفههاي مضاف با دو مقوله جداگانه مواجهيم: واقعيت و علم. واقعيت مانند طبيعت خارجي و جهان ماده، كه موضوع براي علم (مقوله دوم) واقع ميشود. بنابراين «علم» چيزي است كه واقعيت را به عنوان موضوع و متعلق خود اخذ ميكند. اما «فلسفه علوم» (فلسفه هر علمي) يا به تعبير ديگر، «فلسفه مضاف» كه عبارت است از «كل تأملات نظري و تحليلي و عقلاني دربارة يك پديده»، گاهي موضوع آن علم است، مانند «فلسفه فيزيك» كه در آن علم فيزيك، موضوع تحقيق و بررسي است، و گاهي موضوع آن غير علم (پديدههاي عالم) است مانند «فلسفه ذهن» (نفس) كه به تحليل فلسفي تصورات ما درباره پديده ذهن ميپردازد، يا «فلسفه زبان» كه بخش اعظمي از فلسفه تحليلي غرب است و مضاف اليه آن علم نيست، بلكه نگاهي تحليلي و نظري به پديده زبان است (اين البته غير از فلسفه تحليلي يا فلسفه زباني و زبانشناسي است كه اين مورد اخير خود يك علم است). فلسفه دين هم نظير فلسفه زبان و فلسفه ذهن از جمله فلسفههاي مضافي است كه يك پديده (دين) را مورد تحليل و تأمل عقلاني قرار ميدهد. البته چنان كه قبلاً گفتيم، فلسفه دين مشتمل بر معارف درجه دوم (معرفت شناسي ديني) نيز هست. (عباسي، 1383: 26).
اگر كسي موضوعات گوناگوني را كه فيسلوفان در تفكر درباب دين بدانها پرداختهاند، مرور كند، به دشواري رشتهاي يكنواخت در آنها خواهد يافت جز اينكه همه آنها از تحليل درباب دين سرچشمه ميگيرند. فيلسوفان پرسشهاي نقادانه را در زمينه توجيهپذيري و ارزش باورها، مناسك، رهيافتهاي اخلاقي و گونههاي تجربه ديني، مطرح كردهاند. اما فيلسوفان كانون توجهشان بيشتر معطوف به توانمنديهاي نقاديشان در بعد نظري (اعتقادي) دين بوده است. «اين گزينشگري را ميتوان به گرايش حرفهاي روشنفكران نسبت داد، اما براي اين گرايش دليلي واقعي وجود دارد. اگر گرايش اصلي ما به مسايل توجيه پذيري باشد، طبيعي است كه بايد بر بعد اعتقادي دين تمركز و تاكيد داشته باشيم، زيرا توجيه هر ركن ديگر سرانجام بر توجيه يك يا چند باور مبتني خواهد شد». (آلستون، 1375: 83).
به طور كلي، فلسفه دين درباره دو رشته مسايل بيرون ديني و درون ديني بحث ميكند:
1) مسايل درون ديني، مسايلي هستند كه متدينان به اديان و مذاهب به آنها قائل هستند و مسايلش نيز به كتب مقدسشان مستند است. البته فيلسوف دين تنها از ميان اين مسايل به عناصر مشترك بين اديان ميپردازد. برخي از اين مسايل دروني عبارتاند از: اعتقاد به موجودي فراتر از ماده و ماديات، جاودانگي نفس، ماهيت روح، مسئلة ايمان، وحي، مسئله شر، هدفمندي نظام آفرينش و... .
2) مسايل برونديني، اموري است كه يك متدين به دين خاص، دربارة آن چيزي در كتاب و متون مقدس ديني خود نمييابد و بايد از خارج، دربارة آن امور بينيدشد و جهتگيري كند؛ زيرا اين مسايل به عنوان مبادي در طرز تلقي دين اثر گذاشته و فيلسوف دين بايد رأي خود را براي تحليل عناصر ديني در اين ناحيه نيز روشن كند، مانند منشأ دين، تعريف دين، زبان دين، تعارض علم و دين، كثرتگرايي ديني و غيره.
منابع
- آلستون، ويليام پي، 1376، «دين»، دين و چشماندازهاي نو، ترجمه غلامحسين توكلي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي.
- ــــــــــ، 1381، فلسفه زبان، ترجمه احمد ايرانمنش و احمدرضا جليلي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
- ــــــــــ ، 1383، «تاريخ فلسفه دين»، در: درباره دين، ترجمه مالك حسيني و ديگران، تهران، نشر هرمس.
- ــــــــــ ، 1375، «مسائل فلسفه دين»، ترجمه علي حقي، نقد و نظر، ش 9.
- ادواردز، پل، 1379، تاريخ مابعدالطبيعه، ترجمه شهرام پازوكي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- اسمارت نينيان، 1383، تجربه ديني بشر، ترجمه مرتضي گودرزي، جلد اول، تهران، انتشارات سمت.
- ــــــــــ ، 1374، «فلسفه دين»، كلام فلسفي، ترجمه ابراهيم سلطاني و احمد نراقي، تهران، طرح نو.
- اكرمي، امير، 1377، «نردبانهاي آسمان»، در: عبدالكريم سروش، صراطهاي مستقيم، تهران، مؤسسة فرهنگي صراط.
- الياده، ميرچا، 1375، دين پژوهي، ج 1، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- براون، كالين، 1384، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه¬ووس ميكائليان، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي.
- پالس، دانيل، 1382، هفت نظريه درباب دين، ترجمه و نقد محمد عزيز بختياري، قم، انتشارات موسسه امام خميني.
- پترسون، مايكل و ديگران، 1377، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
- پراودفوت، وين، 1377، تجربه ديني، ترجمه عباس يزداني، قم، موسسه فرهنگي طه.
- ــــــــــ ، 1375، «فلسفه دين»، دين پژوهي، ج 1، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- تاليافرو، چارلز، 1382، فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه انشاء الله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
- ــــــــــ ، 1380، «فلسفه دين»، نگرشهاي نوين در فلسفه، ج 1، ترجمه يوسف دانشور و ديگران، قم، موسسه فرهنگي طه.
- تيليش، پل، 1375، پويايي ايمان، ترجمه حسين نوروزي، تهران، انتشارات حكمت.
- جيمز، ويليام، 1372، دين و روان، ترجمه مهدي قائني، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- چيشلم، روديك، 1378، نظريه شناخت، ترجمه مهدي دهباشي، تهران، انتشارات حكمت.
- دوركيم، اميل، 1373، درباره تقسيم كار اجتماعي، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر جهاد دانشگاهي.
- رو، ويليام، فلسفه دين، ترجمه قربان علي، تبريز، انتشارات آيين.
- ديويس، برايان، 1378، درآمدي به فلسفه دين، ترجمه مليحه صابري، تهران، مركز نشر دانشگاهي.
- ژيلسون، اتين، 1374، خدا و فلسفه، ترجمه شهرام پازكي، تهران، انتشارات حقيقت.
- ساهاكيان، ويليام، 1380، افكار فلاسفه بزرگ، ترجمه گلبابا سعيدي، تهران، بحردانش.
- سل، آلن، پي. اف، 1383، تاريخ فلسفه دين، ترجمه آيت اللهي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ اسلامي.
- شارپ، اريك، 1379، دينشناسان تطبيقي، در: شناخت دانش اديان، ترجمه و تدوين همايون همتي، تهران، انتشارات نقش جهام.
- عباسي، ولي الله، 1383، «بازكاوي گستره دين پژوهي»، پژوهه، ش 5.
- فعالي، محمدتقي، 1377، درآمدي بر معرفتشناسي ديني و معاصر، قم، انجمن معارف اسلامي.
- فنائي، ابوالقاسم، 1375، درآمدي بر فلسفه دين و كلام جديد، قم، انجمن معارف اسلامي ايران.
- قرباني، نيما، 1377، روانشناسي دين: يك رويآورد علمي چند تباري، قبسات، ش 8 ـ 9.
- كانت، ايمانوئل، 1381، دين در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران، انتشارات نشر و نگار.
- گريفيث، پول، 1378، فلسفه تطبيقي دين، ترجمه بهروز حدادي، هفت آسمان، ش 3 ـ 4.
- گيسلر، نورمن، 1383، فلسفه دين، ترجمه حميدرضا آيت اللهي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- لگنهاوزن، محمد، 1375، «رابطه ميان فلسفه و الهيات در دوران پسامدرن»، ترجمه غلامحسين توكلي، نقد و نظر، ش 9.
- مك گراث، آليستر، 1374، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- ملكيان، مصطفي، 1375، اقتراح درباره كلام در روزگار ما، نقد و نظر، ش 19.
- وينگنشتاين، لودويگ، 1381، پژوهشهاي فلسفي، فريدون فاطمي، تهران، نشر مركز.
- ويرنگا، ادوارد، 1381، فلسفه دين، ترجمه علي حقي، انديشه حوزه، ش 35 ـ 36.
- ويليامز، كارل، 1382، دين و روانشناسي، ترجمه افسانه نجاريان، اهواز، نشر پرسش.
- واخ، يواخيم، 1380، جامعهشناسي دين، ترجمه جمشيد آزادگان، تهران، انتشارات سمت.
- وستفال، مرولد، 1383، «پديدار شناسي دين» درباره دين، نشر هرمس.
- هاسپرس، جان، 1379، درآمدي بر تحليل فلسفي، ترجمه موسي اكرمي، تهران، طرح نو.
- هالينگ ديل، ر. ج.، 1370، مباني و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، انتشارات كيهان.
- پاپكين، ريچارد و آوروم استرول، 1377، كليات فلسفه، ترجمه جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات حكمت.
- هپ برن، رونالد، 1375، فلسفه دين، ترجمه همايون همتي، قبسات، ش 2.
- هميلتون، ملكلم، 1377، جامعهشناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، انتشارات تبيان.
- هوبلينگ، اچ. جي، 1375، مفاهيم و مسائل فلسفه دين، ترجمه محمدرضا آيت اللهي، قبسات، ش 2.
- هوردرن، ويليام، 1368، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطهووس ميكائيان، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي.
- هيك، جان، 1381، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، انتشارات بينالمللي الهدي.
Byrne, peter 1995, prolegomenato Religious Pluralism, Kings Cllege London. Yandell, Keith 1999 Philosophy of Religious, London and New York.