فرصتهاي جهاني شدن براي انسجام اسلامي
بهروز لک غلامرضا
فرصتهاي جهاني شدن براي انسجام اسلامي
دکتر غلامرضا بهروز لک*
رضا بابااکبري**
تاريخ دريافت: 20/9/88 تاريخ تأييد: 15/5/89
مقاله حاضر درصدد بررسي فرصتهاي جهاني شدن براي انسجام اسلامي با توجه به روش و الگوي تحليل گفتماني است.
جهاني شدن در کنار چالشهاي فراوان، براي انسجام اسلامي فرصتهاي قابل توجهي نيز براي مسلمانان از جهت وحدت گرايي آنان ايجاد ميکند. گفتمان اسلام با محتواي ذاتي غني خود و جهانگرا بودن و گفتمان غرب با غيريت سازي از اسلام، مسلمانان را به يکديگر نزديک نموده است از اينرو، غيريت سازي غرب از مسلمانان ميتواند منجر به وحدت مسلمانان در مقابل خطر مشترک شود.
واژههاي کليدي: انسجام اسلامي، جهاني شدن، تحليل گفتماني، غيريت سازي.
مقدمه
بيشک در عصر کنوني عرصههاي گوناگون زندگي فردي و اجتماعي انسان تحت تأثير دگرگونيهايي است که جهاني شدن با خود به دنبال ميآورد. از آنجا که در ارتباط با پديده جهاني شدن نظريات و رويکردهاي متفاوت و گاه متضادي وجود دارد، لاجرم دشواريهايي در تبيين و تحليل پديدههاي اجتماعي پيشروي محققين قرار ميدهد.
براي نمونه برخي نظريات جهاني شدن را بر مبناي عامل محوري و يا بر محور ابعاد جهاني شدن دستهبندي و تحليل ميکنند. همچنين گاه نظريات جهاني شدن بر محور گفتماني چيدمان گرديده و چارچوبهاي نظري براي تحليل پديدههاي اجتماعي فراهم مينمايند. از اين رو گاه جهاني شدن را به عنوان يک پروژه که تحت تأثير قدرتهاي بزرگ است تعبير و گاه بعنوان پروسه و يک امر طبيعي و عادي تحليل ميگردد، بر اين اساس با هر رويکرد و تفسيري که از اين مقوله ارائه شود فرصتها و تهديداتي براي کشورها، فرهنگها به همراه خواهد داشت.
بالتبع جهان اسلام و کشورهاي اسلامي نيز از اين مهم مستثني نيستند. زيرا عرصه جهاني شدن در جنبههاي تکنولوژي و سخت افزاري گسترش يافته و در نزديکي ملتها و دولتهاي مسلمان به يکديگر موثر واقع شده است. از نظر نرم افزاري نيز عرصه نزاع گفتماني جهاني شدن فرصتهاي زيادي را براي انسجام اسلامي در جغرافياي جهان اسلام به همراه دارد، چه موجبات بازگشت و گسترش اديان الهي بويژه فعال شدن جنبشهاي اسلامي و موجبات وحدت گرايي براي جهان اسلام را فراهم نموده است از اينرو پژوهش حاضر تنها درصدد بررسي فرصتهاي جهاني شدن براي انسجام اسلامي با الگوي تحليل گفتمان است، اما چالشهاي نظري اسلام با نظريات جهاني شدن و نيز تهديدات آن براي جهان اسلام خود تحقيقات بنيادين ديگري طلب ميکند که خارج از دايره نوشته حاضر است.
1. چيستي جهاني شدن
روند تحولات جهاني در طي دهههاي 60 و 70 قرن بيستم وارد مرحله جديدي شد و در دهه هشتاد ميلادي اثرات خود را در تمام زمينهها آشكار ساخت. براي اشاره به اين دوران، مفاهيمي چون «عصر ما بعد صنعتي»، «عصر تكنوتريك» و «عصر فرامدرن» به كار ميرفت. امّا در دهه 90 ميلادي ـ پس از اينكه به وسيله رابرتسون در نيمه دوم دهه هشتاد، واژه جهاني شدن به عرصه جامعهشناسي راه يافت.[1] اين واژه رايج گرديد و به اصطلاح مسلّط دوران اخير تبديل شد.
تا اواخر دهه هشتاد ميلادي، نظريات مابعد تجددگرايي و جامعه مابعد صنعتي به مثابه گفتمان غالب در تعيين هويت تاريخي غرب متجدد عمل ميكرد، امّا تدريجاً از اواخر اين دهه، نظريات مذكور جاي خود را به نظريه جهاني شدن داد.[2]
براين اساس، جهان از اوايل دهه 90 ميلادي دچار تحولات دورانسازي گرديد. لاكلاوموفه با اشاره به تعبير «هابس باوم» ميگويند «قرن بيست كوچك» از بعضي جهات در اوايل دهه 90 تمام شد. و ما امروز بايد با مسائل مبتني بر نظمي اساساً جديد روبهرو شويم.[3]
اصطلاح جهاني شدن در تحليل وضعيت متحوّل دهه نود به بعد كاربرد وسيعي يافت و بر اثر آن در اين معنا متعيّن گرديد.
چنانچه رابرتسون نيز ميگويد:
«كاربرد جهاني شدن به عنوان يك اسم در همين سالهاي اخير تكوين پيدا كرده است».[4]
غلبه استعمال جهاني شدن و متعيّن شدن آن در تحولات اخير نميتواند منجر به ناديده گرفتن سابقه و ريشههاي اين فرآيند شود و ميتوان گفت جهاني شدن هر چند به تازگي به شيوهاي نوين مطرح شده است، چيز تازهاي نيست و سابقهاي بس طولاني دارد؛ به گونهاي كه «از نظر رابرتسون نيز فرآيند كلي جهاني شدن دستكم به پيدايش دينهاي جهاني در بيش از دو هزار سال پيش است»[5] و نويسندگان و صاحب نظراني مانند مزروعي نيز نخستين نشانههاي فرآيند جهاني شدن را در تمدن اسلامي و شرق باستان شناسايي ميكنند».[6]
به طور كلي، فرآيند جهاني شدن و ريشههاي آن در نوع سنتي با اديان جهاني مخصوصاً اسلام آغاز گرديد و تا آغاز دوره رنسانس ادامه داشت. از اين تاريخ به بعد، نوعي ديگر از جهاني شدن كه ميتوان از آن به جهاني شدن مدرن و يا به تعبير «شولت»، جهاني شدن سكولار[7] ياد كرد، آغاز شد.
«مالكوم واترز» درباره اين نوع ميگويد:
توسعه خطي جهاني شدن كه ما امروز شاهد آن هستيم، در قرون 15 و 16 يعني آغاز عصر جديد شروع شد.[8]
رابرتسون نيز همين تاريخ را زمان آغاز مرحله نطفهاي جهاني شدن قلمداد كرده است.[9] جهاني شدن مدرن تا سده 19 در مرحله انديشگي قرار داشت و به تعبير شولت، پيش از قرن 19 جهانگرايي در خارج از ذهن انسان وجود عيني نداشته است.[10]
بعد از نيمه سده 19 انديشه جهاني شدن به سمت تحقق عيني حركت كرد و مرحله مقدماتي از فرآيند عيني جهاني شدن آغاز گرديد. اين مرحله تا سال 1960 ميلادي ادامه داشت شولت از اين دوره به عنوان «مرحله آغاز جهاني شدن سكولار» ياد كرده است.[11] و رابرتسون نيز اين دوران را تحت عنوان دو مرحله جهش «1925 ـ 1875» و تلاش براي كسب سلطه «1960 ـ 1925»[12] محسوب كرده است. دهه 60 به بعد از نظر «شولت»، جهاني شدن كامل[13] است كه قلمروزدايي به طور كامل به سمت تحقق خارجي حركت ميكند. رابرتسون از دهه 60 تا 90 را مرحله بلاتكليفي[14] ناميده است. وي با به كارگيري اصطلاح جهاني شدن در مقاله جامعهشناسي در سال 85 ميلادي،[15] نقش بسزايي در ترويج وسيع اين واژه براي تحليل وضع فعلي جهان از دهه نود به بعد داشت. در نتيجه، عليرغم اينكه جهاني شدن، ماهيتي قديمي دارد و ريشههاي آن به تمدنهاي باستاني و اديان الهي ميرسد، اصطلاح جهاني شدن به منزله يك اسم در سالهاي اخير رواج پيدا كرده و به تعبير عربي، علم بالغلبه و در اصطلاح اصول فقه در تحليل تحولات اخير به نحو حقيقي و متعيّن شده است؛ به گونهاي كه از استفاده مطلق و بدون قيد آن فقط همين دوره اخير قصد ميشود. منظور ما نيز از جهاني شدن همين دوره اخير است.
خصوصيات اين دوران اخير يا جهاني شدن مصطلح و رايج و مورد نظر ما عبارتند از:
1. فنآوريهاي اطلاعات و ارتباطات؛
2. فشردگي زمان و مكان؛
3. آگاهيهاي حاصل از انفجار اطلاعات؛
4. قلمروزدايي از جهان.
نكته مهم ديگر درباره ماهيت اين فرآيند، پروسهاي پروژهاي و يا تركيبي بودن آن است. «عدهاي ماهيت آن را يك فرآيند طبيعي و برخاسته از جوامع پسا صنعتي غرب ميدانند».[16] و آن را يك پروسه طبيعي قلمداد ميكنند. «در ديدگاه ديگر، جهاني شدن ... امر تصنّعي و هدايت شده است كه غرب، آن را در راستاي خواستها و منافع خويش تعقيب و هدايت مينمايد».[17] و از اين رو آن را يك پروژه كاملاً غربي براي استعمار ديگران ميدانند. در نگرش سوم كه مورد نظر اين تحقيق است، جهاني شدن، پديدهاي مركب از هر دو جنبه پروسهاي و پروژهاي ميباشد.[18] بر اين مبنا، اين پديده مانند هر پديده ديگر در زمينههاي مختلف مؤثر است و فرصتها و چالشهايي را به وجود ميآورد. براي انسجام اسلامي در كنار چالشها، فرصتهايي نيز ايجاد نموده است كه ما در اين مقاله فقط به فرصتهاي جهاني شدن براي انسجام اسلامي خواهيم پرداخت.
اين فرصتها در مرحله اوّل، حاصل جنبه پروسهاي و برنامهريزي نشده اين پديده ميباشد و در مرحله بعد، حاصل اين امر است كه در جنبه پروسهاي و طراحانه جهاني شدن نيز، آنچه عاملان قصد كردهاند، حاصل نشده است و آنچه حاصل شده، قصد نشده بوده است: «ما قُصِد لم يَقع و ما وُقِع لم يَقْصُد» در اين باره گفته شده است.
«با آنكه همه پديدههاي اجتماعي، نتيجه و حاصل اعمال عاملانه افراد هستند، امّا نميتوان از آن نتيجه گرفت كه همه پديدههاي اجتماعي مورد نظر و مقصود فرد يا افرادي هستند. بلكه درست به عكس است. [در اين مورد] هايك معتقد است كه وظيفه علوم اجتماعي دقيقاً همين است كه پيآمدهاي طراحي نشده مقاصد و نيات و اعمال عاملانه افراد بسيار را رديابي كند».[19]
2. الگوي تحليل: تحليل گفتماني
يكي از روشهاي مناسب براي تبيين جهاني شدن و تأثيرات آن بر تحولات كنوني جهاني، روش تحليل گفتماني ميباشد. چنانچه بعضي گفتهاند، «مهمترين خصلت جهاني شدن، شكلبندي قواعد گفتماني آن است».[20]
از اين رو «الگوي تحليل لاكلاوموفه چارچوب مناسبي براي بررسي تحولات كلان يك جامعه در اختيار قرار ميدهد. اين نظريه به جاي ارائه تبيينهاي علّي تحولات اجتماعي ـ نظري؛ در صدد فهم و توصيف معناي شكل گرفته در فرآيند اجتماعي است».[21] بر مبناي اين روش، مهمترين عملي كه صورت ميگيرد و براي ساختن هويت اسلامي نيز در راستاي انسجام مسلمانان مؤثر است، شناسائي فضاي تخاصم و غيريتسازي بين گفتمانهاي مختلف موجود در عرصه جامعه و جهان ميباشد. «در هر جامعهاي معمولاً تعدادي از گفتمانها وجود دارد كه در وضعيت غيريتسازي و تخاصم قرار دارند؛ در چنين شرايطي، يكي از گفتمان خصلتي هژمونيك يافته و گفتمانهاي ديگر را سركوب نموده يا حداقل، آنها را در حاشيه قرار ميدهد».[22]
اين تحقيق بر مبناي تحليل گفتماني لاكلاوموفه سامان مييابد. در اين چارچوب «از منظر تحليل گفتماني، جهاني شدن را ميتوان به دو شيوه مورد بررسي قرار داد: نخست، تلقي آن به مثابه «گفتمان واحد جهاني شدن» است... شيوه ديگري نيز ميتوان در نظر گرفت كه از لحاظ تحليل، انعطاف بيشتر و در نتيجه از قدرت توضيحدهندگي بيشتري برخوردار است. چنين شيوهاي را ميتوان «تلقي جهاني شدن به مثابه عرصه نزاع گفتمانها ناميد».[23]
تلقي جهاني شدن به منزله گفتمان واحد، مزايائي دارد كه عبارتند از:
«1ـ امكان ترسيم دقيق مفصلبندي و دقائق گفتماني جهاني شدن؛
2ـ امكان ترسيم فضاي غيريت سازي و تخاصم بين گفتمان جهاني شدن و تعيين غير براي آن؛
3ـ نفي هرگونه امر فراگفتماني در نظريه لاكلاوموفه».[24]
امّا نكته ضعف مهمي كه موجب نابسندگي اين تلقي ميشود، اين است كه:
«در صورت تلقي شدن به مثابه گفتمان واحد، عملاً تلقي و ديدگاههاي مختلف به جهاني شدن به حاشيه رانده شده و تنها ديدگاه برگزيده به جهاني شدن اولويت و محوريت مييابد».[25]
اين امر منجر به ناديده گرفتن ديدگاههاي متفاوت به جهاني شدن ميشود. از جمله، نگرش اسلام به اين پديده را ناديده ميانگارد. از اين رو ما در اين بحث، جهاني شدن را به مثابه عرصه نزاع گفتمانها در نظر ميگيريم. بر اين مبنا «با توجه به اختلاف نظرهاي جدّي و گاه متناقض درباره جهاني شدن به نظر ميرسد جهاني شدن به مثابه وضعيت جديد منازعه گفتماني داراي توان توضيحدهندگي بيشتري ميباشد».[26]
ديدگاه لاكلاوموفه نيز به اين نوع نزديكتر است. آنجا كه ميگويند:
«جريان چپ ميبايست به جاي تلاش صرف براي برخورد مهرآميزتر با آن [هژموني نئوليبراليسم] سعي نمايد به دليل معتبري براي نظام نئوليبرال ارائه كند».[27]
اين مطلب در مورد جهان اسلام نيز صدق ميكند. آنها نيز ميتوانند از فرصت جهاني شدن استفاده نموده و بديل معتبري كه همان اسلام كامل و جامع است را ارائه دهند و در اين عرصه درصدد هژمون شدن بر آيند. اين ميتواند محور انسجام اسلامي باشد.
3. فرصتها
فرصتهايي كه جهاني شدن به مثابه عرصه نزاع گفتماني در اختيار مسلمانان قرار داده، حاصل جنبههاي سختافزاري و نرم افزاري عرصه و متن گفتمانهاي موجود جهاني شدن است. بر اين مبنا در مرحله اول جنبه سختافزاري يا همان فنآوريهاي نوين اطلاعاتي و ارتباطي به منزله گسترش دهنده، و خاستگاه عرصه نزاع مورد بررسي قرار ميگيرد و سپس به جنبه نرمافزاري جهاني شدن و فرصتهاي آن پرداخته ميشود. در اين بخش، ابتدا جنبههاي نرمافزاري عرصه نزاع، كه همان فشردگي زمان و مكان و قلمروزدايي از آن است، بحث ميشود و فرصتهاي آن براي انسجام اسلامي مطرح ميشود و در نهايت، جنبههاي نرم افزاري متن گفتمانهاي موجود در عرصه جهاني شدن ارائه ميشود و با مطرح نمودن متن اسلامي جهاني شدن و متن غربي آن، فرصتهايي كه اين دو متن در چارچوب محتواي غني اسلامي و مقاومتسازي براي انسجام اسلامي ايجاد ميكند، بحث خواهد شد. به طور كلي، مباحث اين قسمت عبارتند از:
1. فرصتهايي با خاستگاه نرمافزاري عرصه نزاع گفتماني جهاني شدن يا فرصتهايي تكنولوژيكي شامل:
1ـ 1. اسلام و فنآوري؛
2ـ 1. در سطح ملّتها؛
3ـ 1. در سطح دولتها.
2. فرصتهاي نرمافزاري عرصه نزاع گفتماني جهاني شدن شامل:
1ـ 2. بازگشت اديان، فرصتهاي حاصل از فشردگي زمان؛
2ـ 2. گستردش اديان، فرصتهاي حاصل از قلمرو زدايي.
3. فرصتهاي نرمافزاري متن گفتمانهاي موجود در عرصه جهاني شدن شامل:
1ـ 3. فرصت مقاومت؛
2ـ 3. فرصت ذاتي اسلام.
1. فرصتهاي سختافزاري در عرصه جهاني شدن
1ـ 1. اسلام و فنآوري
فرصت تلقي نمودن جنبه سخت افزاري جهاني شدن وابسته به نوع نگرش به تكنولوژي است. تكنولوژي چنانچه در تعريف آن آمده، عبارت است از:
«كاربرد علم و دانش فني براي تأمين اهداف زندگي يا تفسير و تسلط بر محيط انساني. چنين تعريفي شامل كليت ماشينها، مكانيزمها و راههاي كنترل، جمعآوري، ذخيره، عملآوري و انتقال انرژي و اطلاعات است كه به منظور توليد و تحقيقات به وجود آمدهاند».[28]
در مواجهه با فنآوري و رويه تكنولوژيكي جهاني شدن، سه ديدگاه وجود دارد كه عبارتند از: ناسازگاري مطلق آن با اسلام، سازگاري مطلق با اسلام، و تركيبي از سازگاري در بعضي جنبهها و ناسازگاري در جنبههاي ديگر.[29]
بر اساس نگرش سوّم، كه مورد نظر اين نوشتار است، تكنولوژي از منظر اسلام به دو دسته كلان تقسيم ميشود:
«1ـ تكنولوژي و فنون جديدي كه با مباني ديني تعارضي ندارد و همچنين با لوازم و نمودهاي نظام ارزشي اسلام تناقض آشكار ندارد.
2ـ تكنولوژي گاه ممكن است برخي از باورهاي ديني را نفي يا بيرنگ سازد و يا اينكه تعارض آشكار با نظام اعتقادي و ارزشي اسلام داشته باشد».[30]
بر اساس اين تقسيمبندي، بخشي از رويه تكنولوژيك جهاني شدن، كه با اصول اسلامي در تعارض نيست، مورد پذيرش است. و عناصر معارض آن هم فقط در صورت مصلحت و ضرورت و از باب احكام ثانويه قابل استفاده ميباشد. و ميتوان از آنها در جهت فرصتسازي براي مسلمانان در همه جهات از جمله انسجام اسلامي استفاده نمود. با اين مبنا، جنبه سختافزاري جهاني شدن در عرصه نزاع گفتماني، اثرات مثبتي بر مسلمانان دارد كه در دو سطح ملّتها و دولتها به آن ميپردازيم.
در سطح ملّتها
«يكي از نتايج اساسي جهاني شدن، برداشتن فاصلههاست: افزايش فزاينده اطلاعات و رسانههاي گروهي، مفهوم مرز در واحدهاي سنتي همچون، دولت ـ ملي را بياثر ميسازد و مرزهاي جغرافيايي، جاي خود را به مرزهايي با تواناييهاي اطلاعاتي ميدهد. با روند جهاني شدن، عمل سياسي نيز جهاني ميشود.[31] در اين وضعيت، «در كنار تهديدها و پيآمدهاي سوء جهاني شدن، به دليل طرح فرا جامعه Post – society ظرفيتها و قابليتهايي نيز براي جهاني شدن واقعي و مورد نظر اديان فراهم ميكند.[32]
جهاني شدن با پشتسر گذاشتن و در نور دين مرزهاي جغرافيايي ملي در مناسبات و روابط فرهنگي، سياسي، اجتماعي منجر به نزديكتر شدن مسلمانان در وراي ملّيت و قوميت آنان ميشود و «فنآوري نوين ارتباطي و اطلاعاتي از جمله «اينترنت»، امكان تغيير و تحول در باورها، ارزشها و در نتيجه، تصوير ذهني مخاطبين را در حد بالايي افزايش داده است».[33] اين فنآوريها ميتواند ذهنيت ملّتهاي مسلمان را فراتر از جامعه ملّي به سمت ايجاد تصويري مثبت از زيست مشترك، سرنوشت و آينده مشترك سوق دهد و محيط ذهني ـ رواني بسيار خوبي ايجاد كند تا زمينهساز انسجام اسلامي شود. به گونهاي كه ميتوان گفت:
تصاوير مثبت و احترام گذاشتن به عقائد، ارزشها و باورهاي طرف مقابل، نه تنها به افزايش اعتمادسازي ميانجامد، بلكه از تعصبات غير واقعي و غير منطقي ميكاهد و زمينههاي همكاري و همياري را افزايش ميدهد».[34]
در سطح دولتها
انقلاب و اطلاعات و ارتباطات و ظهور فنآوريهاي جديد، محيطهاي ملّي را هر چه بيشتر نيازمند مشاركت در جوامع ملي همسو نموده است. اين همكاري و مشاركت در بين كشورهاي قدرتمند داراي منافع مشترك، بسيار چشمگيرتر است. آنان با همسويي كامل در صدد سيطره بر ساير نقاط جهان هستند. اتحاديه اروپا و هشت كشور صنعتي بزرگ جهان از جمله اين كشورها هستند. از اين رو جهان اسلام نيز بايد به سمت انسجام بيشتر حركت كند.
كشورهاي اسلامي از نظر منابع و امكانات مادي و خدادادي در سطح بسيار بالايي قرار دارند؛ به گونهاي كه: مطابق تخمين كل جمعيت در سال 1998، 2/22 درصد مسلمان هستند... معادل 8/22 درصد از كره زمين را اشغال كردهاند... كشورهاي مسلمان بر دروازههاي اصلي شاهراههاي تجاري و بازرگاني نظارت دارند... توليد كننده عمده نفت جهان و ذخيره عظيمي از گاز دارند... .
به لحاظ جغرافيايي، اين كشورها مهمترين استراتژيك را اشغال ميكنند.[35] اين امكانات، ظرفيت و قابليتهاي فراوان جهان اسلام، كه در صورت اتحاد، دو چندان ميشود، را آشكار ميسازد.
در اين وضعيت، كه جنبههاي سخت افزاري جهاني شدن، زمينه سيطره هر چه بيشتر گفتمان ماديگرا و ماترياليستيِ ليبرالِ غرب را فراهم نموده است، مسلمانان از منظر اعتقادي بايد به سمت انسجام و اتحاد حركت كنند. چنانچه آيه شريفه لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا (سوره نساء آيه 141) ميفرمايد هرگونه سلطه و سبيل كفار بر مسلمين نارواست. «مسلمين براي مصون ماندن از اين سلطه و سبيل، راهي جز همگرايي تمدّني و كاهش بحرانهاي منطقهاي و همسو كردن سياستهاي كلان در جهان اسلام در پيش روي ندارند».[36] در اين راستا جهاني شدن و فنآوري اطلاعات و ارتباطات از جهات مختلفي، فرصتهاي قابل توجهي براي اتحاد بين كشورهاي اسلامي ايجاد ميكند عبارتند از:
الف) احساس نياز به اتحاد
در شرايطي كه گفتمان ليبرال غرب با همكاري و همراهي كشورها بر قدرت خود ميافزايند و گفتمان برتر جهاني شدن را رقم ميزند و به تعبير گيدنز، «جهاني شدن از بالا»[37] را به جريان در ميآورند، كشورهاي اسلامي نيز خود را نيازمند تشكّل در مجموعهاي بزرگتر ميبينند تا از فروپاشي اقتصادي، فرهنگي و سياسي خود جلوگيري نمايند. فنآوري نوين اطلاعاتي و ارتباطي به خوبي ميتوانند اين نياز را در حاكمان مسلمان ايجاد نمايند و به آنان بفهماند كه ضروري است اين كشورها براي حفظ هويت و ميراث فرهنگي و اجتماعي خود در اجتماع كشورهايي با همين ويژگيها شركت كنند و منطقهاي از كشورهاي اسلامي را شكل بخشند. حاصل اين امر، منطقهگرايي اسلامي ميشود. بر اين مبنا، «منطقهگرايي» همانند «دژي» در برابر جهاني شدن [ليبرال] محسوب ميشود كه همه كشورها از جمله كشورهاي اسلامي در مواجهه با جهاني شدن به سمت آن در حركت ميباشند».[38]
ب) تصويرسازي مثبت از اتحاد
بر اساس آنچه واترز گفته است، جهاني شدن، «فرآيندي است كه در آن قيد و بندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين ميرود و مردم به طور فزآيندهاي از كاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند».
كاهش قيد و بندهاي جغرافيايي، منجر به كمرنگتر شدن تصوير مثبت ناسيوناليستي در بين مسلمانان ميشود. و زمينههاي واگرايي ناسيوناليستي را كمتر ميكند. همچنين تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات، فرصتي است كه تصاوير ذهني غير واقعي متقابل بين نخبگان حاكم بر كشورهاي اسلامي را كاهش و آنان را به سمت نگرش واقعبينانهتر از يكديگر سوق دهد. اين وسايل در دوره ما قبل اخير جهاني شدن، بيشتر در اختيار قدرتهاي بزرگ بود كه بر اساس منافع خود به اختلاف بين حاكمان كشورهاي مسلمان و منفيسازي بين آنها اقدام مينمودند. در طي فرآيند جهاني شدن و در جنبه سختافزاري آن، تحولات وسيعي صورت گرفته است. پرفسور مولانا با اشاره به اين تحولات عظيم، مخصوصاً طي 5 تا 10 سال گذشته ميگويد: به عقيده من، ما در نقطهاي قرار گرفتهايم كه پايان دوره گردش يك سويه ارتباطات خبري از غرب به شرق است... علّت آن تحول در زير ساختها، سختافزارها و نرم افزارهاست.[39]
2. فرصتهاي نرم افزاري عرصه نزاع گفتمان
1ـ 2. بازگشت اديان، حاصل فشردگي زمان و مكان؛
رابرتسون، جهاني شدن را «عصر فشردگي زمان و مكان»[40] قلمداد كرده است. حاصل اين امر، حضور گذشته و حال در «آن واحد» نزد بشر امروزي است. بر اين مبنا، عرصه نزاع، گسترش پيدا كرده و نه تنها مرزها را پشت سر گذارده، بلكه زمانها را نيز در نور ديده است. و تمام گذشته و حال بشر را رو در روي همه انسانها قرار داده است. در وضعيت امروزين كه وضعيت بشر دچار بحران گشته، مسائل بيپاسخ فراواني براي انسان مطرح شده است كه گفتمان برتر غرب براي آنها پاسخي ندارد. اين فرصتي براي بازگشت اديان است. از اين رو ميتوان گفت: در شرايط كنوني، «در جهان غرب، بحران تمدن جديد ـ بحراني كه هر چه باشد فرآورده غرب است ـ به كاملترين وجه، محسوس و مشهود است؛ چرا كه با ورشكستگي اجتماعي و بحران زيست محيطي در ارتباط است. در همين جهان غرب، راهحلهايي براي اين بحران پيشنهاد ميشود كه مشتمل بر همان اسباب و عواملي هستند كه اين بحران را موجب گشتهاند».[41] اين امر، سرگشتگي انسانها را در پي داشته است. اين فرصتي است كه انسانها به سنّتهاي خود باز گردند. چنانچه در غرب، يكي از راهحلهاي بحران زيست محيطي را بازگشت به فضائل سنتي ميدانند.
در اين شرايط، اديان جهاني در عرصه زندگي احياء ميشود. دين اسلام به منزله مكتبي كه در آن به مقتضيات زمان توجه كامل شده است، بديل و جايگزين مناسبي براي حل بحرانهاي كنوني جهان تلقي ميشود.
احياي مجدد اديان در سطح زندگي بشر، امري است كه بعضي از انديشمندان بر آن صحه گذاردهاند. جف هينس با اشاره به سابقه جوامع مذهبي فراملي مسيحي و اسلامي پيش از ظهور دولتهاي متمركز سكولار ميگويد: «با اين حال، اهميت سياسي دين در سياست بينالملل كه از آغاز قرن هفدهم به طور فزايندهاي رنگ باخته بود، بار ديگر در اواخر قرن بيستم به مدد فرآيند جهاني شدن و متعاقب آن، انقلاب ارتباطات به دوران اوج سياسي خود رسيد.[42]
در اين شرايط اسلام نه تنها به سادگي ميتواند محور اصلي زندگي انسان مسلمان قرار گيرد و انسجام اسلامي را به وجود آورد، بلكه براي تمام بشر، پيام صلح و دوستي و عدالت و امنيت و آرامش دارد. اين امر از آنجا نشأت ميگيرد كه توجه اديان به فطرت انسان است و «فطرت الهي انسان كه پذيراي وعدهها و بشارتهاي الهي است، محدود به فضا و زمان خاص نيست. مخاطب اديان و به ويژه اسلام، انسان به ماهو انسان است.[43]
2ـ 2. گسترش اديان، حاصل قلمروزدايي
از منظر «شولت»، جهاني شدن، همان فرآيند قلمروزدايي است[44] كه هم اكنون به دوران اوج خود رسيده است. اين امر، ظرفيتها و قابليتهاي فراواني براي جهاني شدن حقيقي و واقعي اسلام در مقابل جهاني شدن غير واقعي و مصنوعي غرب ايجاد ميكند. «جهاني شدن حقيقي بر يك انسانشناسي و فلسفه تاريخ خاص مبتني است و با هر انسانشناسي سازگار نيست. بدون اعتقاد و باور به جوهر و غايتي براي انسان و يا دست نيافتني دانستن اين ذات و جوهر و غايت براي انسان و بالمآل عدم باور به مباني اين جوهرگرايي، كه به اصلگرايي و خالقگرايي بر ميگردد، نميتوان مدعي جهاني شدن و عامگرايي مرتبط با آن شد».[45] در اين نگرش، لايههاي زيرين فرهنگ همچون جهانبيني و ارزشها اهميت بسيار بيشتري دارد و «به ميزاني كه جهان كنوني به خدا، انسان، ذات و غايت او و به فلسفه تاريخ منبعث از آن و در مرتبت بعدي، اصول اخلاقي و رفتاري منتج از آن باور و عمل داشته باشد، ميتوان نسبت به جهاني بودن واقعي آن داوري كرد».[46]
اين مكتب فكري و نظام معنايي كه گفتمان جهاني شدن اسلام تلقي ميشود و ميتوان متن جهاني شدن اسلام را بر اساس آن ارائه نمود، فرصت گسترش و توسعه پيدا كرده است. در برابر پيشرفت اين محتواي گفتماني، گفتمان سكولاريزم جهاني شدن عقبنشيني مينمايد. «جف هينس» در مورد گسترش مذهب و جهاني شدن آن ميگويد:
وجود نمونههاي بيشماري از رشد پويشهاي سياسي اديان، جرج ويگل، مفسر آمريكايي را واداشت تا ادّعاي خيزش جهان مذهبي و يا به تعبير خود وي «سکولاريزمزدايي از جهان» را مطرح سازد. منظور ويگل از طرح اين ايده، نه صرفاً «باز معنويت يا بيغير سياسي» جهان، بلكه بيشتر، تأكيد بر كنش متقابل ميان دو حوزه دين و سياست ميباشد؛ روابطي كه به واسطه انواع فرآيندهاي جهاني شدن تسهيل و از طريق انقلاب ارتباطات، افزايش يافته است».[47] اين امر حاكي از آن است كه اديان با طرح كاملي براي زندگي اجتماعي بشر بازگشته و گسترش يافتهاند. به گونهاي كه «هينس» با اين فرض، بحث خود را آغاز ميكند كه «جهاني شدن شبكههاي فراملي بازيگران مذهبي را تسهيل نموده است».[48] در اين بين، اسلام در صدد ارائه نظام معنايي كامل خود بوده است. هينس با تائيد اين برداشت ميگويد: در مجموع، اسلام به عنوان يك نظام مذهبي، اجتماعي و فرهنگي سعي نموده است تا خود را از طريق ايجاد يك جامعه مذهبي فراملي تبديل به «دين جهاني» نمايد.[49]
بنابراين در عرصه نزاع گفتماني جهاني شدن و در تقابل گفتمان غرب سكولار و گفتمان ديني اسلام، فرصت مناسبي براي انسجام اسلامي به وجود آمده است. اين امر، حاصل شكلگيري نظام معنايي اسلام حول محور توحيد است. نظام معنايي و گفتماني كه علاوه بر نيازهاي مادي به احتياجات واقعي بشر توجه كامل داشته است.
اين مكتب، طرح كاملي براي زندگي بشر، به خصوص مسلمانان ارائه ميكند و آنان را حول اين محور اساسي كه همان اسلام توحيدي است، جمع ميكند و انسجام آنان را در پي دارد. حقّانيت اين طرح و برنامه الهي و مبتني بر فطرت بودنش، گسترش مداوم آن را در پي خواهد داشت. جهاني شدن و عرصه آن نيز ميتواند در اين راستا به تسهيل اين امر بپردازد.
3. فرصتهاي نرم افزاري متن گفتمانها
1ـ 3. فرصت مقاومت
از يك نظر، عرصه جهاني شدن شامل دو گفتمان «جهاني شدن از بالا» و «جهاني شدن از پائين» است. روند جهاني شدن نيز غالباً از بالا به پائين صورت ميپذيرد و جهاني شدن غربي در صدد است ارزشهاي مدرنيته را همچون سكولاريزم و مصرفگرايي فرهنگي، اقتصادي را گسترش داده و بر اين منوال، نوعي همسانسازي فرهنگي را به وجود آورد. در مقابل، نوعي ديگر از جهاني شدن وجود دارد كه گيدنز، تحت عنوان جهاني شدن معكوس از آن ياد ميكند. (گيدنز، 1999). بر اين مبنا، جهاني شدن معكوس، اشاره به «جهاني شدن از پائين» (جهاني شدن از ناجيه پيرامون) در مقابل جهاني شدن از بالا (جهاني شدن از ناحيه جهان موسوم به جهان مركزي) با روحيه سلطهگرانه و استثناگرايانه دارد. اين نوع جهاني شدن در مقابله با ايدئولوژي نظام سرمايهداري غرب و روند حاكم بر جهان معاصر و همچنين سلطه اقتصادي شركتهاي چند مليتي شكل گرفته است (چيس دون، 2002). اين نوع نهضتهاي اجتماعي در قالب مقابله با روحيه سلطه جهاني (روداس، 2003) و جستوجو براي عدالت فراگيرتر جهاني (باتليوالا، 2002)... ظهور پيدا كرده است.[50]
از فرصتهائي كه جهاني شدن در اختيار مسلمانان قرار داده، برجسته نمودن فرآيند معكوس آن درچارچوب مقاومت فرهنگي دين است. بر اين اساس، جهاني شدن غربي، تهديد و خطر براي همه مسلمانان محسوب ميشود. اين تهديدات، جنبههاي مختلفي دارد. از يك نظر غرب، با دو عنصر سكولاريزم و مصرفگرايي، هويت خود را ميسازد. اين امر مستلزم غيريتسازي با اسلام كه اين دو عنصر را نفي ميكند، است. جهت ديگر در اين گفتمان، سلطه اين بودن آن است و جنبه سلطه اين بودن، جهاني شدنهاي از بالا به پائين است كه عكسالعمل طبيعي آن، برجسته شدن هويتهاي مقاومت است.[51] و گذشته يك تاريخ و فرهنگ را ناديده ميگيرد و منجر به عكس العملهاي تند و منفي ميشود.[52] وقتي كه غرب درصدد همگونسازي فرهنگي از بالا به پائين ميشود.
اين فرصت براي جوامع ديني از جمله مسلمانان فراهم ميآيد، كه در برابر فشار و سلطه غرب، به شكلگيري «مقاومت فرهنگي و ديني» بپردازند. اين امر در راستاي غيريتسازي متقابل با گفتمان جهاني شدن غرب صورت ميگيرد. بر اين مبنا، مسلمانان با ارائه طرح منسجم از اسلام، حول نظام معنايي خود در مقابل غرب متحد ميشوند.
2ـ 3. فرصت ذاتي اسلام
در عرصه جهاني شدن، گفتمان ليبرال غرب با تسلط و استفاده بيشتر از جنبه سختافزاري جهاني شدن، يعني فنآوريهاي نوين اطلاعاتي و ارتباطي، جلوهگري بيشتري داشته است. اين امر نبايد منجر به ناديده گرفتن محتواي ذاتي برتر گفتمان اسلامي شود. گفتمان جهاني شدن اسلامي، با تكيه بر غناي ذاتي و حقانيت خود نه تنها ميتواند انسجام مسلمانان را عملي سازد، بلكه قابليت نفوذ در ساير جوامع انساني را نيز دارد.
«به ديگر سخن، جهاني شدن غربي در پيبهرهوري مادي صرف از اين جهان است كه با عقلانيت و فطرت در تضاد آشكار است و با تعميم و تبليغ شهوات منحط و لذتهاي پست، عواقبي مخرب و ويرانگر به دنبال خواهد داشت...[53] ما از اين جهاني شدن به عنوان جهاني شدن ظاهري و مصنوعي ياد ميكنيم.
«در مقابل، جهاني شدن در انديشه اسلامي، گرايش انساني و مسيري متكي بر فطرت و ساختار وجودي انسان است...»[54] كه از اين نوع گفتمان هم تحت عنوان گفتمان جهاني شدن حقيقي ياد ميكنيم. جهاني شدن حقيقي بر يك انسانشناسي و فلسفه تاريخ خاص مبتني است و با هر انسانشناسي سازگار نيست.[55]
در اين نگرش، لايههاي زيرين فرهنگ همچون، اعتقادات و اخلاقيات و ارزشها اهميت بسيار بيشتري نسبت به نمادها و رفتارها و پيشرفتهاي مادي و تكنولوژيكي بشر دارد.
بنابراين در صورتي ميتوان از جهاني شدن حقيقي و واقعي سخن به ميان آورد كه براي انسان، ذات و جوهري، و حقوق و غايتي قائل باشيم و تنها در صورتي ميتوان براي انسان ذات و غايت و حقوقي متصوّر شد كه براي او خالقي متصور باشيم...». اين گفتمان، انسان را داراي دو بعد مادي و معنوي ميداند. جهان را متعلق به پروردگار دانسته و او را حاكم و ناظر بر اعمال و رفتار خود در تمام زمينههاي فردي و اجتماعي ميبيند. بر اين اساس «به ميزاني كه ما شاهد انسانگرايي مرتبط با خداگرايي و اصلگرايي و باور به حقيقه الحقائق و حقيقت غائي در جهان كنوني باشيم، ميتوانيم جهاني شدن حقيقي را از آن درك و استنباط كنيم.
در شرايطي كه نظام معنايي مادي غرب نتوانسته به پرسشهاي فراواني از بشر پاسخ گويد و بحرانهاي بسياري ايجاد كرده است، جهاني شدن حقيقي اسلام با تكيه بر محتواي ذاتي غني خود فرصت پيدا كرده است تا طرح منسجم معنايي خود را براي اداره زندگي مادي و معنوي بشر ارائه دهد. طرحي كه ميتوان آن را نظريه جهاني شدن اسلامي و حقيقي دانست و ادعا كرد كه «نظريه جهاني شدن اسلامي، همه ابعاد تمدن را يعني رشد، توسعه، عدل و اخلاق را يك جا دارد.
اين جامعيت و كامليت ميتواند محور انسجام مسلمانان گردد و الگويي براي ساير جوامع انساني قلمداد شود.
در اين عرصه نزاع گفتماني، شرايط بحراني گفتماني رقيب، ارزش ذاتي نظام معنايي اسلامي را برجستهتر ميکند. «سيد حسين نصر» با اشاره به ورشکستگي اجتماعي و بحرانهاي زيست محيطي غرب مينويسد: ميتوان گفت بحران زيست محيطي و همچنين تشويق رواني اين همه مردان و زنان در جهان غرب، بيقوارگي محيط زيست شهري و مانند آن، نتيجه تلاشهاي انساني است كه ميخواهد در زندگي فقط غم نان داشته باشد، «خون همه خدايان را بريزد» و استقلال خويش از عالم بالا را اعلام دارد».[56]
همه اين مشكلات، حاصل رويگرداني از معنويت و فطرت الهي بشر ميباشد. جهاني شدن حقيقي اسلام با ارائه طرح جامع خود و حل مشكلات بشري ميتواند اندك اندك به گفتمان برتر تبديل شود.
نتيجهگيري
جهاني شدن اسلامي ميتواند با استفاده هر چه بيشتر از عرصه نزاع گفتماني و پيشرفت در زمينههاي تكنولوژيكي و فنآوريهاي اطلاعاتي و ارتباطي، و به عبارت ديگر، استفاده از جنبه سختافزاري جهاني شدن، محتواي غني و ذاتي خود را در مرحله اول، طرحي براي مسلمانان قرار دهد تا بر محور آن به انسجام برسند و در مرحله بعدي الگويي براي جهانيان ارائه شود تا وجدانهاي بيدار به آن پيوسته و گسترش و نفوذ اين مكتب الهي را باعث شوند. در اين زمينه، وظيفه و تكليف دشواري بر عهده نخبگان حاكم و روشنفكران كشورهاي اسلامي ميباشد كه زمينهساز اين مسئله حياتي باشند.
پينوشتها
* حجه الاسلام و المسلمين دکتر بهروزلک، استاديار گروه علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام)
** دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوي دکتراي علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس1]. احمد گلمحمدي، جهاني شدن فرهنگ ـ هويت (تهران: نشر ني، 1386) چاپ سوم، ص 24.
2. حسين كچوييان، نظريههاي جهاني شدن، پيآمد چالشهاي دين (تهران: نشر ني، 1386) چاپ سوم، ص 20.
3. ernesto lacala, &mouffe, chental, secondedition - hegemony and socialist strategy (London – verso, 2001) p 11.
4. رونالد رابرتسون، جهاني شدن تئوريهاي اجتماعي و فرهنگ جهاني، ترجمه كمال پولادي (تهران: نشر ثالث، 1385) چاپ سوم، ص 35.
5. همان، ص 31.
6. احمد گلمحمدي، پيشين، ص 23.
7. يان ارت شولت، نگاهي به موشكافانه بر پديده جهاني شدن، ترجمه مسعود كرباسيان (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1382) چاپ اول، ص 73.
8. مالكوم واترز، جهاني شدن، ترجمه اسماعيل مرداني، سياوش مريدي (تهران: سازمان مديريت صنعتي، 1379) چاپ اول، ص 14.
9. رونالد رابرتسون، پيشين، ص 131.
10. يان ارت شولت، پيشين، ص 75.
11. همان، ص 76.
12. رونالد رابرتسون، پيشين، ص 131.
13. يان ارت شولت، پيشين، ص 86.
14. رونالد رابرتسون،، پيشين، ص 132.
15. مالكوم واترز، پيشين، ص 10.
16. عبدالقيوم سجادي، درآمدي بر اسلام و جهاني شدن (قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1387)، چاپ دوم، ص 31.
17. همان، ص 31.
18. غلام رضا بهروز لك، جزوه درسي كارشناسي ارشد، 1385.
19. مايكل ايچ لسناف، فيلسوفان سياسي قرن بيستم، ترجمه خشايار ديهمي (تهران: نشر ماهي، 1385) چاپ اول، ص 220.
20. عبدالعلي قوام، جهاني شدن و جهان سوم (تهران: وزارت امور خارجه، 1383)، چاپ دوم، ص 255.
21. غلامرضا بهروز لك، جهاني شدن و سرانجام نزاع گفتمانها (فصلنامه علوم سياسي، شماره 36، سال 1386) ص 40.
22. همان، ص 40.
23. غلامرضا بهروزلك، جهاني شدن و اسلام سياسي (قم: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1386) چاپ دوم، ص 99.
24. همان، ص 97 ـ 95.
25. همان، ص 98.
26. همان، ص 99.
27. Ernesto lacala & chental mouffe, secondedition, hegemony and socialist strategy London, verso, 2oo1.
28. بنگريد به:
عبدالقيوم سجادي، پيشين، ص 75.
به نقل از سليمان ايران زاده، جهاني شدن و تحولات استراتژيك در مديريت و سازمان (تبريز، آموزش مديريت دولتي، 1380).
به نقل از:
Dictionary of Philosophy, 1967, and Mac Grow – Hill, Encyclopedia of Science and Technology.
29. برگرفته از صفحات 84 ـ 80 همان.
30. همان، ص 84.
31. عبدالعلي قوام، جهاني شدن و جهان سوّم (تهران: وزارت خارجه، 1382) چاپ سوم، ص 361.
32. عماد افروغ، اسلام و جهاني شدن (تهران: كانون و انديشه جوان، 1387) چاپ سوم، ص 40.
33. محمد ستوده، جهاني شدن و همگرائي كشورهاي اسلامي (فصلنامه علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام)، ش 42، 1387)، ص 110.
34. همان.
35. علي محمدي، جهاني شدن و استعمار دوباره (تهران: نشر ني، 1387) چاپ اول، ص 48 ـ 47.
36. سيد محمدرضا طالقاني، فرايند جهاني شدن در دو نگاه (مجموعه مقالات جهاني شدن و دين، محمد جواد صاحبي)، (قم: احياگران، سال 1382) چاپ اول، ص 219.
37. سعيد رضا عاملي، جهاني شدن و فضاي مذهبي (مجموعه مقالات جهاني شدن دين، محمد جواد صاحبي)، (قم: احياگران، 1382) ص 156 ـ 155.
38. مالكوم واترز، جهاني شدن، ترجمه اسماعيل مرداني گيوي و سياوش مريدي (تهران: سازمان مديريت صنعتي، 1379) ص 12.
39. حميد مولانا، ارتباطات ميان فرهنگي ايران و امريكا (تهران: پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات، 1386) چاپ اول، ص 29 ـ 28.
40. مهدي گلشني و رضا غلامي، گزارش پژوهش ملي ايران و جهاني شدن (تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1387) چاپ اول، ص 17 پيشگفتار.
41. سيد حسين نصر، اسلام و تنگناهاي انسان متجدد، ترجمه انشاءالله رحمتي (تهران: دفتر نشر و پژوهش سهروردي، سال 1385) چاپ دوم، ص 42.
42. جف هينس، دين، جهاني شدن و فرهنگ سياسي در جهان سوم (تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، سال 1381) ص 390.
43. عماد افروغ، اسلام و جهاني شدن (تهران: كانون انديشه جوان، 1387) چاپ دوم.
44. يان آرت شولت، پيشين.
45. عماد افروغ، ما و جهاني شدن (تهران: انتشارات سوره مهر، 1387) چاپ اول، ص22.
46. همان، ص 23.
47. جف هينس، پيشين، ص 387.
48. همان، ص 388.
49. همان، ص 388.
50. سعيدرضا عاملي، جهاني شدن و فضاي مذهبي (مجموعه مقالات جهاني شدن دين، محمد جواد صاحبي)، (قم: احياگران، 1382) ص 156 ـ 155.
51. همان، ص 159.
52. همان.
53. سيد محمد حسيني شيرازي، اسلام و جهاني شدن، ترجمه عبدالحسين قراتي (قم: ياس زهرا، 1387) چاپ اول، ص 88.
54. همان، ص 88.
55. عماد افروغ، ما و جهاني شدن (تهران: انتشارات سوره مهر، 1387) چاپ اول، ص20.
56. سيد حسين نصر، پيشين، ص 43.