رويكرد روشنفكري ديني و حوزوي؛ انگيزه ها و چشم اندازها
دیبا حسین
رويكرد روشنفكري ديني و حوزوي؛ انگيزه ها و چشم اندازها
حسين ديبا*
تاريخ دريافت: 12/7/87
تاريخ تأييد: 22/9/87
جريان روشنفكري ديني ايران كه اشخاص و خطوط فكري متنوع و متكثري، آن را راهبري ميكنند، نياز به واكاوي، تحليل و بررسي اين اهداف و مقايسه آنها با اهداف و رويكردهاي روشنفكري حوزوي اهميت بالايي دارد. در اين مقاله تلاش ميشود ضمن ارائه گزارشي اجمالي از رويكردهاي انديشهاي مهمترين جريانات روشنفكري ديني در دهههاي پس از انقلاب اسلامي به بررسي انگيزهها و چشماندازهاي فكري آنها پرداخته شود تا با تحليل و بررسي دغدغههاي اين جريانات تا حدودي، مسئلهبندي روشنفكري ديني در كشور، مورد بازخواني مجدد قرار گيرد.
اين نوشتار پس از بيان و تعريف مفهوم روشنفكري، به بررسي مهمترين ديدگاههاي روشنفكري ديني در كشور با توجه به زمينههاي پيش گفته خواهد پرداخت تا ضمن بيان ديدگاهها به مشكلات آنها در كاميابي به اهداف مورد نظر اشاره شود. محور مباحث در جريانات روشنفكري ديني در سمت و سوي روشنفكران ديني غير حوزوي، متمركز بر انديشههاي آقايان سروش و ملكيان و نگاه كلي بحث در بخش روشنفكري حوزوي، ناظر به جريان كلي نوانديشي و تحولخواهي در حوزههاي علميه است.
واژه هاي كليدي: روشنفكري ديني، روشنفكري حوزوي، عقلانيت، معنويت گرايي، نوانديشي ديني
مقدمه
در اين مقاله تلاش ميشود ضمن ارائه گزارشي اجمالي از رويكردهاي انديشهاي مهمترين جريانات روشنفكري ديني در دهههاي پس از انقلاب اسلامي به بررسي انگيزهها و چشماندازهاي فكري آنها پرداخته شود تا با تحليل و بررسي دغدغههاي اين جريانات تا حدودي مسئلهبندي روشنفكري ديني در كشور، مورد بازخواني مجدد قرار گيرد. ضرورت اين بازخواني از اهداف و اغراض، هنگامي به صورت روشن تبيين ميگردد كه پراكندگي و تشتت نظرات و سخنان روشنفكران ديني كشور به لحاظ جهتگيري و سمت و سويي كه نشانه رفتهاند معلوم گردد بيگمان اين ادعا چندان گزافه نيست كه روشنفكري ديني در اين مرز و بوم به يك جمعبندي نظاممند در زمينه اولويت بندي مسائل بنيادين در حوزه انديشه ديني كه مستقيماً در سرنوشت جامعه تأثيرگذار باشد، نرسيده است و بهترين شاهد اين ادعا همين عدم تمركز و وفاق ايشان بر طرح مسائل همسو بر اساس ترتب منطقي مسائل و نظام اولويتگذاري ميباشد و از همين رو است كه توسط روشنفكران ديني، در طرح مسائل انديشه ديني كه ناظر به مسائل عيني در جامعه ديني است، يك روز، موج پلوراليسم به راه ميافتد و روز ديگر، مسئله معنويت و عقلانيت به بحث روز تبدل ميشود و همين طور زماني، خاتميت و روز ديگر، تجديد نظر در فهم حقيقت وحي و دورهاي، سكولاريسم و ايامي، مشكلات نظام روحانيت، كه با تأمل و نگاهي دقيق، چنان چه به ترتيب و زمان طرح هر يك از اين مباحث عنايت شود، تدبيري در هندسه كار مشاهده نميشود كه در خوشبينانهترين گمانه در اين مسئله به نظر ميرسد در طرح اين مسائل، دغدغههاي شخصي و دورهاي انديشهاي در عرصه مطالعات و پژوهشهاي دينپژوهي و فلسفه ديني با درد روشنفكري ديني به سختي خلط شده است. بر همين اساس، برخي بر اين باورند كه اصولاً دستآوردهاي روشنفكري ديني ما بازخواني انديشههاي فلسفي غرب يا نهايتاً معادل سازي آن با مسائل انديشهاي ماست. اگر چه در پاسخ اين گروه ممكن است طرف مقابل، اين گونه دفاع كند كه فرضاً اگر هم چنين باشد، انديشه بشري، مرز و مليت نميشناسد و دغدغههاي ذهني و ديني بين همه انسانها مشترك است و بر اين اساس و بر فرض تسلم بر ادعا، اين نقصي بر روشنفكران ديني نيست. اما بايد توجه داشت كه نيازهاي بومي فرهنگ ديني در درون خود، مسائل خاصي دارد كه بدون كنكاش و استقراي آنها و تنظيم نظام طبقهبندي و اولويت گذاري اين مسائل، تحول مورد نظر هيچگاه به مقصود نخواهد رسيد. در هر حال، روي اين سخن در اين نوشتار پس از بيان و تعريف مفهوم روشنفكري، بررسي مهمترين ديدگاههاي روشنفكري ديني در كشور با توجه به زمينههاي پيش گفته خواهد بود تا ضمن بيان ديدگاهها به مشكلات آنها در كاميابي به اهداف مورد نظر اشاره شود. محور مباحث در جريانات روشنفكري ديني در سمت و سوي روشنفكران ديني غير حوزوي متمركز بر انديشههاي آقايان سروش و ملكيان و نگاه كلي بحث در بخش روشنفكري حوزوي، ناظر به جريان كلي نوانديشي و تحولخواهي در حوزههاي علميه است.
1. مفهوم روشنفكري و روشنفكري ديني
در فرهنگ ايراني، واژه روشنفكر، برگرفته از واژه منورالفكر ميباشد كه آن نيز به عقيده بسياري، معادلي ناصواب از intellectual است. ناصواب از آنرو كه در اين واژه، هيچ چيزي كه نشان از نور يا روشنايي و روشني داشته باشد، نيست، بلكه آن را به معناي هوشمند، انديشهورز، فهيم، با شعور، و مانند اينها گرفتهاند كه در ريشه اصلي آن در لاتين، يعني intellegere نيز كه به معناي تفكيك كردن است، رد پايي از معادل فارسي يافت نميشود. شايد به سبب همين عدم تطابق معادليابي يا نقيصه معنايي بوده كه گفته شده است در زبان انگليسي، متفكران جنبش روشنفكري را enlightened ميخواندهاند.[1] و در واژگان زبان انگليسي، واژهاي مركب به عنوان «enlightened intellectual» يافت ميشود كه شايد لغت ياد شده در زبان فارسي، برگفته از بخشي از آن واژه مركب بوده، اما در هر حال، معادل مفهومي روشنفكر در زبان انگليسي، همان لغت intellectual است، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
برخي، اين انتقال و برگردان نادرست واژه از زبان مبدأ به زبان مقصد را ناشي از مسئله افسون معادل سازي اول در عصر مشروطه در ترجمه intellectual به منورالفكر ميدانند كه وقتي ترجمهاي رواج يافت و شايع شد، ديگر كار، تمام است.[2] كه شايد بتوان گفت تعبير صحيحتر و دقيقتر در اين خصوص به جاي استعمال معادل اول، استعمال اول است؛ چرا كه افسون اول، خود مندرج در افسوني عامتر، يعني استعمال اول است كه گاه به شكل نخستين استعمالهاي ترجمههاي ناصواب و گاه با به كار بردن اصل لغت بيگانه نظير تلفن و ماشين و هزاران واژه بيگانه استعمال شده، ظهور و بروز مييابد و اين مشكلي است كه تا به امروز، فرهنگستان لغت فارسي نتوانسته است چنان كه بايد و شايد در خصوص ترجمههاي ناصواب و به كارگيري واژههاي بيگانه به سبب رسوخ، غلبه و قهر وضع تعيني بر ناكارآمدي وضع تعييني ودستوري فرهنگستان، آن را حل كند.
از اين مناقشات لفظي در خصوص لفظ روشنفكر كه در گذريم در بيان يكي از مؤلفههاي مفهومي و مصداقي روشنفكري كه شايد مهمترين و جوهريترين آنها باشد، چنين گفته شده كه روشنفكري، حضور منتقدانه در عرصه انديشه و تعاملات اجتماعي و فردي است؛ در مواجهه با اين مفهوم، و با چنين تعريفي، نخستين مطلبي كه به ذهن خطور ميكند، آن است كه اگر جريان روشنفكري، جرياني پايا و مستمر است، بايد بپذيريم كه عنصر اعتراض و انتقاد در شخص روشنفكر و اين جريان بايد دائماً فعال باشد. حال، جاي اين پرسش است كه آيا اين خود نوعي ناهنجاري فكري و آسيب روحي رواني نيست. كه آدمي دائماً معترض و منتقد باشد؟ چرا نبايد راحت گرفت و همراه زمانه شد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت چنين لازمهاي در ذات روشنفكري، خصلتي مفيد و موجه (فارغ از خصلتها و مؤلفههاي قابل نقد اين مفهوم، نظير محصور ساختن مجاري معرفتي انسان بر عقل خود بنياد و نظير آن) و برخاسته از مقتضيات زندگي بشري است. نكته كانوني اين واقعيت در ماهيت روشنفكري به ويژگي زمانمندي آدمي و جوامع انساني بر ميگردد. او هماره در زمان حال ميزيد كه از گذشته، فارغ و رو به آينده دارد و حال و آينده، اقتضائاتي دارد كه در پارهاي موارد با گذشته تفاوت دارد. مقتضيات گذشته جتي اگر به درستي هم شكل گرفته باشد اقناع كننده روشنفكر براي نيازهاي حال و آينده نيست و در اين ميان، اگر چه طبع آدمي به جهت راحتطلبي ومصلحتجويي بر خوگرفتن بر هر آنچه كه داشته و دارد، بيشتر تمايل ميكند، اما روشنفكر، اين پوسته را كنار مينهد و به جاي آن كه با گذشته همراه ميشود. همچنين با سياليت خود همراه شده و براي ساختن آيندهاي بهتر از گذشته، تأمل كرده و همراه با ساختن بنايي تازه نسبت به وضع موجود، اعتراض كرده و انتقاد ميورزد. به عقيده او بخشي از آن چه در گذشته، شكل يافته است يا اصولاً براساس ساماني صحيح، صورتبندي نشده و يا اگر هم شده، اكنون و با نيازهاي جديد همراه نيست و همين است كه روشنفكر را به عنوان وجدان بيدار جامعه به انتقاد وا ميدارد تا بر اساس منظومه فكري خود بر خرابههاي نقد، بنايي تازه بنيان سازد.
بر اين اساس به درستي ميتوان فهميد كه او نه تنها بيمار نيست، بلكه در صدد جبران خوابآلودگي و رخوت همقطاران خويش است.
بيگمان پررنگترين برداشتي كه از واژه روشنفكري به ذهن متبادر ميگردد، حركتي فكري در جهت تحولخواهي است كه البته اهداف عيني و خارجي را تعقيب ميكند. از همين مقدار ميتوان به روشني دريافت كه روشنفكر با طرح ايده و نظريهپردازي، در صدد است تا تغيير ايجاد كند، اما تغيير نسبت به چه چيز و چرا؟
اين واژه هنگامي كه پسوند ديني پيدا كرده و در قالب «روشنفكر ديني» ظاهر ميشود، سمت و سوي اين سؤالات، متمركزتر و خاصتر شده و بحث را به سمت و سويي ويژه رهنمون ميكند، يعني تحولخواهي در عرصه دين و نحوه حضور آن در جامعه و يا تحولخواهي براساس تعلقات ديني و هنگامي كه اين اصطلاح تركيبي در فضاي وطني مجال طرح مييابد، باز هم دايره را محدودتر ميكند و در شناخت مصداق ديني كه روشنفكر به آن منتسب گرديده كه آيا از زمره اديان الهي يا غير الهي است و اگر الهي است از چه نوع است، ديگر نيازي نيست تا به واژهشناسي دين پرداخته و دهها نظريه دين شناسي را در پيگيري شناخت آن واژه كه شامل چه ادياني ميشود يا نميشود، بررسي كنيم (اگر چه از وجهي ديگر، مواجهه روشنفكران ديني با دين، خود ممكن است سببساز پيدايش مفهوم جديدي از دين مورد نظر باشد. از مجموع آن چه آمد، بايد بگوييم روشنفكري ديني در جامعه ما جرياني است كه با تشخيص مشكل يا مشكلاتي در عرصه جامعه ديني و يا حوزه دين با انگيزههاي مختلف، در صدد چارهجويي فكري و نظري براي برطرف ساختن يا كمتر شدن اين مشكل يا مشكلات برآمده است.
2. انگيزههاي روشنفكري ديني در سه دهه اخير
چنان كه در صدد بيان نمونههايي از انگيزه جريانات روشنفكري و مصاديق فردي آن؛ صرفاً بر اساس بخش پيداي اظهارات ايشان و نه ضمير ناهويدا و پنهان (كه برخي وجوهي را در گمانهزنيهاي خود عنوان كردهاند) در دو دهه اخير باشيم، ميتوان گفت اين انگيزهها گاه به منظور سامانبخشي به قرائتي جديد از دين به منظور نوسازي آن است تا راه را براي جمع سنت و تجدد با گرامي داشتن جانب تجدد و لوازم دنياي مدرن، هموار سازد و گاه با رويكردي اگزيستانسياليستي در نهايت با بازخواني دوباره دين در صدد كاستن از آلام و مرارتهاي انساني است و گاه با تحفظ جهتدار نسبت به سنتها و ترجيح دادن جانب آنها با قصد صيانت از حريم دين و شريعت با نگاهي جهان شمول و به انگيزه جهانيسازي اسلام به طرح ايدههاي نو به منظور توسعه و گسترش دين و فراگيرتر شدن آن در عين كارآمدي فكر ميكند.
علاوه بر اين سه انگيزه كه خود سه رويكرد متفاوت را ايجاد كرده انگيزههاي ديگري كه گاه در ذيل سه رويكرد گذشته مندرج و يا احتمالاً ميتواند به عنوان تصوراتي مستقل طرح گردد، قابل ذكر است كه به جهت عدم تأثيرگذاري مهم در بحث، مورد اشاره قرار نميگيرد.
براساس اين انگيزههاست كه ماهيت و محتواي روشنفكري شكل گرفته و سؤالات پيش گفته كه روشنفكر چه چيزي را و چرا ميخواهد تغيير دهد، پاسخي در خور مييابد.
الف: روشنفكري ديني با رويكرد جمع بين سنت و تجدد
روشنفكر نوع اول به ما ميگويد دين سنتي به جهت تعلق آن به قرون گذشته، پاسخگوي نيازهاي انسان معاصر نيست. او ميكوشد با بهرهگرفتن از ظرفيتهاي فلسفههاي نوين در حوزههاي تحليل زباني و هرمنوتيك و با تاريخي قلمداد كردن دين و با ارائه تفكيكي غير نظاممند از ذاتيات و عرضيات دين و در پرتو به محاق بردن يا كنار گذاشتن آن چه كه عرضي دين قلمداد ميكند، قرائتي تازه از دين و ذاتيات آن عرضه كند تا دينداري به شكل عام و اسلام در قرائت او با كمترين هزينهاي، البته تنها نسبت به تجددخواهي، با زندگي مدرن امروز جمع گردد.[**] به عقيده ايشان، نگرشهاي سنتي نسبت به مقولههاي ديني بايد از اساس و بنياد دگرگون گردد و پايهايترين مفاهيم، نظير حقيقت وحي بايد مورد بازنگري قرار گيرد. با اين همه، اين جريان، گاه انگيزه اصلي خود را پاسداري از حريم ايمان معرفي ميكند و چنين ميگويد:
محصولات حوزههاي ديني سنتي عقلاً و اخلاقاً دفاعپذير و قانع كننده نيست و اين انديشهها حتي پايههاي باور ديني دينورزان سنتي را نيز به لرزه در آورده و خود مهمترين عامل دينگريزي شده و بر اين اساس، اگر انديشمنداني نظير سروش در ميانه ميدان از آيين محمدي آبرو داري نميكردند، اين خرده ايمانها هم باقي نميماند.[3]
اين جريان با عنايت به اين نكته كه هموارسازي راه براي پروژه مورد نظر، هيچگاه نه تنها با نصگرايي حتي با به رسميت شناختن نص، همسازي ندارد، گام به گام از نظريه قبض و بسط، آغاز و به بشري بودن كلام الهي كشيده شده است. اگر نيك، نظر كنيم، خواهيم دانست كه با كشيده شدن كار اين طيف به اين جا كه ماحصل دين را حقيقتي بشري و برخواسته از زواياي فكري يا شهودي انسان معرفي ميكند و تأثير آموزشهاي مستقيم الهي را به حداقل ميرساند، ديگر، فاصله چنداني بين مباني معرفتي ايشان و روشنفكري غربي باقي نميماند؛ زيرا روشنفكري غربي نيز براساس عقل خود بنياد انسان و عقلانيت بريده از معرفتها وحياني (نه معناي سنتي) بنيان گرفته و سامان يافته است.
اگر چه هدف و غرض اصلي اين جريان، ارائه قرائتي جديد از دين به منظور جمع آن با تجدد بوده است، اما برخي از صاحبنظران، انگيزههاي نهايي راهبران اين طيف را بيشتر معطوف به اغراض سياسي دانستهاند و گفتهاند اين جريان، بيشتر در صدد تسويه حساب با مخالفان سياسي است.[4] البته دكتر سروش، خود نيز در جايي ميگويد كه روشنفكر ديني به واسطه نقدي كه از حكومت دارد، ناچار به سياست كشيده ميشود.[5]
در هر حال از آن جا كه مطالب طرح شده توسط اين جريان، عمدتاً ناظر به مسائل انديشهاي اسلام در حوزه روشنفكري ديني است، قاعدتاً مواجهه و نقد و بررسي و تحليل آن نيز (حداقل در رويكردي ناظر به مسائل انديشهاي دين پژوهي صرف) فارغ از انگيزههاي ديگر بايد در همين فضا انجام پذيرد.
در اين ميان، آن چه كه از اهميت برخوردار است، عدم توجه و اهتمام راهبران اصلي اين رويكرد نسبت به پاسخگويي به پرسشهايي است كه متوجه پيش فرضهاي مطرح ناشده يا مطرح شده در اين جهتگيري است. به درستي بايد پرسيد كه چرا دغدغه اصلي اين جريان به عنوان دغدغه اول روشنفكران ديني اين مرز و بوم، جمع بين سنت و تجدد شده است و چه ادلهاي وجود دارد كه در ميان مسائل و مشكلات عديده و اساسي در فرهنگ ديني كشور، صرفاً همين مسئله به عنوان دغدغه اول جريان روشنفكري ديني بايد مورد توجه قرار گيرد. در ميان روشنفكران ديني كشور، كساني هستند كه به رغم همسويي با بسياري از مباني دكتر سروش و ديگر همراهان اين جريان در زمينه بسياري از مسائل اساسي دين پژوهي نظير پلوراليسم، سكولاريسم با ايشان در اين مسئله هم رأي نيستند و مسئله جمع بين سنت و تجدد را مسئله اول روشنفكري ديني نميدانند. پس در نخستين گام بايد پرسيد شما به چه دليل يا دلايلي، غايت قصواي خود را آشتي بين سنت و تجدد دانستهايد و در اين مسير سعي داريد تمام قوا و انديشههاي روشنفكري ديني تجميع گردد. اين، خود نكتهاي مبهم و در عين حال، كليدي است كه اين جريان، فارغ دلانه از آن عبور كرده است.
مشكل ديگر اين رويكرد، آن است كه در مجموع نظريه ارائه شده، تحليل روشني از نحوه ربط و نسبت بين مسائل پراكندهاي كه در دوره ايدهپردازي نه چندان كوتاه خود در عرصههاي مختلف انديشه ديني و مسائل پيراموني داشته است، در درون خود آنها ديده نميشود. از سوي ديگر، مجموع اين مسائل، ارتباط نظاممندي با مسئله اصلي اين رويكرد ندارد و طرحي براي نحوه ارتباط اين نظامواره نه چندان مرتبط انديشهاي با ايده جمع سنت و تجدد، ارائه نكرده است.
از ديگر مسائل چالشي اين رويكرد، آن است كه چنان كه بپذيريم مسئله جمع بين سنت و تجدد، مهمترين مسئله بومي روشنفكري ديني كشور است و نيز بر فرض تسلّم بر اين كه ارتباط روشني بين نظريهپردازيهاي مختلف در عرصه دين پژوهي در اين جريان با تأمين انگيزه اصلي (جمع بين سنت و تجدد) وجود دارد، باز هم با توجه به زواياي مختلف فكري اين جريان و هرم اركان انديشه اسلامي در عرصههاي بنياد ديني نظير وحي كه قوام دين بر آن استوار است، به نظر ميرسد اين جمع، نهايتاً به حذف يا استحاله بنيادين (قريب به حذف) يكي از طرفين، يعني سنت انجاميده است كه ديگر جمع نيست و در حقيقت، نوعي پاك كردن صورت مسئله است.
ب: روشنفكري ديني با رويكرد تقرير حقيقت و تقليل مرارت
در بررسي و معرفي راهبري جريان روشنفكري نوع دوم كه تمام دغدغه روشنفكري خويش را آگاه ساختن شهروندان نسبت به باورهاي درست تر و زدودن رنج و محنت از زندگي بشر عنوان ميكند، ميتوان به آراي مصطفي ملكيان اشاره كرد. او كه خود را از زمره طرفداران اين رويكرد معرفي ميكند.[6] (شايد بتوان ايشان را ابداع كننده و راهبر اصلي اين نظريه در قالب بومي دانست) وي دغدغههاي اگزيستانسياليستي داشته و به گفته خود او در زمينه پيش گفته، بيشترين تقارن فكري را با شوپنهاور (1788 ـ 1860) و از معاصرين، با تامس نيگل دارد[***] و در بيان خطوط مرزي خود با جريان اول، بيپرده چنين اعلام ميدارد:
«من نه دلنگران سنتم، نه دل نگران تجدد، نه دلنگران تمدن، نه دلنگران فرهنگ و نه دلنگران هيچ امر انتزاعي از اين قبيل، من دلنگران انسانهاي گوشت و خونداري هستم كه ميآيند و رنج ميبرند و ميروند».
او بر اساس همين انگيزه سعي ميكند در روش روشنفكري خود با بهرهگرفتن از معنويت و عقلانيت متعادل، اولاً هر چه بيشتر انسانها را با حقيقت مواجهه داده و آشنا سازد و ثانياً در شيوه فكري خود، چشماندازي را ترسيم سازد كه در آن، پس از تبيين دردها و آلام انساني[7] انسانها هر چه كمتر درد كشيده و رنج ببرند و نهايتاً با بهرهگرفتن از هر آن چه كه در عرصه دين و علم و فلسفه و هنر هست، سعي ميكند علاوه بر دو مقصد پيش گفته، انسانها را به گرايش هر چه بيشتر به سوي نيكي و نيكوكاري رهنمون گردد.
او براي پيشبرد اهداف انديشهاي خود در عرصه روشنفكري ديني، پروژه «معنويت و عقلانيت» را طرح كرده است. به عقيده ايشان، تمدنهاي بشري در برقراري توازن بين معنويت و عقلانيت، همواره ناموفق بودهاند و غالباً يكي را در پاي ديگري قرباني كردهاند. از ديدگاه او طرح اين پروژه در روشنفكري ديني ايران به جهات زير، اهميت مضاعف دارد:
ـ تفسير بنيادگرايانه از اسلام كه طرفداران زيادي دارد.
ـ روحيه تقليد و تلقين و استدلالگريزي كه منشاء جزم و جمود است.
ـ تفسير نادرست از خود و ديگري كه خود شيفتگي و پيشداوري منفي نسبت به ديگران را موجب شده است.
ـ سياست زدگي و اعتقاد به اصالت سياست.
- رواج ماديت اخلاقي (نه ماديت فلسفي) به گونهاي كه در رفتارها (نه باورها) به گونهاي هستيم كه گويي هيچ ـ معنويت و روحانيتي در كار نيست. [8]
ملكيان، معنويت را حاصل زنگارزدايي دين از زنگارهاي ناشي از خرافهگرايي و اسطورهجويي ميداند و آن را در دوري جستن از تعبّد، تعقيب ميكند و راهبر انسان را در اين وادي، عقلانيتي ميداند كه وزن گزارههاي خردگريزي ديني را در كاميابي و رستگاري انسان، سنجيده و نهايتاً آموزههايي كه رضايت باطني را در قالبهاي آرامش، شادي و اميد و ديگر خصلتهاي آرماني اگزيستانسياليستي تأمين ميكند، براي انسان به ارمغان ميآورد. [9] ايشان بدين سان با تقدم عقلانيت در ارزيابي گزارههاي ديني به اعتقاد خود به عدم توازن ميان عقلانيت و معنويت، خاتمه داده است.
از آن چه در شرح ماهيت دين و معنويت در جريان دوم گفته شد، به روشني ميتوان دريافت كه دين و معنويت در اين نظريه، تعيّن ويژهاي در مذهب و آئين خاصي ندارد. مؤلفههاي معنويت و ايمان ديني، چنان فراخ و باز است كه از پذيرش ادياني با مناشي غير الهي نيز ابايي ندارد. همين خصوصيت را به نوع ديگري در جريان اول نيز ميتواند سراغ گرفت؛ زيرا اين رويكرد با طرح مسئله ذاتي و عرضي در دين كه با اصطلاحات پلوراليست گوهر و صدف جان هيكي، تقارن و براساس برخي تفاسير، وحدت و يگانگي دارد، راه را براي انطباق واسع مفهوم دين بر مسالك مختلف و متفاوت، هموار ميسازد و اگر چه در ابتداي اين مقال گفتيم كه واژه دين در اصطلاح پيگرفته شده در مقاله به ملاحظه مناسبات حكم و موضوع جريانات وطني، بر دين اسلام انطباق مييابد، اما اكنون با استدراكي در اين نگاه بايد بپذيريم كه راهبران اصلي اين دو جريان ـ كه از جريانات مهم و تأثيرگذار روشنفكري ديني هستند ـ گرچه رويكرد خود را در بستر انديشه اسلامي طرح كردهاند، اما پروژه پيشنهادي آنها درباب روشنفكري ديني، نهايتاً و لزوماً به روشنفكري ديني در قالب اسلامي نميانجامد. گويا متفكران روشنفكر ما به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه به اين نتيجه رسيدهاند كه براي جمع بين سنت و تجدد و يا كاستن از آلام و مرارتهاي همنوعان خويش، لاجرم بايد از التزام به پذيرش دين و مكتبي خاص كه با كمترين لسان سلبي نسبت به ساير مسالك همراه باشد، سخت اجتناب كرد و به معنويتي بيرنگ و آيين و ديني بيمرز، بسنده نمود.
با استفاده از نكته اخير ميتوان به نزاع و مناقشه پارادوكسيكال بودن مفهوم روشنفكري ديني، حداقل به صورت مصداقي در مورد اين دو جريان، پاسخي مناسب داد. توضيح، آنكه مهمترين گره كوري كه در مفهوم روشنفكري ديني ديده شده كه آن را به مثابه تصويري تناقضآميز (دايره مربع) ساخته است، اين نكته ميباشد كه روشنفكر ديني بايد از سويي روشنفكر باشد و تعبد را كنار گذاشته و كاملاً به موازين عقلانيت، التزام بورزد؛ چون روشنفكر است و از طرف ديگر به متون ديني، تعبد داشته باشد؛ چرا كه روشنفكر ديني است و بديهي است كه متعبد بودن با رهايي از تعبد، سازگار نيست؛ در حالي كه بايد گفت اگر همه مشكل همين باشد، روشنفكراني چون دكتر سروش، اين چالش را به يمن نظراتي چون قبض و بسط و بسط تجربهنبوي و اخيراً با تصريح به بشري بودن مقوله وحي با منتفي دانستن لزوم حضور هرگونه تعبد در دين، نه تنها از فراروي خود، بلكه اساساً از فراروي همه روشنفكران ديني همراه خود در اين نظريه مرتفع ساختهاند. بر اين اساس، دين قرائتي سازگار با تجربيات شخصي پيدا ميكند و بديهي و طبيعي خواهد بود كه معترضان به پارادوكسيكال بودن مفهوم روشنفكري ديني نسبت به تعبد روشنفكر به تجربيات خويش كه قاعدتاً سازگار با عقلانيت خود بنياد است، نميتوانند اعتراض مشابهي داشته باشند؛ چرا كه تعبد مذموم در روشنفكري، تعبد نسبت به نتايج و آموزههاي ناشي از انشائات غير است و در اين صورت، ديگر چنين مشكلي پيش نميآيد؛ زيرا اصولاً تضادي بين يافتههاي دروني روشنفكر با نظام عقلانيت روشنفكري وجود ندارد.
اين شرح حال به گونهاي روشنتر در جريان معنويتگرا، جاري و ساري است؛ زيرا در اين ديدگاه، علاوه بر پذيرش گوهر اديان و پيام و عنصر مشترك اديان به عنوان جوهر اساسي دينداري كه ناظر بر رجحان تجربههاي دروني به عنوان تجربه ديني است، همواره بر اين نكته، تأكيد و توصيه ميشود كه در معنويت پيشنهادي بايد تعبدگرايي به حداقل ممكن كاهش يابد و هر چه بتوانيم تعبدگرايي كمتري داشته باشيم، موفقتريم.[10]
بر اين اساس، جريان دوم روشنفكري نيز با التزام به معنويت تعبدگريز، راه را بر تناقض آميز بودن مفهوم روشنفكري ديني ميبندد. به عبارت ديگر، دينِ مأخوذ در واژه روشنفكري ديني با تفسيرها و رويكردهاي ارائه شده در اين دو جريان با نفي تعبدهاي ديني از يك سو راه را براي يكهتازي عقل خودبنياد و علمباوري باز ميكند و از طرف ديگر با همين نگاه كه لاجرم به پلوراليسم ديني ميانجامد با قطع علقه به دين خاص، خصلت منطقهاي و محدود بودن به خود نگرفته و بر وجهه جهاني روشنفكري در قالب ديني (به معناي پيش گفته) تحفظ ميكند.
البته ناگفته نماند كه به رغم تصريحات دكتر سروش در دفاع از مفهوم روشنفكر ديني و نفي هرگونه تناقض دروني در اين مفهوم، آقاي ملكيان در مقابل دعواي پارادوكس در مفهوم روشنفكري ديني، تسليم شدهاند و آن را پذيرفتهاند كه شايد علت آن، برداشت سنتي از مفهوم دين در اصطلاح روشنفكري ديني است، اما از آن چه گفته شد، معلوم گرديد كه اگر هم بپذيريم مفهوم دين با مفهوم روشنفكري، سرناسازگاري دارد، اين دين، ديني نيست كه در جريان اول و دوم طرف ادعا قرار دارد و براساس مباني خاص ايشان تقرير گرديده است.
اما در بررسي جريان پروژه معنويت و عقلانيت و ميزان تطابق آن با دغدغههاي روشنفكري اين جريان بايد گفت اين رويكرد كه منظري فراخ به سوي معنويت گشوده، با تلاشي فلسفي، عزم آن دارد تا با كاستن و غير ضروري دانستن بسياري از قيود و شرايط انحصاري اديان و مكاتب در عرصه باور و دلبستگي به امور معنوي ـ كه غالب اديان الهي و غير الهي، آن مؤلفهها را اركان اساسي ايمان تلقي كردهاند؛ به همراه آموزههاي ايجابي خاص اين نظريه ـ افقي تازه به سوي معنويت براي انسان معاصر بگشايد.
اگرچه اين رويكرد، صراحتاً ساز ناسازگاري با اديان و مذاهب را ننواخته است و حتي در پارهاي از گزارهها به قابليت اجتماع آن با تعاليم مذكور، اشارههايي دارد؛ اما بايد پذيرفت اين طرح، حداقل در عدم اشتراط تعيناتي كه اديان و مذاهب مختلف با تعدد و تنوع خاص خود، اين تعينات و تعلقات را همراه با نفي نظريههاي رقيب، از لوازم غير قابل انفكاك مكتب خود ميدانند، در تعارض است.
تحليل اين طرح و نقد آن در نقاط تعارض پيش گفته با اديان الهي، مجالي واسع طلب ميكند، اما در نگاهي گذرا و تحليلي نسبتاً همدلانه نسبت به آن بايد گفت: آن دسته از نظريهها و مكاتبي كه حاصل فكر بشري بوده و در صدد هستند تا برنامهاي ناظر به چارچوبهاي اساسي تعلقات روحي و فكري انسان ارائه داده و در تكاپوي تأمين مهمترين نيازهاي همنوعان خويش در اين باب و رفع دغدغههاي موجود باشند، همواره با اين چالش مهم روبهرو هستند كه شكلگيري ابعاد معنوي و فكري در حيات فردي و اجتماعي، حاصل و برآيند تأثير و تأثر مؤلفهها و عوامل بسيار متعدد و متنوعي است كه احصاي يكيك آنها و تعيين نوع و ميزان اثرگذاري و تأثيرپذيري در ضمير خودآگاه و ناخودآگاه فرد و اجتماع، امري سخت دشوار و يا با نگاهي واقع بينانه، ناشدني است و از آن جا كه ادعاي ارائه برنامهاي كامياب در فراهم آوردن حياتي طيبه، مبتني بر احاطه و اشرافي تام بر جهات پيش گفته است، به روشني ميتوان دريافت كه انديشه محدود بشري براي در انداختن چنين طرحي، سخت ناتوان است. در اين ميان، برخي بر اين باورند كه پيمودن مسير آزمون و خطا در اين راه، خود طريقي صواب است و در اين باب و در مقام استشهاد، چنين اظهار ميدارند كه بودا نيز ميگفت: «من مصون از خطا نيستم. آن چه را من ميگويم، بيازماييد. اگر نتيجه ديديد بپذيريد و اگر نتيجه نديديد، نپذيريد». ولي ناگفته پيداست مسيري كه با گرانبهاترين سرمايه وجودي آدميان، يعني فرصت تكرار ناپذير عمر، سروكار دارد، مجالي براي طرح اين رويكرد، باقي نميگذارد و دقيقاً به سبب همين نكته است كه خداباوران (خداي متشخص اديان الهي كه خالق انسان و محيط بر مصالح و نيازهاي انسان است) تنها و تنها طرحهاي او را در قالب برنامه اديان، يگانه راه برون رفت از اين چالش ميدانند.
از سوي ديگر از آن جا كه اين نظريهپردازي، داعيه بهروزي و تعالي انسانها را در نيت دارد، متواضعانه بايد گفت نويد دادن به كاستن رنج و آلام روحي بشري چنان كه به سرانجام كار در بالاترين سطوح معرفت، يقين نداشته باشيم، مباني ويژهاي را طلب دارد كه خود مبتني بر نوع نگرش خاص به بنيادها و تعهدات اخلاقي نسبت به همنوعانمان ميباشد.
در اين ميان، اين گفته كه: «همه اديان تاريخي در دوران پيشامدرن ظهور كردهاند و مابعدالطبيعه، فلسفه و پيش فرضهاي معرفت شناختي و اخلاقي كه اين اديان داشتند براي انسان متجدد، بعضاً قابل فهم يا قابل قبول نيست». و يا اين سخن كه: «مدرنيته با دينداري سازگار نيست و قوام مدرنيته به عقلانيت است»، همگي مبتني بر اين پيشفرض هستند كه لزوماً آموزههاي همه اديان، اسير سرپنجههاي زمان و تاريخاند و ارتباط وجودي اديان ابراهيمي به شكل عام و دين خاتم و جاودانه به طور خاص با خدايي مجرد و متشخص كه به معناي حقيقي و واقعي، خالق عالم و همه جهانيان بوده و هم او دانا به همه نيازهاي انسان ميباشد، بريده است و لاجرم از اين گمان استنتاجي جز اين نبايد حاصل گردد.
در پذيرش دين توسط عقلانيت مدرن و نيز آن كه اين عقلانيت، آموزههاي اديان كهن را برنميتابد، نيز بايد ملاحظه كرد كه مراد از عقلانيت مدرن چيست؟ و كدام طيف از آن، با چه نمايندگاني مورد نظر است؟ بايد توجه داشت كه در قالب كلي نميتوان به ناسازگاري هر قرائتي از عقلانيت مدرن با دين داري حكم راند و اگر مراد، قسمي خاص از آن است كه با مدعيات دين و متافيزيك، يك سره ناسازگار است، بايد گفت ملازمان اين قسم خاص از عقلانيت مدرن، خود به خوبي واقفند كه پايههاي جزم و باور در نظام معرفتشناسي اين عقلانيت در دوره معاصر، بسيار لرزان است و اگر ايشان بخواهند به تمامي لوازم فلسفي اين مباني، وفادار بمانند، بنيان استواري براي معرفت و عقلانيت، باقي نخواهد ماند تا معنويت پيشنهادي ايشان بر اساس آن شكل گيرد و اگر با ديده انصاف نظر شود، از آن جا كه لسان سلب اين نظريه نيز در جانب كارآمدي آموزههاي اديان پيشامدرن در دوره معاصر از قطعيت برخوردار نيست و تنها بر گمان، استوار است حال ـ با تحفظ بر رويكرد همدلانه اين تحليل و فارغ از نقدهاي كلامي ـ بايد گفت اگر قرار است براساس حدس و گمان و مواضعه، جرياني را نفي، و مكتبي را بنا نهيم، ديگر در اين صورت چه رجحاني در انتخاب مكاتب پسامدرن، نسبت به اديان پيشامدرن باقي ميماند؛ ضمن آن كه بايد توجه داشت فرايند شكلگيري و تبلور ايمان و باور معنوي از مكانيسم بسيار پيچيده و ناشناختهاي به لحاظ مسائل جامعه شناختي و روانشناسي برخوردار است و به درستي نميتوان پيشبيني كرد كه با ستاندن معنويت نقدي، كه در اعماق جان انسانهاي ديندار رسوخ دارد و جايگزين ساختن آن با طرح پيشنهادي، چه نتيجهاي حاصل آيد. بيترديد، صاحب اين نظريه با درك ضرورت حضور معنويت در زندگي بشر، در صدد تعميق آن به منظور تأمين معنابخشي به زندگي و كاستن آلام همنوعان خويش است و اين نگاه مشفقانه با توجه به تجربههاي ناكام «طرحهاي جايگزين» مشابه كه از سوي فيلسوفان بزرگ دوران معاصر ارائه گرديده، بايد بيمناك نتيجه باشد.
ج: روشنفكري ديني با رويكرد بسط دين الهي
اما جريان سوم در روشنفكري ديني كه صرفاً انگيزه گسترش و بسط دين الهي و توسعه آن را در سر ميپروراند جرياني است كه با خطوط انديشهاي اصيل انقلاب اسلامي كه تجليات آن را در انديشههاي مرحوم امام و شهيد مطهري و شهيد بهشتي و ديگر اساطين فكري حوزه و انقلاب ميتوان پيگرفت، شكل گرفته است و اگر چه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و پيدايش فضاي تازه در عرصه انديشه ديني و تشكيل مؤسسات و مراكز آموزشي و پژوهشي مدرن در حوزه دينپژوهي، حركتهاي مهم و تأثيرگذاري از اين رويكرد به جاي مانده است، اما با اين وجود، اين جريان در اثر ابتلائات مختلف كه جاي بررسي آن در اين مختصر نيست و آسيبشناسي آن به آسيبشناسي نظام فكري و مديريتي سنتي حوزهها بر ميگردد، هنوز نظام و سازمان و سامان درستي باز نيافته و حتي هنوز در نامگذاري اين حركت كه روشنفكري ديني باشد يا نو انديشي ديني و يا روشنفكري حوزوي و يا موارد مشابه به جمعبندي مشخصي نرسيده است. همچنين در تعيين خطوط مرزي و نكات كليدي در شاخصههاي وجودي اين جريان از جريانهاي رقيب، تقريري عام و مورد وفاق يافت نميشود كه شايد تشتت مراكز و افراد تصميم گيرنده در اين حوزه و عدم مقبوليت و پايبندي به كار جمعي و نهاد تصميم سازي واحد از عوامل مهم اين نابساماني آسيبزا است.
فارغ از اين مسائل، اين جريان با باور راستين نسبت به جاودانگي و جهان شمول بودن دعوت اسلام، در صدد است با بهرهگرفتن از بنيانهاي معرفتي گذشته و بي آن كه بخواهد همه سنتها و روشها و مسائل اصولي و اساسي اسلام را ويران كند، با ورود به ميدانهاي جديد و چالشهاي علمي و جهاد فكري، نيازهاي فكري و علمي را در حوزه انديشه ديني برآورده سازد.
در توضيح اين رويكرد بايد گفت نگاه به مفهوم خاتميت و جاودانگي دين، گاه به اين صورت است كه همچون نگاه سنتي در گرايش ايستاي آن بگوييم كه پيامبر اكرم و ائمه معصومين(علیه السلام) در آن زمان چه ميكردند و تلاش كنيم تا با تحفظ بر همه مختصات ظاهري به جا مانده در نصوص روايي و تاريخ از صدر اسلام و مدينه النبي و زمان حضور ائمه، همان احكام و قضايا را بدون فهم شرايط تحقق عيني، محيطي و تاريخي آنها، بيكم و كاست، با اتكاي بر آموزه «حلال محمد6 حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه» پياده سازي كنيم و معناي خاتميت را هم در اين خلاصه كنيم كه همان آموزهها همگي بعينه در هر ظرف زماني، جاري و ساري است و گاه با تحفظ بر همه آموزههاي دين در قالبي نظاممند به جاي آن كه بگوييم ما در اين زمان، دقيقاً همان عملكرد خارجي پيامبر6 و ائمه معصومين(علیه السلام) را بيكم و كاست، الگوي عمل قرار ميدهيم، ميگوييم براساس نظام كلنگر ـ كه در حوزه احكام را در تعامل با اخلاق و آن دو را در پرتو جهانبيني اسلام سازمان ميدهد ـ بايد ملاحظه كنيم كه اگر پيامبر6 و ائمه معصومين(علیه السلام) در اين جايگاه و زمان قرار ميگرفتند، چه ميكردند. بر اساس اين توضيحات، چنين به نظر ميرسد كه اين طرح، همان ايده و نظريه به بار ننشستهاي است كه امام راحل و شهيد مطهري، بارها و به شكلهاي مختلف، آن را طرح كردند، ولي مجال و توضيح و بسط نيافتند.
ناگفته پيداست كه طرح مسئله نظام ثابتات و متغيرات و يا مباحث مربوط به مقتضيات زمان كه در بيانات اين دو بزرگوار در جايگاههاي مختلف به ميان كشيده شد، در مرحله پياده سازي و اجرا، معناي محصلي نخواهد يافت؛ مگر آن كه بتوانيم نظامواره، آموزههاي دين را به شكل يك سيستم معنايي به هم پيوسته و منسجم كه هر گزاره و هر مفهوم، تنها در كنار ساير گزارهها و مفاهيم اخلاقي و فقهي و اعتقادي معنا مييابد، سامان بخشيم. در اين صورت ميتوان به روشني دريافت جايگاه هر مفهوم و آموزه در منظومه معارف ديني و سهم و كاركرد آن چقدر و چگونه است و در چه شرايطي، مجال طرح و پيادهسازي پيدا ميكند. در اين ساختار هرمي به خوبي ميتوان نظام واره چينش مفاهيم، ميزان اهميت و ترابط هر يك را با ديگري تبيين كرد تا در جريان نظريهپردازي و در تحولات انديشهاي با اشراف و درايت، جلو رفت و بر قواعد بازي، مسلط بود. بديهي است كه اين شيوه با راهحلهاي قبلي نظير آن كه بخواهيم همه مشكلات را با قواعد كلي نظير لاضرر و لاحرج، حل و فصل نماييم و يا آن كه با احاله دادن به ضرورتهاي حكومتي، فروعات جديد استنتاج نماييم، تفاوت جوهري داشته و فرسنگها فاصله دارد. بديهي است كه شيوههاي فوقالذكر، نظام و سازماني را براي مديريت جامعه به ارمغان نميآورد و اين امري است كه تجربه نيز بر آن صحه ميگذارد.
اينك پس از گذشت سه دهه از فراز و فرودهاي پيادهسازي اسلام در عرصه عيني جامعه، آسيبهاي عدم توجه نظاممند به آموزههاي ديني در راهبري مسائل اجتماعي و فردي، به وضوح عيان گشته و اين رسالت روشنفكري و يا نوانديشي ديني در عرصههاي فقاهت، اخلاق و اعتقادات است كه بايد به اين نابسامانيها پايان بخشد. توجه به اين واقعيت كه در هر دوره چند ساله و يا حتي هر سال، سياست و رويكردي متفاوت بر اساس فشارهاي داخلي و خارجي در قبال مسائل مهمي نظير حقوق زن و مجازاتهاي اسلامي و عرصههاي فرهنگي نظير سينما و موسيقي و عرصه اقتصاد و... داشته باشيم؛ همچنين بررسي و مقايسه مقام افتاء و پياده سازي در زمينه احكامي نظير مواجهه با مسئله حجاب، ديه و ارث زن، سنگسار، جريمه ديركرد در سالهاي اخير با سالهاي گذشته در تقنين و اجرا از يك سو و لغو قوانين و تعليق اجرا از طرف ديگر و سردرگمي و بيمبنايي در بسياري از اين معضلات، به وضوح، چالشهاي جدي كمكاري و بدون برنامه حركت كردن از همه مهمتر و عدم توجه سيستمي و نظاممند به مسائل فكري و انديشهاي را آشكار ميسازد.
نگاه متصلب در فهم دين، در طول تاريخ، ملاك و معياري پويا در برداشت از متن و دين ارائه نداده است و در حقيقت، اصل را بر ظاهرنگري گذاشته و تنها در صورت اضطرار از اين رويكرد كلي عدول كرده است و اين در حقيقت، تن دادن به بيضابطگي است.
به نظر ميرسد عدم توجه به ضرورت نگاه نظاممند به تحولات، مشكلي عام البلوي است و آن را به نوعي ديگر در برخي از روشنفكران ديني نيز ـ كه به جهت تعلقات و علائق سياسي، بيشتر در جريان اول جاي ميگيرند، ولي در پارهاي رويكردها گرايشات سنتي خود را پنهان نميكنند ـ به وضوح ميتوان يافت. براي مثال، آقاي كديور به رغم برخي رويكردهاي جانبدارانه خود نسبت به سنتهاي ديني در قالب نفي پلوراليسم و... سعي كرده است با برداشتهاي سنتي از حريم شكنيهاي روشنفكران جريان اول و دوم فاصله بگيرد، اما در عين حال، ايشان در برزخ بين دو جريان بنيان برافكن از يك سو و جريان تحول خواهِ وفادار به اصول از طرف ديگر، در رفت و آمد است و به روشني ميتوان ديد كه چگونه ايشان در يك بلاتكليفي عجيب گرفتار آمده است. ايشان يك روز از تعارض حقوق بشر با اسلام تاريخي سخن ميگويد و روز ديگر بر لزوم پايبندي بر حقوق و تكاليف اسلامي و دموكراسي اسلامي پاي ميفشارد.
اين پراكندهگوييها و تشتتهاي فكري كه اميدي هم به ترميم و سامان آن در آينده نزديك نميرود؛ تاكنون آسيبهاي فراواني بر پيكره دينداري وارد آورده و بسيار طبيعي است كه در چنين فضاي پرچالش از يك سو و كم كاري و بيضابطه حركت كردن روشنفكري و يا نوانديشي حوزوي، نظرياتي نظير سكولاريسم و يا ايدههايي نظير تاريخي بودن سراسر دين از طرف ديگر، در ذهنهاي پرسشگر، جاي خود را باز كند.
روشنفكري حوزوي بايد متوجه اين نكته باشد كه مشكلات توسعه نيافتگي جامعه ما و همچنين مشكل اخلاقي و معنوي آن، منحصر در جمع سنت و تجدد به هر شكل ممكن نيست، بلكه مهم، ارائه مدل جامع بر اساس حكومت ديني است كه متأسفانه تاكنون در عرصه نظر و عمل در اين زمينه، چندان كامياب نبودهايم و اين در حالي است كه بسياري از جوامع اسلامي كه با مشكلي مشابه مواجه بودهاند، با حكومتي غير ديني با تحفظ بر بسياري از سنتها و به رغم توسعه يافتگي بالا، كمتر دچار آسيبهاي اجتماعي ما هستند و در اين ميان بايد آگاه بود كه در ميان روشنفكران ديني غير حوزوي، انگيزهاي بر حفظ و استدامه نظام اداره جامعه به سبك فعلي ديده نميشود و لذا در ارائه الگوهاي اصلاحي خود نيز اهتمامي بر نظريهپردازي جهت نگاه كلان حكومتي به منظور سامان دهي وضعيت موجود ندارد، اما روشنفكر حوزوي كه بر ابطال تز اداره سكولار جامعه پاي ميفشارد، ناگزير است با آسيبشناسي وضعيت گذشته، علاوه بر ارائه تحليلي روشن از عوامل نابسامانيهاي موجود اجتماعي در عرصههاي مذكور، طرح روشني براي تحقق آرمانهاي حكومت ديني داشته باشد.
روشنفكر حوزوي در اين حركت بايد با واقعنگري و به دور از شعارزدگي، خطاهاي گذشته را شناسايي كند و با مراجعه دوباره به منابع ديني براي آينده، طرحي نو در اندازد؛ بيگمان، نقاط قوت انحصاري نظريات كاربردي رقيب در طرح مسائل انديشه ديني، ناظر به نقاط ضعف تفكر روشنفكري حوزوي است كه ترميم آن با مداهنه و توجيهات غير منطقي و بدون عنايت به جنبههاي كاربردي ديگر سازگار نيست.
نكته آخر، آن كه در جامعه سياست زده ما، شايسته است روشنفكر حوزوي، وجهه همت خويش را در راه احيا و توسعه دين و ياد خدا قرار دهد و خود را از آسيبهاي گزنده و فراوان سياستزدگي كه متأسفانه در مسائل فرهنگي و به خصوص فرهنگ ديني از زواياي مختلف رسوخ كرده است، مصون نگاه دارد؛ زيرا بيهيچ ترديدي، روشنفكري ديني (چنان كه در ابتداي اين نوشتار به آن اشاره شد) در ذات خود، حركت تحول خواهانه است و اين حركت با انديشهورزي فارغدلانه از تعلقات خاطر نسبت به گروههاي اجتماعي و سياسي، سازگار نيست.
پي نوشت ها:
*. عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
**. دكتر سروش رويكرد خود را در روشنفكري ديني با مشخص ساختن خطوط فاصل خويش با ديگر روشنفكران و نيز سنت گرايان و شيوه جمع بين سنت و مدرنيته را در مقاله ارايه شده به سمينار دين و مدرنيته (شهريور 86) به طور كامل تبيين كرده. ر ك. آئينه انديشه، شماره 9، ص 11.
***. براساس اظهارات ايشان در گفتگوي شخصي با نگارنده.
1. رضا دهقاني، روشنفكران ديني و دينداران روشن فكر (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386) ص 21 و 22.
2. سياوش جمادي، نشريه نامه، ش 53.
3. آرش نراقي، سياست سروش ملكوت.
4. جواد طباطبايي، مصاحبه با روزنامه همشهري، 5 تير 1382.
5. ايلنا، 24 آبان 85، سخنراني در منزل عبدالله نوري.
6. مصطفي ملكيان، راهي به رهايي؛ جستارهايي در عقلانيت و معنويت، نگاه معاصر، ص 15.
7. ر. ك: مقاله درد از كجا و رنج از كجا در كتاب مهر ماندگار ص 19 به بعد.
8. سايت آفتاب به نقل از روزنامه همشهري.
9. ر ك: مقاله دين و عقلانيت، راهي به رهايي، ص 265.
10. ملكيان، مصاحبه با كتاب هفته، ش 105.