ايده روشنفكري و موضع حوزه نجف
مريجى شمس الله
ايده روشنفكري و موضع حوزه نجف
شمس الله مريجي*
تاريخ دريافت: 12/8/87
تاريخ تأييد: 22/9/87
از جمله ايده هايي که در صد سال اخير در دنياي اسلام رخنه کرده، تفکر و يا ايده روشنفکري است که ادعا دارد عقل خودبنياد بشر، مي تواند مشکلات را در عرصه نظر و عمل حل نموده و انسان را از آموزه هاي ماورايي و وحياني مستغني کند، اين ايده در ميان برخي از دانش آموختگان مسلمان و بعضاً حوزوي، نفوذ کرده و آنان نيز با تکيه بر عقل تجربي و مشاهدات علمي تلاش کردند تا آموزه هاي ديني و حتي آيات و روايات را تفسير و تبيين نمايند و به زعم خويش عقل و نقل را آشتي دهند. نوشتار پيش رو، تلاش مي کند تا موضع نجف را در مقابل اين رويکرد بررسي نمايد و در اين راستا، ابتدا نمونه اي از فعاليت هاي سلبي حوزه نجف در مقابل زايده عصر روشنگري و سپس فعاليت شهيد صدر را به عنوان مصداقي از علماي حوزه، به عنوان نمونه اي از فعاليت هاي ايجابي که با بهره گيري ميراث علوي به ساماندهي حوزه پرداخته و نوآوري هايي را براي جهان اسلام به ارمغان آورده است، اشاره خواهيم نمود تا روشن شود که حاصل روشنفکري حوزوي چگونه خود را از پيامد روشنفکري غربي متمايز مي نمايد.
واژگان كليدي: روشنگري، روشنفكري، روشنفكران، سكولاريسم، تجدد، تمدن، حوزه نجف، علماي نجف و شهيد صدر.
مقدمه
روشنفكري كه خود، محصولي غربي و در نتيجه رويكرد اومانيستي بشر به عالم است، در حقيقت بينشي در حوزههاي مختلف اجتماعي، سياسي، حقوقي، اخلاقي، ديني است كه در صدد ارائه تفسير جديدي از انسان و شئون انساني است. اين بينش، زاييده عصر روشنگري و تفوق فيلسوفان بر كليساي قرون وسطي است. عصري كه پيش فرض اصلي فيلسوفانش، توانمندي عقل خودبنياد بشر بر حل مسائل و خواستههاي انساني بدون استمداد از وحي بود و به تعبير ديگر، بشر ميتواند با بهرهگيري از عقل خود بنياد، راه سعادت و پيشرفت را بر خود و همنوعانش هموار كند و در اين راه، نيازي به هدايت آسماني و آموزههاي وحياني ندارد؛ چه اين كه عقل انساني ميتواند با بهرهگيري از تجربه و علوم تجربي، زندگي سعادت مندانه در اختيار بشر قرار دهد و راز و رمز جهان و جهانيان را بشكافد و راه هدايت را هموار كند.
به اعتقاد كانت و همفكرانش: هر كس بايد همواره در به كار بستن خويش به گونهاي عمومي آزاد باشد و آن چه از بنياد ممنوع است، همانا توافق بر يك اساسنامه ديني پايدار است كه هيچ كس نتواند آشكارا در آن ترديدي راه دهد، من وجه بنيادي روشنگري، يعني به درآمدن انسان از كودكي خود كردهشان را، بيش از همه در امور ديني ميدانم.[1]
در حقيقت، روشنفكري به لحاظ نظري، چيزي نيست مگر بيان منسجم و فرموله شده آراي اومانيستي كه در قالب جهاننگري عصر روشنگري، تمامي حوزههاي علوم طبيعي، اخلاقيات و... را تحت سيطره فكري خود درآورده بود و ويژگيها و شاخههاي فكري جهانبيني روشنگري نيز عبارتند از:
1. اصالت عقل و فهم بشري در برابر وحي الهي؛
2. اصل پيشرفت [آن هم پيشرفت مادي]؛
3. روششناسي تجربي؛
4. پيدايي مفهوم جديد طبيعت (تفسير رياضي و كمي طبيعت).[2]
بدون شك، شكلگيري ايدههاي فكري، خواه فرهنگي و اجتماعي و خواه سياسي و حقوقي، به عنوان پديدهاي نوظهور مستقيم يا غير مستقيم، متأثر از شرايط اجتماعي و تحولات جامعه بوده و خواهد بود و اين امر حتي درباره ايدههاي وارداتي هم صادق است. اگر چه روشنفكري، ايدهاي غربي است، اما براي ورودش به جوامع اسلامي همچون ايران كه تحت پوشش فكري حوزه نجف بودهاند، نياز به بستر اجتماعي مناسب و شرايط ويژه دارد. عقب افتادگي جوامع ميتواند يكي از عوامل بسيار مهم باشد كه زمينه ورود ايدههاي مدعي به توانمندي را مهيا كند. براي مثال، ايران، پس از عصر صفويه و پيشرفتهاي محسوس آن زمان در اثر عواملي دچار افت محسوس و عقبافتادگي آشكار گرديد. شكست از روسيه و ورود عناصر سست و تنپرور و در عين حال تملقگو در دستگاه حاكميت، ايران را به كشوري عقب افتاده تبديل كرده تا جايي كه توان حفظ تماميت ارضي خود را نداشتهاند. و اين خود بستر مناسبي شد تا اولين جريان روشنفكري در ايران كه مبادي و غايات آن محصول برخورد جامعه سنتي و عقب مانده ايران با مدنيت مغرب زمين بوده، نه فيلسوف بود و نه نقاد، بلكه با الگويي كه براي تبعيت شكل يافته بود، به عنوان پيامآور عصر مدرن تلاش ميكرد كه ايران را از خواب تاريخي و ركود بيدار سازد. اين نسل در برخورد و مواجهه با تمدن جديد، بين اخذ و نفي آن به صورت كامل يا گزينشي، اخذ تمام و كمال تمدن غرب را بدون دخل و تصرف ايراني انتخاب كرد.[3]
اين گروه كه مرعوب تمدن جديد غربي شده و آن را حاصل خودآگاهي غربيان و دست برداشتن از آموزههاي كليسا ميدانستند، نسخه اداره امور به دست علم و عقل بشري و تكيه بر عقل خود بنياد را براي جامعه پيچيدهاند و چاره را در تقليد آن تمدن ميديدند و به ترويج و تبليغ آن پرداختهاند.
حوزه نجف در برابر اين ايده و شبهات منشعب از آن نه تنها بيتفاوت نبوده است، بلكه از طرق مختلف به ويژه نشرياتي نظير مجله دره النجف (كه در يك نگاه كلي، نماينده و سخنگوي حوزه بودهاند چون مجموعهاي از چندين رساله مهم بودند كه به عنوان مهمترين مآخذ و متنها در شناخت افكار و فلسفه سياسي و اجتماعي و فرهنگي حوزه نجف تلقي ميگرديد و نكته قابل توجه اين كه مجلاتي كه توسط روحانيون و علمايي چون آغا محمد محلاتي، حاج شيخ حسين اصفهاني اداره ميشد، زماني به زيور چاپ آراسته ميشد كه اوج اقتدار و نفوذ مرحوم آخوند خراساني بود.)[4] به نقد و پاسخگويي آن پرداخته و در حقيقت به مقابله روشنفكري غربي آمده است.
تلازم تمدن و تدين
نويسندگان حوزه نجف در پاسخ به روشنفكراني كه رسيدن به تمدن را در جدايي از دين و دست برداشتن از آموزههاي وحياني، حداقل در عرصه اجتماعي ميدانستند، مقالات متعددي را به رشته تحرير در آورده و ضمن توجه به زمينه پيدايش اين شبهات و شكوك كه همان تمدن جديد غرب بوده و برخي از كساني كه به جهت تحصيلات در اختر زمين با آن انس گرفته بودند، مروج و مبلّغ آن شدند، خود را مكلف دانسته و در مقام پاسخگويي برآمده و براي آگاهي مردم و آشنايي آنان مطالبي را به رشته تحرير در آوردهاند. يكي از اين مقالات كه تحت عنوان تلازم تمدن و تدين، در مجله الغري به رشته تحرير در آمده است را به عنوان نمونه، به اختصار مرور ميكنيم:
به اعتقاد نويسندگان حوزه نجف اساساً تمدن و تدين با يكديگر در تلازم هستند و معتقدند هر تمدني نميتواند مفيد باشد مگر تمدني كه مبتني بر تدين باشد. سِرّش اين است كه تمدن از باب تفعل و مفادش مطاوعه است، يعني قبول شهر نمودن و ملتزم به لوازم شهري شدن و اطلاق متمدن بر انسان از روي همين معناست. انسان كه به انفراده نميتواند همه حوائجش حتي شخصيه خود را برآورده سازد، زندگي گروهي را بر ميگزيند تا با مساعدت همنوعان خود، نيازمنديهايش را برآورده سازد.
البته روشن است كه رفع حوائج بايد طبق نظام و ضوابطي باشد كه در آن ميزان حقوقي افراد مشخص باشد، تا كسي از حدود خود تعدي و تخطي نكند؛ چه اين كه در غير اين صورت، افراد به اقتضاي حب ذات و پيروي از قوه شهويه، رفتار خواهند نمود و نتيجهاش چيزي جز اختلاف در انتظام و تبدل اجتماع به افتراق و از هم گسيختگي نخواهد بود. از اين رو، ضرورت وجود نظام صحيح و قانون كامل احساس ميگردد و هر صاحب خردي اين ضرورت را به وجدان در خواهد يافت.
از طرف ديگر، دين نيز همان قانوني است كه براي هيأت جامعه بشري در نظر گرفته شده تا در پرتو اجراي آن بتوانند راه خير و سعادت خود را پيش گيرند. تدين نيز به معناي قبول دين كردن و به لوازم دين عمل نمودن است؛ همان طور كه متمدن به فرد پذيرنده زندگي شهري ميگويند، متدين نيز به فردي ميگويند كه قانون حاكم بر شهر را پذيرفته است.
به اين ترتيب، تمدن، مؤخر از تدين است؛ چرا كه قبول شهريت نمودن، يعني ملتزم شدن به نظام جمعيت و قواعد و قوانين حاكم بر آن. به ديگر سخن، تمدن، وضعي است كه از مرتبه اعمال قانون، انتزاع ميگردد و شخص عامل قانون را متمدن ميگويند. با اين بيان، تفاوت تمدن و تدين، تنها مفهومي است وگرنه مصداقاً واحدند. بنابراين، تمدن در مقابل توحش قرار ميگيرد. متوحش، كسي است كه تن به قانون و موازين شهري و گروههاي اجتماعي نميدهد و خودسرانه به دنبال منافع شخصي خود بوده و هيچ رادع و مانعي در برابر خود احساس نميكند.
حال كه مشخص شد بشر بينياز از قانون نيست و هر تمدني را قانوني، نوبت به قانونگذار ميرسد كه چه كسي بايد مقنّن قانون باشد. آيا كسي بايد باشد كه همگان، بندگي او را پذيرفته و چارهاي جز تسليم بودن در برابر او را ندارند يا افراد جامعه به حسب تصورات و تعقلات خود، قانوني را تأسيس نمايند و آن را ميزان عمل قرار دهند؛ چه اين كه خداوند بشر را آفريده و وي را در پذيرش زندگي گروهي مخير كرده و حاكميت او را به خودش واگذار كرده و در اين راه البته او را مسلح به عقل نيز نموده است، و انسان نيز ميداند كه نتيجه بيقانوني چيزي جز هرج و مرج و انفصال جامعه بشري نيست؛ از اين رو دست به تدوين قانون ميزند، و براساس آن حيات اجتماعي را ممكن ميسازد.
نويسنده مقاله تلازم تدين و تمدن، بر اين باور است كه اين خالق متعال است كه به مقتضاي علم ذاتي و حكمت بالغه خود چنين مسئوليت را برعهده دارد، چه اين كه خلاق عالم، موجد ممكنات به مقتضاي علم ذاتي و حكمت بالغهاش هر چيز را قبل از وجود در مخزن علم و حكمت خود ملاحظه فرموده و همه نيازمنديهاي او را مشخص نموده و آن هنگام كه لباس وجود بر تن آن ميكند، لوازم وجودش را نيز مهيا و در اختيار او قرار ميدهد. والا اگر لباس وجود بر او بپوشاند و لوازم وجوديهاش را ضميمه نكند يا در كارخانه منبع فيض ايزدي، نقصاني است و يا اين كه ضرورت آن را در نظر نميگيرد كه اين هر دو در ذات حق نشايد. از اين جهت است كه ميگوييم موجود كائنات قبل از خلق و ايجاد، مواد قانون تعيش او را ترتيب داده و او را عالماً به قانون موجودش فرمود، و به هنگام خلقت آدم، اصول علم و آنچه را كه مايحتاج اولاد او بود به او آموخته و علم آدم الاسماء خود گواهي است بر ادعاي ما كه در فرهنگ ديني، بين تمدن و تدين ملازمت وجود دارد و اساساً جدايي در مرتبه ذهن است نه واقع و عينيت؛ چه اين كه در واقعيت عيني، اين دو با هم متحد و از هم جدا نيستند.[5]
علماي نجف، پس از آن كه تلازم تدين و تمدن را اثبات كردند، در مقالات ديگر، بيان داشتند ما كه از ديني كامل و قويم برخورداريم چرا بايد مرعوب پيشرفتهاي ظاهري و تمدن غرب باشيم؟ اگر قانون سكولاري ايشان توانست تمدني بسازد و مردم را كنار هم آورده و ضابطه تعيش مادي تدوين كند، ما كه از منبع لايزال الهي و آموزههاي علوي برخورداريم به طريق اولي ميتوانيم تمدن و ضابطه زندگي مادي قوي بسازيم.
نقد تطبيق علوم تجربي بر آموزههاي ديني
از زماني كه غرب براي اجرايي كردن برنامههاي خود در شرق به ويژه جوامع اسلامي راه ترويج و تبليغ ايدههاي سكولاريستي را پيش گرفت، حيلهها و شگردهاي متعددي را به كار گرفت. متجددين و روشنفكران متأثرين تفكر غربي در ايران و عراق نيز با الهام از متفكران و روشنفكران غربي، گاه به صورت آشكار و عيان، دين و آموزههاي ديني را به سخره گرفته، ارزشهاي معنوي را كهنه و اعتقاد به آن را كهنهپرستي دانسته و سعي در زدودن اين افكار از ذهن مردم مسلمان داشتند، تا راه ترقي و پيشرفت غربگونه را در جامعه اسلامي هموار سازند و چنين آرزو ميكردند كه: كاش ثالثي پيدا شدي و ملت ما را از قيد اكثر رسوم ذميمه اين عربها كه وطن ما را كه گلستان روي زمين است، خراب اندر خراب كردند و ما را به اين ذلت و سرافكندگي و عبوديت و رذالت رسانيدند، آزاد نمودي.[6]
گاهي نيز ايده غربي را در لفافه دين و با بهرهگيري از ادبيات ديني ترويج ميكردند؛ چنان چه يكي از اين مروجان افكار غربي در نامهاش به بلنت انگليسي مينويسد: در اروپا كه بودم، سيستمهاي اجتماعي، سياسي و مذهبي مغرب را مطالعه كردم، با اصول مذاهب گوناگون و همچنين تشكيلات سري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم كه عقل سياست غرب را با خرد ديانت به هم آميزد. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بيفايده است؛ از اين رو، فكر ترقي مادي را در لفافه دين عرضه داشتم تا هموطنانم آن معاني را نيك دريابند.[7]
يكي از شگردهايي كه به كار گرفته شد، تطبيق آيات قرآن با علم تجربي غرب بود. با اين روش به صورت ضمني و در لفافه سعي داشتند چنين القا كنند كه آن چه در قرآن است، غربيها توانستهاند با اتكا به عقل خودبنياد و تجربي به آن دست يابند، بلكه مواردي را نيز دست يافتهاند كه در آيات وجود ندارد!
البته اين دسيسه از نگاه تيزبين علماي نجف پنهان نماند و آنان را به واكنش در مقابل آن وادار كرده و با استفاده از جريده دره النجف به پاسخ آن پرداختند.
مقالهاي را كه يكي از علماي نجف در نقد و مقابله با تفسير تجربي قرآن پرداخته به اختصار مرور ميكنيم: در بعضي از مجلات جديده راجع به بعضي تأويلات در آيه مباركه خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ و آيه شريفه وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ تَرْمِيهمِ بِحِجَارَه مِّن سِجِيّلٍ كه اين ايام، طبع و نشر گرديده، الدره النجف را وادار كرد تا به اداي وظيفه لازمه خود كه حفظ ثغور ديانت اسلاميه است رفتار كرده باشد.
نگارنده مقاله، ابتدا براي اين كه مخاطبين را در فضاي بحث قرار دهد، خلاصهاي از آنچه كه در مطبوعات به عنوان تفسير و تأويل آيات قرآن آمده است، را در اختيار خوانندگان و مخاطبان خود قرار ميدهد و از آنها ميخواهد كه پس از مطالعه اين تأويلات و دقت در جوابيهاي كه نگارنده ميدهد، به قضاوت بنشينند، به همين جهت نوشته است: در بعضي از مطبوعات، علق واقع در آيه مباركه خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ را به ميكروبات منويه كه به اعتقاد حكماي غرب، نطفه مركب از آنهاست، تأويل كرده و ميگويند مراد از علق، همين ميكروبات كوچك است و آن را علق گفتهاند؛ چون اين حيوان ميكروني كوچك به هر چه برخورد ميكند به آن ميچسبد و متعلق آن ميگردد. درباره آيه مباركه وَ أرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ ميگويند مراد از طَيْراً أَبَابِيلَ همين ميكروبات كوچكي است كه با جهت شدت صغر حجم در هوا در اطراف ميغلطند و به قول غربيها، سپاه ابرهه كه به عزم تخريب خانه خدا (كعبه) به وادي بطحا آمدند، به مرض آبله مبتلا شده و مردهاند. با اين ديدگاه، مراد از تَرْمِيهمِ بِحِجَارَه مِنّ سِجّيلٍ، سنگ نيست، بلكه غرض، تشبيه و استعاره است.
هكذا در آيات متعدد ديگر تصرف كرده و با بهرهگيري از تجربيات غربي، آنها را به تأويل برده است. آياتي چون شقالقمر و ليله الاسري و امثال آن را به همين نحو توجيه و تأويل بردهاند.[8]
نگارنده پس از بيان خلاصهاي از مطالب تأويلگران، ابتدا حقيقت تدين را معنا ميكند كه: حقيقت تدين و روح آن امري است قلبي و تسليم و انقيادي است كه به رياضات و مجاهدات توان به كف آورد. نه به غرق شدن در شهوات و از اين كه در روايات عديده ميبينيم از تأويل آيات نهي كردند به آن جهت است كه مشتهيات نفسيه در آن رسوخ كرده و حقيقت تدين را خدشهدار خواهد كرد.[9]
نويسنده مقاله، درباره پيآمد تفسير به رأي و تأويل آيات مينويسد: اگر اندكي تأمل كنيم معظم خرابيهاي ديني و دنيوي و تشتت كلمه اهل اسلام و حدوث مذاهب باطله و وقوع جنگ خانگي فيمابين مسلمين از صدر اول تاكنون، همه را به اين سرچشمه فساد منتهي خواهيم يافت. اگر آيه مباركه وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيّهِ سُلْطَاناً را در صدر اول طبق هواي نفس تفسير نميكردند، شاميان، جنگ صفين را راه نميانداختند و اگر حديث نبوي، قطعي الصدور و پذيرفته شده همگان را كه حضرت به عمار فرمود: «تقتلك الفئه الباغيه» بعد از شهادت عمار بر طبق هواي نفس تأويل نميكردند و شاميان متنبّه ميشدند، شعله جنگ خاموش ميگشت و خوارج ظهور نميكرد و مشكلات بعدياش پديد نميآمد.
معالأسف از اين پيآمدهاي ناگوار درس نگرفته و در عصر بعد نيز ادامه پيدا كرده و ملاحده اسماعيليه اين باب را همچنان مفتوح نگه داشته و به بلاد اسلامي چون بمبئي در هندوستان و بلوچستان و... كشانيد و فرقههايي چون خطابيه، شلمغانيه و شريعيه و نميريه، هلاليه، بلاليه و غير ذلك را پديد آورده و دسته دسته از مسلمين را به انكار ضروريات دينيه وادار نمودهاند.
مقاله پس از بيان پيآمدهاي تأويل، در صدد روشن كردن علت و انگيزه چنين تأويلات در عصر كنوني برآمده و مينويسد:
از حبّ مفرط و شدت عشق و تصديق بلا تصور و تقليد مستغربين از فلسفه اروپاييان در طبيعيات ميكروب، يك نسخ ميكروب ديگر متكون گرديد و آن تقليد كوركورانه و غربزدگي و واله شدن در برابر ظواهر پر زرق و برق اختر زمين، و اين تقليد كوركورانه تا جايي پيش رفته است كه همه امور معنوي را با معاني وهمي برگرفته از مظاهر مغرب زمين تطبيق داده و حتي عرش الهي را نيز از اين امر مستثني نكردهاند. و اين همه، تلاشي است براي رسوخ عقايد مستغربيون و تصديق ارزشهاي دنيوي و سكولاري غرب و اساساً كنار گذاردن دين و ارزشهاي ماورايي از صحنه زندگي فردي و اجتماعي انسان.
نكته قابل توجه، تيزبيني علماي نجف است كه ريشه اين چنين تأويلات را به خوبي درك كرده و دانسته كه غربيها و مروجان تفكرشان در ملل اسلامي، اهداف متوسط و نهايياي چون كنار زدن دين از صحنه زندگي جمعي و نهايتاً زدودن تفكر ديني از اذهان مسلمين بوده و با تأويلات خود هدف نهايياي دارند كه آن انكار نبوت حضرت ختمي مرتبت است؛ آن جا كه مينويسد: شاهد مدعاي ما كه انكار نبوت رسول الله هدف نهايي آنهاست، اين است كه نسبت به معجزات خاتم الانبيا قائل به تأويل شده و در صدد تبيين تجربي و مادي برآمدهاند، آياتي چون شقالقمر و ليله الاسري، مباهله و امثال آن را هدف قرار دادهاند.[10]
به هر تقدير، حوزه نجف و علماي آگاه در آن، با بينش بالاي خود پس از شناسايي انحراف، آن را ريشهيابي كرده و در جهت تنوير افكار گام بر ميداشتند و اين رفتار در همه سطوح حوزه از طلاب و فضلا گرفته تا علما و مراجع وجود داشته است.
واكنش شديد آخوند خراساني در برابر روشنفكران
چنان چه اشاره شد، در مقابل ترويج ايدههاي روشنفكري و سكولاري، تنها فضلاي نجف نبودند كه موضع ميگرفتند. در برخي موارد، مراجع نيز ساكت نمانده و از خود واكنش نشان ميدادند. براي مثال، آن گاه كه متجددين غير بومي، حاكميت بر روند مطبوعات و جرايد ممالك اسلامي نظير ايران را به دست گرفته و مروج اباحهگري شده و به تريبون انجمنهاي سري سكولار و احزاب غير ديني تبديل شدهاند، و در جريده «ايران نو» در شماره 121 طي مقالهاي به حكم قصاص جسارت و تخفيف وارد آورده و آن را حكمي غير عقلي و اجراي آن را غير عاقلانه خواند و نوشت: اگر كسي از روي وحشت، ديگري را از زندگاني محروم نمايد، هرگز سزاوار نباشد كه يك جمعيت عاقله بشريت همين سلوك را در مقابل با او مرعي دارند.[11] اين مقاله واكنش شديد مرحوم آخوند خراساني را به همراه داشت و طي تلگرافي به رئيس الوزراء اعلام داشت كه چرا فصل 264 قانون وزارت داخله در منع از منكرات اسلاميه اجرا نميشود و منكرات از اول شيوع يافت. مگر خداي نخواسته، اولياي امور در تحت ارادت چند نفر لامذهب و مزدوران اجانب چنين مقهور و يا از حفظ دين گذشته، از مملكت اسلامي هم چشم پوشيدهاند،كه در چنين موارد مهم، تسامح و مفاسد مترقبه را وقعي نميگذارند، علي كل تقدير در قلع اين مواد فساد عظيم قبل از انقلاب مملكت بذل عنايت مجدانه، دين پرستانه، وطن پرورانه لازم و بشارت انجاح عاجلاً مأمول است. انشاءالله.[12]
راهكار حوزوي نجف
چنان چه گفته آمد، ورود ايدههاي نو و جديد، نياز به بستر مناسب دارد؛ به ويژه ايدههاي وارداتي كه تنشزايي آن بيش از ايدههاي نو و جديد داخلي است. ايده روشنفكري، زماني وارد جوامع اسلامي شده كه وضعيت سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين ممالك ضعيف بوده و روند نزولي داشته است. حوزه نيز در اثر مواجهه با استعمار و استبداد از يك سو و مشكلات اقتصادي و دروني از طرف ديگر نتوانسته بود در جهت ترقي و پيشرفت، گام بلندي بردارد؛ از اين رو، در مقابل ايدههاي جديد، بيشتر حالت تدافعي داشته و در صدد پاسخگويي برآمده بود، اما اين كه خود بتواند حركت تهاجمي بگيرد و تشنگان را سيراب كند، چندان چشمگير نبود، اما اين حالت در عصر نابغه بزرگ جهان اسلام، علامه شهيد سيد محمد باقر صدر، شكل ديگري به خود گرفت؛ هر چند تلاش بزرگاني چون حكيم را نبايد ناديده گرفت، اما حركت ايجابي شهيد صدر، چنان درخشندگي دارد كه هر محققي را وادار به تدبر و تحقيق در افكار و آثار او ميكند.
سيد محمد باقر صدر در سال 1365 هجري قمري به همراه برادر و خانواده به نجف اشرف مهاجرت نمود و هنوز دو دهه از عمرش سپري نشده بود كه به درجه اجتهاد رسيد و يكي از چهرههاي شاخص و ممتاز حوزه نجف شد.[13] و پس از رحلت آيت الله سيد محسن صدر در سال 1970 به عنوان يكي از هشت مرجع تقليد زنده در نجف شناخته شد.[14]
شهيد صدر طي دو دهه تلاش نموده تا ابتدا حوزه علميه نجف را كه پس از انقلاب عشرون به لحاظ مبارزات سياسي اجتماعي به نوعي ساكت و خاموش شده بود، دوباره به حركت و بالندگي در آورده و سپس به حركتهاي اصلاحي و نوآوريها در حوزههاي متعدد علوم اسلامي پرداخته است.
موضع شهيد صدر در مقابل تهاجم فكري غرب
در عصر شهيد صدر، استعمار در سيماي مكتبها و فلسفههاي ساختگي پيش ميتاخت و هويت اسلامي جامعه را خدشهدار ميكرد. در اين برهه كه اسلام باوران، سخت در رنج و بيم قرار داشتند و همه تلاش و همت خود را براي رويارويي با اين هجمهها به كار ميگرفتند؛ شهيد صدر به تلاشهايي عميق روي آورد تا هم آتش كمونيسم را خاموش سازد، هم دين ستيزيهاي استعمار را بياثر كند. وي با نگارش دو كتاب ارزشمند و جهاني «فلسفتنا» و «اقتصادنا» هر دو جبهه تهاجم را هدف قرار داد و در اين دو كتاب، در حقيقت خط بطلاني بر جهانبيني و افكار مادي و ماترياليستي شرق و غرب كشيد، ناتواني تفكر و آراي آنان را در تبيين خط مشي درست زندگي با دليلهاي استوار نماياند و نيز چهره ضد بشري و ضد انساني آنها را آشكار ساخت.[15]
اگر چه سيد صدر از خطر كمونيسم در عراق رنج ميبرد، ولي وجود اين خطر در ساير جوامع اسلامي، رنج او را بيشتر ميكرد. خود در اين باره مينويسد: من الآن احساس رنج و محنتي بزرگ ميكنم؛ زيرا عراق با خطر كمونيسم روبهرو شده است، ولي اگر رنج من براي خدا باشد، و اين كه خداوند در زمين مورد پرستش قرار گيرد و مردم، گروه گروه از دين خدا خارج نشوند، آنگاه است كه به يك درجه و بدون هيچ تفاوتي بين عراق، گروه ايران، پاكستان و يا هر يك از كشورهاي جهان اسلام نسبت به هر خطري كه اسلام را تهديد كند، رنج و محنت خواهم داشت.[16] و اين رنج و محنت، نه تنها او را از پاي در نياورد و نااميد نكرد، بلكه براي آلام آن دست به حركتي شايسته زد و كتابهاي مذكور را انگاشت و در آن، تنها مكاتب و آراي مهاجم را نقد و ارزيابي نكرد، بلكه در يك بررسي مقايسهاي، تئوريهاي اسلام را نيز ارائه كرد تا مسلمان در هجمه قرار گرفته، در خلاء فكري و ايدئولوژيك قرار نگيرد. به علاوه، برتري انديشههاي اسلامي را نيز واقف گردد، البته اين نكتهاي است كه در آغاز كتاب فلسفتنا به آن اشاره ميكند و مينويسد:
اسلام بايد در برابر ميدان داري مكاتب، سخن خود را بگويد؛ البته با بياني قوي و عميق، صريح و روشن باشد و موضوعِ انسان و زندگي اجتماعي و حكومت را فرا گيرد تا در اين ميدانداري، مسلمانان بتوانند سخن خدا را به مردم برسانند... و اين كتاب، بخشي از آن سخن است كه در آن، مسئله جهانبيني اسلام بررسي ميشود.[17]
علامه سيد محمد باقر صدر در كتاب ياد شده، علاوه بر پاسخگويي به ديدگاههاي معرفت شناسانه ماركسيسم، تازهترين جلوه انديشه ماترياليستي را نيز نقادي كرده است. پوزيتيويسم كه شايد اوج ماترياليسم علمي در قرن نوزدهم و نيمه نخست سده بيستم بود، در واقع شورشي بود عليه فلسفه و گرايش ديني و اخلاقي؛ چه اين كه تنها به روششناسي تجربي اصالت و بها ميداد و معرفتي را يقيني و حقيقي ميدانست كه با روشهاي تجربي به دست آيد و مدعي بود گزارههاي ديني چون با روش تجربي به دست نميآيند، خالي از معنا و طرح آنها بيهوده است.
اين تفكر، با تشكيك در معنيداري گزارههاي ديني، در حقيقت، بنياديترين و شديدترين حمله را به انديشه و معرفت ديني وارد ساخت. علامه شهيد، از اندك متفكران اسلامي بود كه در اثر فلسفي و منطقي خود به پاسخگويي به شبهههاي معرفتشناسي اين نحله پرداخت.[18] و به اين ترتيب به سهم خود، نسل جوان و درگير زمان خود و آيندگان را در جهت ايستادگي و مقابله در برابر هجمه مكاتب جديد غربي، مجهز كرد و طولي نكشيد كه اين آثار و نگارشهاي شهيد صدر، شهره جهاني پيدا كرد.
موضع صدر در برابر التقاط
موج ديگري كه در روزگار شهيد صدر به تفكر اصيل اسلام، آسيب ميرساند، رواج تفسير و تأويلهاي التقاطي از دين و مفاهيم ديني بود، در مقابل متحجران، گروههايي راه افراط را پيش گرفته و در چهره نوگرا، جهانبيني و انديشههاي وارداتي شرق و غرب و فلسفهها و مكتبهاي آنها را اصل قرار داده و باورها و آموزههاي ديني را در قالبهاي فكري و ابزار معرفتي آنها تأويل و تفسير ميكردند و اين خودباختگي فكري و اعتقادي را به گمان خود، نوفهمي و انقلاب در تفكر ديني ناميده و تلاش ميكردند فرهنگ و محتواي اسلام را با ايدهها و افكار نوپديد بشر هم آهنگ سازند. البته نتيجه اين تلاش چيزي جز موضع انفعالي در برابر الحاد علمي و فلسفي عصر جديد و عقب نشيني از انديشه ديني و كاستن ارزش مقدسات وحياني و تجربي كردن حقايق و مفاهيم وحياني و در يك كلام، زميني كردن مكتب الهي نبود و جوانان مسلمان كه بيشتر با احساس ديني به اين گروهها ميپيوستند، كمكم، باور ديني خود را از دست ميدادند و به مكاتبي روي ميآوردند كه به ظاهر، شور و احساس آنان را بهتر پاسخ ميگفت. سازمان مجاهدين خلق، فرقان، از جمله اين جواناني بودند كه در ايران چنين سرنوشتي پيدا كردند و در عراق نيز به گروههايي چون رزگاري، كمونيست و... ميپيوستند، شهيد صدر درباره اين تفكر التقاطي مينويسد: به نوعي تفكر بر ميخوريم كه در اطراف تطور و تحول اسلام و چگونگي آن در بين بسياري از مسلمين عصر حاضر رايج گشته است. اين گروه فكر ميكنند كه احكام اسلام بايد با تغييرات زمان تغيير پذيرد و دنبالهرو جريان زندگي انسان باشد و چون اسلام به گمان آنها، به گونهاي كه بر پيامبر6 نازل گشته صلاحيت ندارد وضع زندگي موجود انسان را توجيه كند، به ناچار براي تطبيق دين با زندگي، بر مسلمانان واجب است كه اسلام را به رنگ تازهاي درآورند تا با وضع موجود عصر منطبق گردد. اسلام را بايد با وضع و اوضاع جاري تطبيق كرد، نه زندگي را با قوانين عمومي اسلام.[19]
به اعتقاد شهيد صدر، برانگيختن روح حركت و جنبش ميان مسلمانان وقتي پذيرفته و موفق است كه نوگرايي در چارچوب تفكر اصيل اسلام و از راه گسترش تفسير درست و زنده آن در سطح جامعه صورت گيرد؛ در غير اين صورت، ره به جايي نخواهد برد. وي در اين باره مينويسد: جنبش نوگرايي كه بر پايهاي غير ديني بايستد و با ايدئولوژي غير مربوط به اسلام در پيوند باشد، عملي نيست؛ زيرا جنبشي اين چنيني، نه توانايي تفسير درست از اسلام دارد و نه ميتواند قاطبه امت را به پذيرش ديدگاه خود در تفسير اسلام وادار سازد. اما اگر يك جنبش نوگرا بر پايه اسلام تكيه كند و پيوند استواري با سرچشمههاي اسلام در ميان توده داشته باشد و دين اسلام را در حكومتي متبلور سازد كه مردم را به كار نيكو وا ميدارد و از كار زشت منع ميكند، چنين جنبشي ميتواند بيشتر محافظهكاران و سنتپرستان را نيز به راه سازندگي و نوگرايي كشانده و به تحرك وا دارد.[20]
علامه شهيد با بيان و بنان خود اثبات ميكند كه با بهرهگيري از آموزههاي وحياني و نوانديشي بر پايه معيارهاي اسلامي، ميتوان همه خواستهاي زندگي ديني را پاسخ گفت و نيازي به پناه بردن به ايدههاي خود ساخته بشر كه بر مبناي بهرهكشي از انسان و طبيعت بنا شده، نيست، وي در اين زمينه مينويسد:
پيروي از نصوص به معناي جمود در آن نيست تا مانع تحول و نوگرايي در شئون مختلف زندگي باشد؛ زيرا پيروي از نصوص به معناي پيروي كامل از دين و به كار بستن احكام ديني، بدون هيچ تغيير و تحريف ميباشد.[21]
سيد صدر، التقاط را تعريف از روي ناداني و يا عمد دين دانست كه بيهيچ مزدي، تعاليم نبوي و آموزههاي علوي را به تاراج فرهنگ ماده باور شرق و طبيعتگرا و منفعتگرا و منفعت طلب غربي داد و معتقد است كه اسلام، حياتي طيبه و زندگي انساني به بشر داده و با تكيه بر نصوص آن ميتوان مشكلات پيش رو را حل كرد. البته اين چنين تفكري، يعني تكيه بر نصوص، وي را از نوانديشي باز نداشت و در زمينههاي مختلف، ابداعاتي كارگشا داشت.
نوآوري كلامي شهيد صدر
علم كلام، دانشي است كه همگام با پيدايش اسلام، در دامان اين دين پرورش يافت و به لحاظ تاريخي، دو وظيفه علمي و نظري داشت. در آغاز، بعد علمي علم كلام بر بعد نظري فائق آمد، ولي هر چه مسلمانان از عصر نبوي، بيشتر فاصله ميگرفتند، از روح قرآن دور ميشدند، اين علم، وظيفه بنيادين خود را از كف داده و عمق بخشيدن به ارتباط با خداوند متعال، جاي خود را به مباحث نظري داد. به اعتقاد عبدالجبار رفاعي، اين گسست شديد ميان كاركردهاي عملي و نظري را ميتوان در نوشتهها و تلاشهاي متكلمان دورههاي متفاوت ملاحظه كرد كه تنها به چند محور نظري بسنده ميكردند:
الف) تبيين اصول عقايد اسلام، مرزبندي دين و مشخص كردن حدود و محدوده آنها در برابر اصول عقايد اديان ديگر؛
ب) برهان آوري بر باورهاي ديني با تكيه بر قياس ارسطويي و تلاش براي افزايش ميزان ادله و بيان اين براهين از رهگذر روشهاي گوناگون؛
ج) ردّ شبهات و مبارزه با مشكل آفرينيهاي عقيدتي دشمنان.[22]
همزمان با آغاز نيمه دوم سده نوزدهم ميلادي، همهمههاي فراواني در سراسر بلاد اسلامي، بالا گرفت كه بازبيني در منظومه موروث علم كلام را خواستار شده بود. سيد جمال الدين اسدآبادي، كواكبي، محمد رشيد رضا تلاشهايي در اين راستا كردهاند، اما عالم سترگي چون علامه طباطبايي را ميتوان نخستين نوآور اين وادي دانست، اما پس از او در ميانه دهه شصت قرن بيستم، شهيد صدر از «علم كلام نوين» سخن به ميان آورد و دست به نوآوري در اين علم زد. دكتر عبدالجبار رفاعي در اين زمينه مينويسد:
علامه شهيد تنها به شيوه كهن قياس ارسطويي اكتفا نكرد، بلكه مشكل منطقي استقراء و اين كه چگونه استقراء غير تام مي تواند مولد علم و يقين باشد را حل كرده است با طرح وجود توالد ذاتي در استقراء افزون بر توالد موضوعي.
وي پس از اكتشافات مكتب و روشي نو در تفسير، چگونگي رشد و زايش و افزايش معرفت دو نحله تجربي و عقلي را پشت سر نهاد و «مكتب ذاتي معرفت» را بنياد كرد. مكتب عقلي، غالباً تنها يك راه را براي رشد معرفت ميپذيرد كه همان زايش موضوعي است؛ در حالي كه مكتب ذاتي، دو راه را پيشه ميسازد. يكي زايش موضوعي و ديگري زايش ذاتي؛ به اين معنا كه ميتوان بخش بزرگتر شناخت خود را در سايه و بر پايه زايش ذاتي تفسير كرد. زايش ذاتي، يعني امكان ايجاد شناخت و دانش بر بنياد معرفتي ديگر؛ در حالي كه ملازمهاي ميان موضوع دو معرفت نباشد. اين زايش براساس تلازم ميان خود دو شناخت است، نه موضوع آنها. روش زايش موضوعي يگانه، روش به كار گرفته شده توسط خود، براي به دست آوردن علوم ثانوي نيست، بلكه عقل در كنار زايش موضوعي از شيوه ديگري بهره ميجويد كه همان زايش ذاتي است.[23]
البته لازم به ذكر است كه علامه محمد باقر صدر، تنها به كشف بسنده نميكرد، بلكه اين روش را در گسترههاي معرفتي فراواني به كار بست، در علم اصول فقه و در مباحث علم اجمالي، تواتر، اجماع و سيره، به تطبيق روش خود پرداخت. نيز در اثبات خداوند از برهان استقرايي و احتمالات استفاده كرده است.[24]
نوآوريهاي شهيد صدر، منحصر در كلام نبود. وي در تفسير و اصول نيز ابداعاتي را به وجود آورد. براي مثال: در تفسير كه از آغاز پيدايش روشها و شگردهاي تفسير در قرن اول هجري «روش تفكيكي» يگانه روش تفسيري بود؛ در حالي كه پيشرفت جديد جهان به ويژه در گستره اجتماعي و دولت، شيوههاي نويني در تفسير ميطلبيد كه به نيازها و يافتهها و رويكردهاي فكري وحياني نو پاسخ گويد و از ديدگاههاي پراكنده نسبت به حقايق قرآني فراتر رود.
شهيد صدر بر اين باور بود كه فهم تفكيكي آيات قرآن بدان جهت كه تنها به فهم اين يا آن بخش بسنده ميشود، غالباً از فهم جزئي آيات فراتر نميرود و حاصل اين دريافت، حداكثر، رسيدن به مجموعهاي از مدلولات قرآن كريم است كه اين دريافت نيز خود، جزئي است. به اين ترتيب، در اين ساز و كار، ما اگر چه به منظومه فراواني از معارف و مدلولات قرآني دست مييازيم، اما اين دادهها پراكنده بوده از انسجام و ارتباط دروني بهره نميبرند، در نهايت نميتوان از اين مجموعه و مجموعهها، به نظريه و ديدگاهي قرآني رسيد. كه در هر زمينه از گسترههاي زندگي كارآمد باشد.[25] و شهيد براي رفع اين نقيصه، روش تفسير موضوعي را ابداع نموده است.
علّامه شهيد درباب اصول فقه نيز مباحثي نو مطرح كرده است:
ـ نظريهاي نو در تفسير احكام ظاهري؛
ـ پيريزي ديدگاهي مشخص و دقيق، درباره سيره متشرعه و سيره عقلا؛
ـ نظريه تعويض در علم رجال كه اين مبحث در حجيت خبر واحد بيان شده است؛
ـ نظريه حق طاعت در برابر نظريه قبح عقاب بلا بيان؛
ـ نظريه «القرن الاكيد في الوضع» درباره رابطه وضعي ميان الفاظ و معاني و كيفيت دلالت لفظ بر معنا؛
ـ بطلان حكومت اصول بر يكديگر، آنگاه كه در نتيجه يكسان باشند؛
ـ امكان ورود ترخيص در همه جنبههاي علم اجمالي؛[26]
نكتهاي را كه نبايد از آن غافل بود، اين است كه شهيد صدر، عليرغم محترم شمردن تلاشهاي علمي گذشتگان، مخالف مقدس شمردن همه ميراث آنها بوده است. به اعتقاد او اين تقديس، دست و پاي انديشه را ميبندد؛ بدين معنا كه گويي همه پاسخها در كتب سلف آمده و نقش ما پاسباني و نگهباني از ميراث است؛ نه نقد و نقب زدن به ميراث و برانگيختن عناصر آن و فهم نص مقدس در فضاي حياتي متجدد.[27]
شهيد صدر و نظام سياسي
نوآوريهاي شهيد، تنها در حوزه علوم اسلامي نبود، ايشان در قلمرو سياسي نيز راهكاري مبتني بر آموزههاي وحياني ارائه كرده و نشان داده است كه مكتب اسلام براي اجراي قوانين الهي، ساختار مناسبي را نيز ميتواند ارائه كند.
با توجه به نوشتهها و افكار ماندگار شهيد صدر درباره حكومت و نظام سياسي اسلام، ميتوانيم در مقايسه با نظام دموكراسي غربي، گزارههاي ذيل را ذكر كنيم:
الف) منشأ حاكميت؛ در نظام دموكراسي مردم، سرچشمه حاكميت هستند، ولي در نظام اسلامي، خدا سرچشمه حاكميت است؛ زيرا حاكميت، اولاً و بالذات از آن اوست و مردم در پيشگاه خداوند، مسئول هستند؛
ب) اعمال حاكميت؛ در دموكراسي، شهروند با دادن رأي، حاكميت خود را به حكومت واگذار ميكند، ولي در نظام اسلامي، حاكميت و خلافت انسان، غير قابل تفويض است؛
ج) قانون؛ در دموكراسي، پديدهاي وضعي و قراردادي است، ولي در نظام مورد نظر شهيد صدر، قانون داراي بخش ثابتي (من الدستور شريعه الله تعالي) است كه مبناي آن عدالت الهي و عدم تبعيض ميباشد؛
د) نظارت؛ در حكومت و نظام سياسي اسلام، نظارت مرجع بر رفتار حاكمان و امت و نظارت امت بر حاكمان، مطرح است؛ در حالي كه در دموكراسي غربي، هيچ مرجع متخصصي بر حكومت، نظارت ندارد؛
ه) مسئوليت حكومت؛ در دموكراسي، حكومت يا طرفدار آزادي و اصالت فرد و در نتيجه، ضامن منافع اوست يا طرفدار اصالت جامعه و ضمانت اجتماعي كه ضامن منافع جامعه است: در حالي كه در حكومت اسلامي، در عين اين كه نماينده مصالح جامعه است، تعادل بين منافع فرد و مصالح جامعه را برقرار ميكند؛
و) منشأ حكومت؛ در دموكراسي، قرارداد اجتماعي است، ولي در حكومت اسلامي، حاكميت مبتني بر فطرت براساس جعل تكويني است؛
ز) نتيجه و كارايي حكومت؛ در نظام اسلامي، برابري رهبران و مردم و تساوي آنها در برابر خدا و حساب قيامت و نظارت آنها بر يكديگر و تعهد و كارايي مطلوب و مؤثر آنها ميافزايد؛ در حالي كه در نظام دموكراسي، كارايي حكومت در صورتي خواهد بود كه منافع صاحبان قدرت و ثروت برآورده گردد.[28]
فرجام سخن
آن چه كه از نظر گذشت، نگاهي اجمالي به فعاليتهاي حوزه علميه نجف اشرف در برابر ايده روشنفكري و روشنفكران در صد سال اخير بوده است، و ديديم كه چگونه عالمان تيزبين اين حوزه علاوه بر شناسايي مسئله، اهداف آن را نيز دريافته و در مقابل آن موضع گرفته و چون نگهبانان صالح و سالم، از قلمرو ارزشهاي الهي و علوي دفاع كردند و به خوبي توانستهاند تشنگان حقيقت را با دسيسههاي رنگارنگ كه هر روز با رنگ و لعاب خاص وارد قلمرو فكري و ذكري جوامع اسلامي ميشوند، آشنا سازند، و اين حوزه قديم و قويم در هر برههاي از زمان، شاگرداني چون شهيد علامه سيد محمد باقر صدر را به جامعه اسلامي هديه داده تا پيروان تشيع بتوانند به كلاس درس اين نخبگان علمي و عملي رفته و نيازمنديهاي فكري و ذهني خود را برطرف نمايند و با بهرهگيري از تعاليم ديني و اسلامي، راه زندگي مادي و معنوي خود را هموار سازند.
باري، حوزه نجف در برابر ايده روشنفكري روشنفكران، دو موضع سلبي و ايجابي داشته است: موضع سلبياش در حقيقت، زير سؤال بردن آموزههاي روشنفكري و پاك كردن دسيسه آنها با نگاشتن مقالات و نشستن بر كرسي علم و وعظ بوده است و موضع ايجابياش در حقيقت، ارائه راهكار مبتني بر آموزههاي وحياني بوده است كه فعاليتهاي شهيد صدر نمونهاي بود از اين موضع كه به صورت اختصار، برخي از فعاليتهاي آن شهيد را مرور كرديم.
پي نوشت ها:
*. حجه الاسلام و المسلمين مريجي عضو هيأت علمي دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام)
1. كانت و ديگران، روشنگري چيست، ترجمه سيروس آرين پور (تهران: انتشارات آگاه، 1376) ص 26.
2. ارنست كاسيرر، فلسفه عصر روشنگري، ترجمه يدالله مؤمن، ص 17.
3. اميري جهاندار، روشنفكري و سياست (تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383) ص 23.
4. موسي نجفي، حوزه و فلسفه تجدد در ايران (تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379) ص 138.
5. مجله الغري، سال اول، جزء اول، 1328 قمري، اقتباس از مقاله «تلازم تدين و تمدن».
6. فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده (تهران: انتشارات خوارزمي، 1349) ص 123.
7. همو، انديشه ترقي و حكومت قانون عصر سپهسالار (تهران: انتشارات خوارزمي، 1381) ص 65 ـ 64.
8. دره النجف، جزء چهارم و پنجم، سال اول، رجب 1328 قمري.
9. همان.
10. همان.
11. همان، شماره چهارم و پنجم، نقل از حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 370.
12. نجف، شماره 6، سال اول، 16 جمادي الاول، 1328 قمري، نقل از همان، ص 491.
13. محمد الحسيني، الامام الشهيد السيد محمد باقر الصدر (بيروت: دارالفرات، الطبعه الاولي، 1989) ص 62.
14. شمسالله مريجي، مباني فكري و زمينههاي اجتماعي جريانهاي معاصر عراق (قم: انتشارات بوستان كتاب، 1387) ص 303.
15. ر. ك: «نگاهي به تلاشهاي احياگرانه شهيد صدر»، عباس مخلصي، مجله حوزه (قم: سال چهاردهم، شماره 80 ـ 79) ص 128.
16. «المحنه»، شهيد صدر (قم: بي تا، انتشارات ذوالفقار) ص 28.
17. شهيد محمد باقر صدر «فلسفتنا»، (المجمع العلمي للشهيد الصدر، 1408) ص 6.
18. عباس مخلصي، پيشين، ص 130.
19. همان، ص 133.
20. «الاسلام يقود الحياه» شهيد صدر، پيشين (طهران: بي تا، وزاره الارشاد الاسلامي) ص 181.
21. شهيد سيد محمد باقر صدر، «تشيع يا اسلام راستين»، ترجمه علي اكبر مهديپور (تهران: انتشارات روزبه) ص 70.
22. «ابعاد نوانديشي شهيد صدر»، دكتر عبدالجبار رفاعي، ترجمه حسين عباسي، مجله پگاه حوزه، شماره 205، ص 7.
23. همان، ص 8.
24. ر. ك به: «الاسسس المنطقيه للاستقراء» سيد محمد باقر صدر، بيروت: دارالتعارف، 1982.
25. «المدرسه القرائيه»، الصدر السيد محمد باقر، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1401 ـ 1981، ص 80.
26. ر. ك به: «حلقات الاصول»، شهيد محمد باقر صدر (بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1404).
27. «ابعاد نوانديش شهيد صدر»، پيشين، ص 6.
28. ر. ك به : «اقتصادنا»، الاسلام يقود الحياه، الاسس الاسلاميه، لمحه فقهيه تمهيديه ... و اطروحه المرجعيه الصالحه (من فكر القائد الشهيد) (تهران: جماعه العلماتء، المجاهدين في العراق).