الفتح؛ سیر تحول و تطور آن
غفاری فر حسن
الفتح؛ سیر تحول و تطور آن
تاريخ دريافت: 17/4/89 تاريخ تأييد: 6/6/89
حجة الاسلام حسن غفاری فر*
سده بیستم، سده مبارزه با استعمار و استبداد در خاورمیانه بود؛ به موازات تلاش کارگزاران استبداد و استعمار، عده¬ای از انسانهای بیدار، گامهای مؤثری در راه آزادی و استقلال برداشتند و اما همه این مبارزین در یک سطح توفیق نداشتند، عدهای در اثر بهرهمندی از مبانی جامع و شناخت دشمن، ابزار و تکنیک او، علاوه بر اینکه در مبارزه در هر دو عرصه توفیق یافتند، بلکه اقدام به تشکیل حکومت جای¬گزین دینی، با پشتوانه مردمی نمودند؛ مثل انقلاب اسلامی ایران. گروهی دیگر در حذف استبداد حاکم و اخراج عناصر استعمار، در قدمهای اولیه موفق شدند، لکن به نوعی دیگر خود مبتلا به استبداد و حتی نمایندگی استعمار شدند؛ مثل انقلاب مردم الجزایر و لیبی. دستهای دیگر حتی در دستیابی اهداف اولیه توفیق نیافتند؛ هر چند در روزهای اولیه متحمل هزینههای سنگین شده بودند که از جمله می¬توان به گروه مبارزین الفتح در فلسطین اشاره کرد. امروزه رهبران حاکم بر آن با 180 درجه انحراف از مواضع و اهداف اولیه گام بر میدارند.
واژه¬های کلیدی: جنبش فتح، جنبش¬آزادی بخش ملی فلسطین، حرکة¬ التحریر الوطنی الفلسطینی، جبهه ردّ.
مقدمه
فلسطین یا مثلث اتصال آسیا، اروپا و آفریقا گرچه از دیرباز به دلیل موقعیت ویژه سیاسی و اقتصادیاش مطمع نظر زورمداران بود، لکن حضور ادیان ابراهیمی، آن را گران¬بهاتر ساخت. از این رو هم معبد و قبلهگاه صالحان طریقت بود و هم بهانه برای تزویریان. دسته اول برای حفظ آن، جان خود نثار و ایثار کردند و دسته دوم از مردم جان ستاندند. آخرین گروه تزویریان زورمند، جریان صهیونیسم بین¬الملل بوده و هنوز هم هست که امروز از میان هر فرقه، مرام، مکتب و دینی برای خود یار گرفته است. این جریان به پادویی کارگزاران دولت غاصب اسرائیل بیش از یک قرن وارد خاک فلسطین شده و با کمک پشتوانههای بینالمللی، بیش از شش دهه دولت تشکیل داده است و ساکنان و صاحبان اصلی آن را یا آواره از خانه و کاشانه یا زندانی در وطن و خانه یا در سلولهای مخوف و یا روانه دل خاک کرده و میکند. از میان آوارگان و زندانیان، برخی به صورت سازمان یافته یا پراکنده اقدام به برنامهریزی برای تهاجم تلافیجویانه کردند. عمدة اینان که از جنس ادیان ابراهیمی به ویژه مسلمانان میباشند، همچون اجداد خود با جان¬نثاری تلاش دارند تا فلسطین و قدس شریف را برای عبادت حق، امن و مهیا سازند. از جمله این افراد، گروهی از جوانان فلسطینی جویای علم و کار در کشورهای عربی همجوار خود در درون فلسطین بودند. با یک دنیا آرزو و با یک دامن دغدغه و نگرانی، دور هم گرد آمدند و برنامه ریختند. جان، مال و عزت خود را هزینه کردند. در روزهای اولیه، نقطه امید و شورآفرینی مردم محروم مسلمان، به ویژه مردم مسلمان فلسطین شدند. مردم هم دلگرم اقدام آنان شدند و هم با تمام توان به حمایت از آنان برخاستند. چند صباحی آنان نیز توفیقاتی به دست آوردند، اما در اثر عدم بهرهمندی از یک ایدئولوژیک و جهانبینی منقّح برآمده از اسلام، عدم شناخت از هویت، شیوه و ابزار دشمن و عدم شناخت از توانمندیهای خاموش امت مسلمان فلسطین و غیرفلسطین، از میانه راه، مسیر امید به دشمن را طی کردند و از این جاده انحرافی، سر در مسلخ دشمن سپردند. این گروه از جوانان جان بر کف اولیه و بد انتخاب در مسیر راه، همان گروه مبارز الفتح یا جنبش آزادیبخش ملی فلسطین هستند که موضوع تحقیق ما می¬باشد.
جنبش فتح
سازمان فتح يا جنبش فتح يا جنبش آزادىبخش ملى فلسطين يا الفتح هر يك نشان، نماد و معرفى كننده يكى از بزرگ¬ترين و قديمىترين سازمان چريكى و سياسى ـ نظامى تا پيش از انتفاضه فلسطين به شمار مىرود. اين نام اختصارى «فتح»، برگردان كلمه «حتف» است كه خود مشتق و برگرفته و مخفف جملة ناقصة «حركة التحرير الوطنى الفلسطينى» مىباشد. در اينكه دقيقاً چه سالى تأسيس شد يا مقدمات آن فراهم گرديد، اختلاف نظر است كه در بحث تاريخچه به اختصار بيان خواهيم كرد.
تاريخچه فرايند تكوين
عمده دستههاى آوارگان فلسطينى كه به اردن و ساير كشورهاى همجوار پناهنده شده بودند، كاملاً از هرگونه سازماندهى محروم بودند و به وعدههاى بىثمر سازمان ملل در بيانيه سال 1949 دل بسته بودند. از سوی جمعی از همین مهاجرین و دیگر فلسطینیها در فاصله سالهاى 1953 ـ 1952 با ظهور احزابى نظير: حزب بعث و جنبش ناسيوناليسم عرب (حركة القوميّة العربيّة)، تودههاى فلسطينى جذب اين احزاب شدند. و در كنار این احزاب، فعاليت شعبههايى از جمعيت اخوانالمسلمين و حزب كمونيسم اردن بىتأثير در تحرك سياسى- اجتماعى فلسطينىها نیز نبود. علاوه بر اين تلاشهای حزبی برای جذب و ایجاد تحرک در فلسطینیها حضور برخى از جوانان فلسطينى جوياى كار در كشورهاى عربى و عدهاى ديگر از آنان براى تحصيل، همگی، شكلگيرى انديشه كارهاى تشكيلاتى و حزبى را در ذهن جوانان فلسطين تقویت كرد كه منتهى به شكلگيرى تشكلهاى دانشجويى فعال از جمله با عنوان «اتحاديه دانشجويان فلسطينى» گرديد. و اين تشكل دانشجویى در سال 1951 در دانشگاه قاهره سامان گرفت. بروز و ظهور علنى و جدى این نهاد دانشجويى در سال 1956 اتفاق افتاد. زمانى كه حمله سه جانبه انگليس، فرانسه و اسرائيل براى تصاحب كانال سوئز اتفاق افتاد و غزه نيز به منزله مقدمه حمله به مصر مورد تصاحب و تصرف قرار گرفت و اين جوانان با پوشش نظامى چريكى سازمان يافته در آزادسازى غزه نقش مثبت ايفا كردند.
از طرفى در فاصله سالهاى 1967 ـ 1957 سخن از اتحاد كشورهاى عربى به اوج خود رسيده بود. موضوع اتحاد عرب و دشمنى با پديده اسرائيل، هر يك زمينه شد تا رهبران كشورهاى عربى، بيشتر به فكر تثبيت موقعيت خود باشند. در نتيجه تلاش داشتند تا تمام همت خود را در هدايت افكار عمومى به سوى دشمن خارجى معطوف نمايند كه هم انصراف افكار عمومى از دشمنى با دولت¬مردان وطنى و هم انصراف از توجه به مقوله فلسطين را به همراه داشت تا آنجا كه به تعبير شاليند: «صحبت درباره مشكل فلسطين زياد آسان نبود»، بلكه به بهانه كم كردن خطر دشمنى اسرائيل به سازش نانوشته روى آورده و حتى مبارزين جوان فلسطينى را متهم مىكردند كه آن¬ها «عوامل حقوق¬بگير پيمان سنتو» هستند.
در چنين فضايى كه آكنده از درد، رنج، هجران و بىهويتى فلسطينيان از يك سو، غفلت سازش و دنيازدگى رهبران عرب از طرف ديگر و اميدهاى به بار نشسته جمعى از مردم مبارز الجزاير از جانب سوم و با توجه به دیگر عوامل تاریخی، هر يك عامل خوف و رجا، بيم و اميد شكلگيرى تشكيلات منسجمتر با اهداف عملياتىتر را فراهم ساخت. عدهاى از اين مبارزان، در سال 1959 در كويت، ميزگرد فلسطين تشكيل دادند كه بر اساس مبارزه مردمى و مسلحانه، به عنوان تنها راه حل براى نجات فلسطين مطرح كردند.
مناسب است از ميان منابع متعدد، به گزارشى مختصر از مصاحبه با ابوایّاد در اين خصوص اشارهاى داشته باشيم كه به عنوان مرد شماره 2 و مغز متفكر در ميان بنيان-گذاران الفتح معرفي شده است تا شرحى هر چند كوتاه از نحوه تكوين الفتح نوشته باشيم. ايشان در خلال گفت¬گوهاى طولانى اين چنين اشاره مىكند: الفتح، ريشه ابتدايى آن، با عنوان اتحاديه دانشجويان فلسطينى در دانشگاه قاهره در اوايل دهه پنجاه سامان يافته بود. در سال 1951 براى اولين بار با دانشجویى عربى برخورد كردم كه مرا مجذوب خود نمود كه نامش ياسر عرفات بود. من و ايشان در هيچ حزب سياسى عضويت نيافته بوديم و من با وجود اينكه به اخوانالمسلمين به سبب روحيه جهادىاى كه از آنان در غزّه مشاهده كرده بودم، علاقه داشتم، اما وابستگى تشكيلاتى نداشتم. من و ياسر عرفات هر چند نظريات از پيش تعيين شده نداشتيم، اما آنچه را براى آرمان فلسطين زيانآور بود، مىشناختيم و معتقد بوديم نبايد هيچ انتظارى از رژيمهاى عرب كه غالباً فاسد و همدست با امپرياليستها هستند، داشته و نبايد روى احزاب منطقه نيز حساب كنيم. با توجه به اين نكته، تصميم گرفتيم تا در سال 1952 با معرفى خود براى انتخابات هيئت رهبرى اتحاديه دانشجويان فلسطينى، اين عقيدهمان را در صحنه عمل به كار بنديم. فهرستى را معرفى كرديم كه با اكثريت قاطع آراء انتخاب شد و ياسر عرفات به عنوان رياست آن و من نيز به عنوان معاون ايشان انتخاب شديم و پس از چهار سال به جاى ياسر عرفات، رئيس اتحاديه شدم. فعاليتهاى سياسى، فرهنگى را به طور جدى شروع كرديم و حتى گاهى با سران عرب و به خصوص حاكمان مصر و حتى جمال عبدالناصر درگير مىشديم. و گاهى هم زندانى مىشديم. در سال 1956 همراه با ملى شدن كانال سوئز، شور شعف در همه جاى مصر از جمله در گروه ما هم به وجود آمد. و در برابر حمله تجاوزكارانه اسرائيل، انگليس و فرانسه كه سه ماه پس از ملى شدن كانال سوئز انجام گرفت، با هيجان تمام خود را براى دفاع از مصر آماده كرديم. در اين زمان بود كه مقاومت عليه اشغالگران اسرائيلى در غزه، تحت رهبرى جبههاى تازه تأسيس سازمان گرفت. و ما هم در حدود امكانات ناچيز خود به اين جبهه كمك كرديم. اما عواملى ما را دلسرد كرد و همين موجب جرقه زدن افكار جديد در ذهن ما شد. به خصوص بعد از نبرد قهرمانانه نيروهاى الجزايرى كه با عنوان الفتح عليه فرانسه پيروز شده بودند. مجموعه حوادث پيرامونى، ما را بر آن داشت تا در پى ايجاد يك جنبش بزرگ خلقى و يك ارتش آزاديبخش ملى باشيم، همه دوستان فاصله سال 1359-1357 تصميم گرفتيم به اطراف پراكنده شويم تا هم ايدههايمان را به ديگران بگوييم و هم به شناسايى كادرهاى جديد بپردازيم. مثلاً ياسر عرفات، ابوجهاد و بعدها فاروق قدومى با پوشش اشتغال به كار عازم كويت شدند. يوسف النجار، كمال عدوان و ابومازن در قطر مستقر شدند و من هم در غزّه مشغول به مبارزه در قالب معلمى شدم. از ابتداى سال 1958 با دوستان مستقر در كشورهاى حاشيه خليج فارس توافق كرديم كه بناى ما بر جنبشی است كه نام آن «فتح = پيروزى» است كه برگرفته از كلمات «الحركة التحرير الفلسطين» بود، اما قرار بر اين شده بود كه تا برقرارى يك ساختار منسجم و تدوين نظام¬نامهها و تأمين رهبرى متمركز، از به كار بردن اين نام خوددارى كنيم. اين رسالت را در سال 1959 به پايان رسانديم. ياسر عرفات در ابتداى سال 1959، از من خواست تا كار پردرآمدترى در يكى از كشورهاى عرب نفتخيز دست و پا كنم. من هم در نهايت جذب اداره كل تعليمات قطر شدم. در دهم اكتبر 1959 بيش از چند نفر نبوديم كه در خانهاى دور از چشم مأموران در كويت جمع شديم تا سازمان فتح را پىريزى كنيم. تا چند روز با حضور قريب بيست نفر نشست ادامه يافت. مدارك و اسناد زيادى در جريان اين نشستهاى ماه اكتبر تدوين و تصويب شد كه اساسنامه، مرامنامه، محور يا استراتژى و روش يا تاكتيک، وسايل كار و منابع درآمد جنبش به تصويب رسد. اينها محصول مذاكرات و مباحثات سالهاى دهه 1950 در قاهره و غزه بود و محصول مطالعه پراكنده و شخصى هر يك از تجربيات تاريخى اسلاف ما ـ كه نبايد آن را منفى تلقى كرد ـ به دست آمده بود؛ مثلاً بدون ترديد، حاج امين الحسينى، مفتى بيتالمقدس و رهبر بلا معارض مقاومت در سالهاى بين دو جنگ جهانى، قابل تحسين و احترام است. در عين حال اشتباهاتى نيز داشتند. به خصوص در وابسته¬سازى انقلابهاى فلسطين به كشورهاى عربى، تا جايى كه محصول اين اشتباه، اين ضربالمثل عاميانه عربى شد؛ هر انقلابى كه در فلسطين شكل گرفته در پايتختهاى عربى به خاك سپرده شده است.*
به همين دليل بنيان¬گذاران فتح سوگند ياد كردهاند در برابر هر تلاشى در جهت قرار دادن جنبش ملى فلسطين تحت كنترل هر يك از كشورهاى عرب مقاومت كرده و مراقبت كنند. البته به دنبال جدايى عربى نبودیم و نيستیم. بلکه مىخواهيم با شعار «اول فلسطين»، به وحدت عربى برسيم. با اين نگاه به مشى مسلحانه در مقابل اسرائيل روى آورديم و از سال 1959 نظريات خود را در برابر پان عربيسم، پان اسلاميسم و كمونيسم در نشريهاى به نام «فلسطينونا» به صورت ناشناس منتشر كرديم و براى عملى كردن عقايدمان دو ارگان «سياسى و نظامى» پيشبينى كرديم. ارگان سياسى ظاهرى آن همين نشريه و پنهان آن تربيت نيروهاى سیاسی مورد نظر بوده كه در كنار آن تعليم نظامى مورد نياز را هم داشتيم، تا نيرويى با افكار عام و شامل و در عين حال توان¬مند در عرصه عمل نظامى تربيت يابند. و اين مسير را از سال 1964 به بروز و ظهور ميدانى و عملياتى كشانديم.
بنيان¬گذاران
الف) بنیان¬گذاران اوّلیه
يكى از جدىترين مشکلات تشكلهاى چريكى و شبه چريكى، شناسايى زمان دقيق تأسيس و افراد تأسيس كننده مىباشد. به دليل اينكه شالوده آن بر خفا و پوشش است و بعد از علنى شدن نيز به دلايلى، نظير كشته شدن برخى مؤسسين و يا عواملى غير آرمانگرايانه نظير حبّ و بغضها، مانع از كشف حقايق مىشود. با اين وجود راهى جز مطالعه در منابع به جاى مانده از كسانى كه مدعى بنيانگذارى يا دشمنان آن تشكل ـ از باب اقرار خصم ـ براى تحقيق باقى نمىماند. با اين يادآورى به اسامى برخى از كسانى كه شهرت بر بنيانگذارى فتح دارند، به همراه شرح مختصر از زندگى آنان مىپردازيم، كسانى كه بيشترين نقش را حداقل در ايام آشكار شدن ايفا کردند.
1. ياسر عرفات: كسى كه در همان سالهاى اوليه جزء رهبرى الفتح و سپس ساف گرديد، نامش عبدالرحمن عبدالرؤف عرفات القدوى حسينى و كنيه ايشان ابوعمار بود. از ناحيه مادر متصل به حاج امين حسينى ـ مفتى اعظم قدس شريف در ايام اوليه اشغال تا سال 1948 و از رهبران حامى فلسطين ـ بود. محل تولد ياسر عرفات مشخص نيست. آنچه مسلم است مهاجرت عرفات در اندك زمانى پس از تشكيل دولت اشغالگر اسرائيل از غزه به مصر و حضور در دانشگاه فؤاد اول در قاهره با گرايش مهندسى مىباشد و از سال 1951 در رأس بنيان¬گذاران اتحاديه دانشجويان فلسطينى قرار گرفت و در كنار صلاح خلف، خالد حسن و ديگران، هسته رهبرى فتح را شكل دادند.
در برخى اسناد كشف شده از لانه جاسوسى آمريكا مستقر در ايران در توصيف ياسر عرفات آمده است: او جزء فدائيان فلسطينى در نوار غزه، از افراد در خدمت ارتش مصر در جنگ سوئز در سال 1956، از بنيان¬گذاران فتح و از سال 1964 تمام زندگىاش را وقف انقلاب فلسطين كرد. صاحب نفوذ شديد بر ساف مىباشد. رئيس كميته اجرايى ساف و فرمانده كل نيروهاى انقلاب فلسطين كه تنها معيار او در تعاملات ديپلماتيك، حمايت از انقلاب فلسطين است و فاقد هر ايدئولوژى خاص میباشد و فردى فرصتطلب است. به يك نماينده كنگره آمريكا اطمينان داد كه ايجاد يك دولت كوچك فلسطينى.... باعث خواهد شد كه اسرائيل بىقيد و شرط به رسميت شناخته شود؛ در حالى كه در سال 1978 به هنگام بروز مشاجرات درونى فتح، بر خلاف دوست خود «صلاح خلف»، حامى كسانى بود كه مىخواستند به اسرائيل در هنگام عقبنشينى حمله كنند.
در نهايت، عرفات با رويكردهاى متفاوت و متناقض تن به قرارداد اسلو داد و به خيال خود به آرزوى ديرينه خويش كه تشكيل يك حكومت فلسطينى هر چند تحت سيطره اسرائيل باشد، رسيد و در سال 1996 طبق قرارداد اسلوى دوم با انتخابات به عنوان رئيس جمهور فلسطين توسط مردم كرانه باخترى و نوار غزه انتخاب شد. سرانجام در يازده نوامبر سال 2004 در بيمارستان نظامى در حومه پاريس از دنيا رفت.
2. صلاح خلف: مرد شماره دو جنبش الفتح يا همان ابوايّاد، از خانواده شديداً مذهبى و داراى پدرى مؤمن كه به دليل پاىبندى به قواعد دينى از سال 1940 شغل ادارى را در «يافا» رها و به بقالى روى آورد. ابوايّاد متولد 1933 كه بعد از تجربه هجرتهاى داخلى و اتمام دروس مدرسه وارد دانشگاه قاهره و مشغول به تحصيل در رشته ادبيات و در همان مكان در سال 1951 با ياسر عرفات آشنا و در كنار ايشان از فعالان جنگ سوئز در سال 1956 و از پايهگذاران اتحاديه دانشجويان فلسطينى بودهاند. در سال 1957 براى اشتغال معلمى وارد غزه شد. مشهور است كه رهبر سپتامبر سياه مونيخ در سال 1972 بودهاند. هر چند داراى رويكرد چپ سوسياليسم بوده است، لكن همیشه حمايت از جناح عرفات محافظه كار را بر جناح راديكال فتح، ترجيح مىداد. از طرفى مخالف سرسخت اسرائيل و حتى حامى جدى حمله نظامى به بدنه رژيم صهيونيستى بود. اما با اين وجود شديداً طرفدار رويكرد تعامل ديپلماتيك و گفت¬گوهاى سياسى نيز بود. با عرفات تعامل مثبت داشت، اما خود داراى پايگاه و موقعيت مستقل سیاسی، اقتصادى و تشكيلاتى درون سازمانى و بيرون سازمانى بود. از اولين طراحان حكومت سكولار و غيرمذهبى در فلسطين بود؛ در حالى كه رويكرد ايدئولوژى شخصى او، بلكه چهره بارز عقيدتى او چپ بود. از مؤسسين فتح و از افراد مؤثر در كميته مركزى ساف و حتى مسئول اطلاعات و امنيت ساف بود. و نهايت، خون او در سال 1991 توسط سفاكان تروريسم صهيونيسم بر زمين ريخته شد.
3. خليل وزير: از ديگر مؤسسين فتح، خلیل وزیر مکنّی به ابوجهاد مىباشد. از لحاظ جايگاه مبارزاتى در اذهان عمومى، رقيب ابوايّاد محسوب مىشد؛ يعنى گاهى از او به عنوان مرد شماره دو فتح و ساف نيز ياد مىكردند. لكن به دليل روحيه جسور و مدافعجويانه از فلسطين، قبل از ملحق شدن به دانشگاه اسكندريه، عمليات نظامى، بلكه هدايت گروه نظامى قبل از تأسيس فتح را در نوار غزه تجربه كرده بود. از خانواده مسلمان فلسطينى بود. مهاجرت پى در پى از رمله به رام اللّه و از آنجا به غزه و نهايت براى تحصيل به اسكندريه و بعدها به ديگر كشورهاى عربى براى كسب درآمد جهت تأمين منابع مالى مبارزات، را تجربه كرده بود. از اعضاى اتحاديه دانشجويان فلسطينى در سال 1956 شده بود. در ابتداى شكلگيرى فتح، مسئول تداركات سازمان و تهيه تسليحات بود. از بنيانگذاران مجله «فلَسطينُنا» ارگان رسمى فتح بود. از اعضاى اصلى ارتش آزادىبخش فلسطين و جزء راه¬يافتگان به شوراى ملى فلسطين گرديد. يكى از رؤساى دفتر امور عربى ساف و از سمپات¬هاى اصلى ساف و فتح در بلوك شرق، به ويژه چين بود. اولين كسى بود كه به عنوان مأمور از طرف فتح براى گشايش دفتر نمايندگى به الجزاير هجرت و اقدام به گشايش آن كرد. فرمانده شاخه نظامى فتح (عاصفه) بود. از فرماندهان كرامه در سال 1997 بود. داماد خواهرى عرفات و حامى ايشان و جريان محافظه كار و مخالف سرسخت جبهه منتقدين فتح (مشهور به جبهه انقاذ در زبان مخالفين و به جبهه مرتدين در زبان محافظهكاران) بود. با اين وجود، مورد كينه صهيونيست و در ليست ترور سازمان امنيت اسرائيل (موساد) قرار داشت و نهايت در 17 آوريل 1988 گروهى از كماندوهاى مسلح اسرائيل با حمله به منزلش در تونس او را به شهادت رساندند. پس از تشييع باشكوه در مقبره شهداى اردوگاه يرموك به خاك سپرده شد.
4 . فاروق قدّومى: متولد سال 1931 در اطراف شهر نابلس يا شهر يافا و از مؤسسين فتح، داراى كنيه «ابواللطف». ايشان نيز براى تحصيلات به مصر رفت و پس از اتمام تحصيل و آشنايى با عرفات و خلف براى تأمين منابع مالى جنبش، راهى كشورهاى خليج شد. تا سال 1967 مسئول روابط با كشورهاى عربى بود. از ايفاء كنندگان نقش در سپتامبر 1970 در اردن بود كه با واسطهگرى عبدالناصر مصر، از زندان ارتش اردن آزاد شد. از سال 1969 عضو كميته اجرايى ساف شد. با توجه به نوع موضعگيرىاش در قبال اسرائيل و آمريكا، معمولاً بر خلاف عدهاى از سران فتح، جايگاهى نزد آن دو كشور متجاوز به حق فلسطينىها نداشت. ايشان همچنان استوار در راه مبارزه براى آزادى فلسطين مىباشد.
5. محمود عباس: با كنيه «ابومازن» متولد 1935، در شهر صفد و از مؤسسين اوليه جنبش فتح و عضو شوراى ملى فلسطين ـ ساف ـ كه بر خلاف اكثر مؤسسين فتح به جاى مصر، فرهنگستان خاورشناسي در شوروى را براى تحصيل انتخاب كرد. ايشان نيز به همراه خانوادهاش در حادثه تجاوز صهيونيستى در سال 1948 هجرت به سوريه را برگزيد. آغاز فعاليت او به سال 1954 به همراهى يوسف نجار و كمال عدوان در قطر و سوريه بر مىگردد و در سال 1961 به الفتح پيوست. از سيزدهمين نشست شوراى ملى فلسطين به كميته اجرايى ساف راه يافت. اگر چه به گواهى ابوايّاد در سالهاى اوليه، طرفدار مبارزه نظامى بود، اما ايشان بيشتر در عرصه ديپلماتيك فعاليت داشت تا در عرصه ميدانى و عملياتى. به عبارتى مرد «سالنها» شناخته شده است. با كمك او بود كه نخستين ملاقاتهاى ميان نمايندگان ساف و سران صهيونيستى در كشورهاى اروپايى صورت گرفت. و نخستين بار زمزمه صلح با اسرائيل از سوى وى در شوراى ملى فلسطين مطرح شد. وى بارها با مقامات آمريكايى ديدار و گفت¬گو كرد و در اين ملاقاتها در برابر نقض برخى تعهدات دو جانبه از سوى آمريكا واكنشى از خود نشان نداد. در خصوص برپايى دولت مستقل در كرانه باخترى به صورت محرمانه با مقامات اسرائيلى به گفت¬گو نشست. وى سرانجام با هدايت و طراحى آمريكا به امضاى توافق نامه اسلو تن داد. در يك جمله، آنچه بيش از همه در شخصيت سیاسى ابومازن جلب توجه مىكند، روحيه محافظه كارانه اوست. و بنابراین از نيمه دوم دهه 70 رهبرى جناح كبوترها را در داخل فتح بر عهده گرفت. وى فردى خود رأى، متهم به فساد مالى خانوادگى و داراى رابطه غيردوستانه با سوريه و اكثر گروههاى فلسطينى مىباشد. هم اكنون خود را جانشين عرفات مىداند.
6. خالد حسن: كه مشهور به ابوسعيد متولد سال 1928 در شهر حيفا و پدر شهيدش از همراهان عزالدين قسام بود. در تمام مدت زندگي در كشورهاي متعدد از زندانى شدن در مصر تا فرار به آفريقا و در نهايت سوريه و كويت، همه و همه هيچگاه از مبارزه در راه آزادى فلسطين غافل نگرديد و عمده فعاليتهاى اقتصادى خود را در راستاى تأمين منابع مالى براى گروههاى مبارز انجام مىداد. در كويت با جوانان انقلابى حاضر در دانشگاههاى مصر آشنا شد. و در همان فاصله 1959 تا 1962 در ساماندهى و شكلگيرى الفتح از فعالان اصلى بود. علاوه بر حضور در رديف رهبران الفتح جزء كميته اجرايى ساف نيز بود. و تا سال 1974 بر كميته سياسى نظارت داشت. در سپتامبر سياه 1970 در اردن همراه فدائيان فلسطينى بود. معمولاً در كنفرانسهاى عربى و بينالمللى از سوى ساف حضور داشت. به كشورهاى متعدد جهت دفاع از منافع فلسطين از جمله به شوروى سفر كرده بود. مخالف جريان نزاع در الفتح بود.
7. محمد يوسف نجار: يكى ديگر از رهبران بنيانگذار جنبش فتح بود و داراى كنيه ابويوسف بود، متولد سال 1930 و در 10 آوريل 1973 توسط گروه ترور سازمان اسرائيل در بيروت همراه همسرش در درون خانهاش به شهادت رسيد. اما با جنگ 1948 مهاجرتها را تجربه كرد. علاوه بر نقاط مختلف فلسطين، در كشورهاى سوريه، اردن و قطر نيز خانه به دوشى را تجربه كرد. زمانى كه در فلسطين بعد از اشغال مستقر بود، بارها به زندان دولت غاصب اسرائيل افتاد. البته در جنبش فتح به صورت رسمى از سال 1967 وارد شد و از سال 1969 وارد ساف شد. ايشان نيز مانند ساير مبارزين فلسطين حركتهاى مسلحانه بر ضد اسرائيل را حمايت مىكرد و همیشه از نزاع فلسطينى ـ لبنانى هميشه پرهيز داشت. از سال 1967 به صورت رسمى وارد بدنه سازمانى تشكيلات فتح و از طريق آن، ملحق به ساف گرديد. عمده فعاليت او بعد از سال 1967 سياسى و رايزنىهاى جهانى در دفاع از فلسطين بود. هيچگاه قطعنامه ظالمانه 242، كه عامل تقسيم فلسطين بود، را نپذيرفت. از اين رو هميشه مخالف رويكرد عرفات و جناح محافظهكار در الفتح بود و به همين دليل، محكوم به حكم تبعيد توسط عرفات براى مدتى درسال 1973 به الجزاير گرديد. نهايت در آوريل 1973 به همراه همسرش و دو تن از همراهان و همرزمان قديمىاش به نامهاى كمال عدوان و كمال ناصر در خيابانهاى شهر بيروت ترور گرديد.
ب) تأثیرگذاران بعد از تأسیس
چهرههايى كه به معرفى اجمالى آنان پرداختيم، تقريباً مشهورترين بنيانگذاران سازمان جنبش الفتح در منابع معتبرى كه امكان دسترسى به آن بود، مىباشند، اگرچه افراد مؤثر بيشترى به اين جنبش راه يافتند، اما تنوع فكرى و التقاط به لحاظ رويكرد اسلامى، ناسيوناليستى و چپ به همين افراد بر مىگردد، مثلاً ابواياد، مظهر رويكرد چپ سوسياليسم سكولار در عين حال منكر مسلمان بودن خودش نبود، ابومازن مظهر رجعت از مبارزه و ارتباط با غرب بوده و مىباشد. خليل وزير و عرفات بدون تصريح به ادبيات چپ و راست حامى سازش به نام ايجاد صلح و آرامش براى فلسطينيان بىوطن بودند و فاروق قدّومى مظهر تأكيد بر مقاومت و عدم سازش بود. و افراد ديگرى بودند كه در خيلى از اسناد معتبر به معرفى اجمالى آنان بسنده گرديده است و يا تنها اكتفا به ذكر نام شد و اكثر آن¬ها يا ترور و شهيد شدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند. علاوه بر اين، برخى از اين افرادی كه به نام آن¬ها دسترسى پيدا كرديم. كسانى هستند كه بعد از تأسيس در همان اوایل ملحق شدند و از اندك نوشتههاى موجود به دست مىآيد كه جزء افراد تأثيرگذار بودند افرادی چون:
حمدان، كوكبان، عبدالفتاح، جبريل رجوب، ماجد (ابوشرار)، هانى الحسن (ابوطارق)، سعد صايل، هايل عبدالحميد، محمد غنيم، نمر صالح، سليم زعنون و سميح ابوكويك.
1. ماجد ابوشرار: نويسنده مبارز، عضو شوراى ملّى فلسطين، عضو كميته مركزی فتح و عضو شوراى فرماندهى در مناطق اشغالى متولّد 1936 براى ادامه تحصيل به قاهره و اشتغال به تدريس در اردن و عربستان رفت و سرانجام از عربستان به فتح ملحق شد. از كنفرانس سوم در سال 1971 به عنوان دبير شوراى انقلابى فتح انتخاب شد و از موسسين اتحاديه كل روزنامهنگاران فلسطينى، در نهايت به هنگام حضور در كنفرانس جهانى همبستگى با ملّت فلسطين در رُم در ابتدای دهه نود توسط مأموران اسرائيلى ترور و شهيد شد.
2. محمد غنيم: يا همان ابوماهر متولد 1934 در قدس، سياست¬مدار و عضو كميته مركزى فتح كه در همان اوایل شكلگيرى فتح به آن ملحق شد و در كنگره سوم سال 1971م به عنوان معاون مالى عرفات انتخاب گرديد. به كشورهاى چين، كره شمالى و ساير كشورها براى درخواست كمك نظامى سفر كرده بود وی از طرفداران ياسر عرفات بود، در حالى كه قرارداد اُسلو را قبول داشت، اما انتقادهاى جدّى نسبت به جانبدارى آمريكا از اسرائيل و حضور اسرائيل در منطقه خودمختار و مسئله پناهندگان داشت.
3. هانى الحسن: برادر خالد حسن و فرزند شهيد، متولد 1931 در شهر حيفا، از كنفرانس چهارم، يعنى از سال 1980 به بعد عضو كميته مركزى شد. داراى توان بالاى ايجاد ارتباط و مراوده، البته همراه با اندكى يا بيشتر بىدقتى، در نتيجه مسير مبارزه را به درستى تشخيص نداده و حتى تا آنجا پيش رفته بود كه مورد اعتماد و توجه خصم؛ يعنى كشورهاى اروپايى و آمريكا قرار گرفت. در حالى كه او خود افشا كننده سند خيانت ابومازن بود. سندى كه در آن پذيرفته شده تا يك دولت خلع سلاح شده و بدون تسلط بر تماميت قدس شريف سامان بگيرد.
4. جبريل رجوب: وی اگرچه متولّد 1954 مىباشد اما در پانزده سالگى يعنى در سال 1969 به جنبش فتح پيوست. وی خيلى سريع جذب جريان انحرافى شد تا آنجا كه روابط قوى با دستگاههاى امنيتى صهيونيستى و آمريكايى و ديدارهايى با لابى صهيونيستى داشت؛ و از طريق كازينو [مراكز فحشا] و رشوه صاحب سرمايه زياد شد. و از نظر رفتارى فردى متهوّر با اقداماتى غير عقلانى است. از اين رو لقب «العبيط» به او دادهاند كه به معناى «حيوان چاق» مىباشد.
5. سعيد صايل با كنيه ابوالوليد: متولّد 1932 و در سال 1982 هم با ترور به شهادت رسيد. وی وارد دستگاههاى دولتى ـ نظامى اردن شد، ولى از سال 1970 به جنبش فتح و فدائيان ملحق شد و فرماندهى خيلى از عمليّات و گروههاى نظامى فدائيان را به عهده گرفت و در سال 1979 به همراه ابوجهاد در ايران با امام خمينى(ره) ديدار كرد.
6. هايل عبدالحميد با كنيه ابوالهول: متولّد 1931 كه در ژانويه 1991 با ترور شهيد شد. از همان جوانى به فعاليتهاى سياسى روى آورد. از طرف جنبش فتح، مكرّر به عنوان نماينده ديپلماسى به كشورها و كنفرانسهاى مرتبط با فلسطين اعزام می¬شد. از جمله مسئولين سياسى و امنيتى جنبش فتح و از نظر سياسى متعلق به جريان چپ بود. به همين دليل يكى از احتمالات مربوط به ترور ايشان اين است كه در يك تسويه حساب درون سازمانى كشته شد، زيرا مجرى ترور ايشان محافظ خود ايشان بود.
7. كمال عَدْوان: متولّد 1935 كه در اطراف شهر غزّه به دنيا آمد. در سال 1956 در شكلگيرى هستههاى مقاومت نقشآفرين بود و لذا توسط صهيونيستها دستگير شد. براى كار به شركتهاى نفتى عربستان و از آنجا براى ادامه تحصيل به قاهره و در سال 1963 در مهندسى نفت فارغالتحصيل شد. از حاميان جنگ مسلّحانه بر ضد اسرائيل و از اعضاى اوليه جنبش فتح و حتى در دور اول در شوراى ملّى فلسطين [ساف] انتخاب گرديد. مسئوليتهاى متعدد و سفرهاى زيادى در طول عضويتش بر عهده گرفت. سرانجام به همراه دوستانش كمال ناصر و محمد يوسف نجّار در 10/4/1973 در درون خانهاش در بيروت ترور شد.
8. كمال ناصر: متولّد 1924 كه در توابع شهرستان قدس به دنيا آمد. مردى سياست¬مدار مبارز و شاعر بود. تحصيلاتش را در دانشگاه آمريكايى بيروت ادامه داد و بالاخره در مؤسسه فلسطينى نيز در رشته حقوق، تحصيلات خودش را تكميل كرد. گرچه از ابتدا در طول حيات خود هميشه در خط مبارزه عليه رژيم صهيونيستى ـ چه در خود فلسطين و فلسطين اشغالى و چه در اردن و سوريه، در قالب يك روزنامهنگار يا با عنوان يك نماينده مجلس در اردن و یا در قامت يك نويسنده و شاعر ماهر ـ و حتی ايشان در كنار محمد يوسف نجّار مرتبط فعال با جنبش فتح بود، امّا حضور رسمى ايشان در سال 1969 در ساف ثبت شده است و سرانجام در كنار دو دوست و همراه خود، كمال عدوان و محمد يوسف نجّار در درون خانهاش در بيروت ترور شد.
8 ، 9، 10 و 11 به نامهاى رفيق نتشه، سميح ابوكيك، نمر صالح، سليم زعنون و 12، 13 و 14 به نامهاى حَمْدان، كوكبان و عبدالفتاح كه تنها به نام آن¬ها در منابع دسترسى پيدا كرديم.
ساختار تشكيلاتى
چنان¬كه گفته شد، فتح در يك فرايند زمانى سامان گرفت كه مركب از نيروهاى فعال دانشجويى قاهره و مقاومت نوار غزّه در دهه پنجاه قرن بيستم و گروهى از جوانان فعال جنگ سالهاى 1949 ـ 1948 و مبارزين مسلّحانه مقابل اسرائيل در سال 1955 و جوانان فعال در عرصه جنگ كانال سؤئز در مصر در سال 1956 بود.
اين افراد طى سالهاى مذكور و تا سالهاى 1959 تا 1961، گاهى به صورت گروههاى فعال - هر چند كوچك و منتشر شده در كشورهايى غير از فلسطين – و گاهى مطلع از هم و گاهى بىارتباط با هم مشغول فعالیت بودند، مثلاً عرفات، ابوجهاد و فاروق قدومى و خالد حسن در كويت، يوسف النجّار، كمال عَدْوان و ابومازن در قطر، ابواَيّاد در غزّه سپس در قطر، هانى الحسن و دوستانش در آلمان، حَمْدان در اتريش، كوكبان در اسپانيا، عبدالفتّاح در عربستان سعودى و در سر جمع فتح مجمع سى و پنج تا چهل سازمان فلسطينى شد. در سال 1963، اين افراد به خود اعتماد يافته و به احساس كفاف نيروهاى مورد نظر براى توزيع مناصب تشكيلاتى رسيدند. البته احتياط را از دست ندادند. در نتيجه مخفى كارى را حفظ كردند تا اينكه در سال 1965 موجوديتشان را به صورت رسمى اعلان كردند و در سال 1969 عرفات را به صورت رسمى به عنوان سخن¬گو معرفى كردند.
با توجه به مخفى بودن سازمان و در فرايند تكامل بودن آن طبيعى است وسعت تشكيلاتى كه سالهاى بعد با آن مواجه هستيم، در ابتدا از آن بهرهمند نبود. لكن به صورت اجمالى می¬توان تصويرى از ابتدای آن را ارائه داد كه به شرح زير بيان مىكنيم:
مرحله اول: اولين مرحله مربوط به حدّ فاصل (1965 ـ 1959) است، يعنى از تشكيل جلسه در كويت در سال 1959 تا اعلان رسمى موجوديت بعد از اينكه عمليات نظامى در سال 1965 انجام دادند. تنها اطلاعاتى كه در دسترس است، تشكيل جلسات نوشتن اساسنامه، مرامنامه و غيره و تقسيم كار، بدون ذكر جزئيات، مگر ذكر نام ياسر عرفات ـ آن هم با اعلان در سال¬هاى بعد ـ به عنوان سخنگو و رئيس تشكيلات فتح مىباشد و اين اعلان هم به واسطه صدور بيانيه در اول ژانويه 1965 بعد از عمليات موفقيتآميز در پايان سال يعنى در 31 دسامبر 1964 با امضاء ياسر عرفات اتفاق افتاد.
در سال 1964 در ماه مه، اولين كنگره در شهر بيتالمقدس براى توزيع نقشها و تعيين صاحبان سلسله مراتب قدرت تشكيل شد، اما خبرى از جزئيات آن در دسترس نيست.
مرحله دوم: بعد از علنى شدن فعاليت جنبش كنگره دوم در سال 1968 و كنگره سوم در سال 1971 و كنگره چهارم در سال 1980 برگزار گرديد. و در سومين كنفرانس، آييننامهاى تنظيم شد كه در آن هم انتخابات ملى مطرح شد و هم تشكيل شبه مجلس تقنين در درون فتح سامان گرفت.
سلسله مراتب و روابط ساختار
اين جنبش نيز مانند همه سازمانها داراى يك هرم از بالا به پايين و برعكس مىباشد و اين سيستم هر چه از مبدأ شكلگيرى جنبش به سوى سال 2000 م جلوتر آمد، پيشرفتهتر شد و تقريباً به صورت زير تعريفپذير گرديد:
1ـ فرمانده كل يا رئيس كميته مركزى و اجرايى: كميته مركزى كه مركب از 15 تا 25 نفر است كه دو سوم آن توسط كنفرانس سراسرى انتخاب مىشود 2ـ شوراى انقلابى كه از 75 نفر تشكيل مىشود كه 25 نفر آن از سوى كنفرانس سراسرى و ده نفر از اعضاى با سابقه كميته مركزى قبلى انتخاب مىشوند و 40 نفر باقىمانده را رهبران و مسئولان سازمانها و نمايندگىهاى شهرستانها تشكيل مىدهند 3ـ كنفرانس عمومى و سراسرى كه مركب از 300 تا 500 نفر مىباشد. البته در سال 2000 م، اين تعداد به دو هزار نفر رسيد. از نظر جايگاه حقوقي، تشكيل مىشدند از: اعضاى شوراى انقلابى، نمايندگان كميته مناطق كه منتخب كنفرانس محلى در هر منطقهاند، نمايندگان مناطق از سوى كميته مركزى، افراد متعهد مناطق، اعضاى شوراى نظامى يا همان شوراى عاصفه، نمايندگان جنبش در ساف و ساير نهادهاى ملى و فراملى و در نهادهاى مردمى محلى و در كميتههاى تخصصى و... .
نمودار تقريبى
فرماندهى كل
كميته مركزى
شوراى انقلاب
كنفرانس سراسرى و عمومى
اقليمها نيروهاى مسلح سازمانهاى مردمى دستگاهها و نهادها
مبانى فكرى
از دهه شصت ميلادى، زمينه حضور افكار متنوع در فلسطين كاملاً مهيا شده بود. از رويكرد دينى با سابقهاى بيش از هزار سال در ميان عموم مردم تا رويكردهاى نوين الحادى سوسياليستى و حتى رويكرد ليبراليستى، چه در قالب سكولار پنهان و چه در قالب و ظاهرى بومى مثل ناسيوناليسم عربى. به علاوه، اگر چه هر یکی از اين رويكردها نماينده مستقل داشتند، اما مؤسسين فتح با ايدئولوژى محورى «فلسطين بايد آزاد شود»، در عمل خود را تركيبى از همه اين رويكردها در آوردند. به عبارتى التقاطىترين گروه فلسطينى بودند، زيرا با توجه به تب و تاب سوسياليستىگرى احزاب در عصر ناصرى در جهان عرب و جريان ناسيوناليستى ريشه دوانده در منطقه و در پايان عصر عثمانى، فتح در عين اينكه مدعى نفى وابستگى بود، تلاش داشت تا همه گروهها را پوشش دهد و بر همين مبنا اصول چهارگانهاي را در همان سالهاى اوليه تدوين كرد كه آن اصول بدين شرح بود:
1. بازگردانيدن فلسطين تنها از راه قهر نظامى امكانپذير است و ديدار واقعى ميان نيروهاى فلسطينى تنها در ميدان جنگ خواهد بود.
2. يك جنگ سرنوشتساز ايجاب مىكند كه ايدئولوژىها و اصول خشك و جامد كنار نهاده شود تا بتواند كليه نيروهاى انقلابى فلسطينى را به خود جذب كند.
3. حكومتهاى عرب، منافع منطقهاى خود را بر رويارويى با دشمن اسرائيلى ترجيح مىدهند. از اين رو آنچه از كشورهاى عربى مورد درخواست است، اينكه بتوانند از مرزهاى خود حمايت كرده و به فلسطينىها اجازه دهند كه عمليات خود را در اراضى اشغال شده از كشورهاى آن¬ها هدايت كرده و از آن پشتيبانى كنند.
4. بايد به جاى شعار «اتحاد، تنها راه آزاد ساختن فلسطين است»، شعار «آزاد ساختن فلسطين، تنها راه رسيدن به وحدت است» را مطرح ساخت.
عناصر چهارگانه فوق به ويژه عنصر دوم به همراه قرائن ديگر، التقاطى بودن الفتح را كاملاً آشكار مىسازد، زيرا از يك سو سخن از حذف «همه ايدئولوژىها»ست كه يكى از آن¬ها اسلام مىباشد. از طرف ديگر سخن از پوشش همه گروههاست كه داراى گرايشهاى غير اسلامي بودند. در اولين اطلاعيه رسمى بعد از عمليات آخرين روز سال 1964 كه در اولين روز سال 1965 صادر گرديد، سخن از خدا و ایمان به خدا و جهاد است، نوشتهاند: «با اتكاء به نيروى خداوند و ايمان به حقانيت ملت ما در مبارزه به منظور بازگردانيدن ميهن از دست رفته و با ايمان به رسالت مقدس جهاد و بينش انقلابى اعراب... در شامگاه جمعه 31 دسامبر 1964 عمليات موفقيتآميزى را به طور كامل در «سرزمين اشغال شده» اجرا كردند...».
در مقابل، مهم¬ترين و مؤثرترين عضو مؤسس در كنار ابراز مسلمانى، هميشه سعى داشته تا جدا بودن از اسلام در عرصه اجتماع را از خود آشكار سازد. ابوايّاد، مرد شماره 2 فتح و يكى از انديشهاىترين افراد در ميان مؤسسين تلاش دارد خود را يك فرد سكولار مايل به سوسياليسم معرفى كند؛ از يك سو تلاش دارد تا ايدئولوژى اسلامىزدايى را در عمل سياسى از خود نشان دهد. از طرف ديگر معترف است كه شديداً متأثر از انديشههاى چپ سوسياليسم است و در عين حال، منكر مسلمانى خود نيست. براى نمونه بخشى از مصاحبه معروف ايشان كه مبدل به كتاب شد را در اينجا به صورت بسيار كوتاه نقل مىكنيم. ابتدا به نشانههاى مسلمانى وی مىپردازيم:
پدرم از خانوادهاى تحصيل كرده و پدرش شيخ عبداللّه مرد مذهبى مشهور غزه بود كه تحصيلات عاليه خود را در الازهر در قاهره به پايان رسانيده بود. من هر چند فرزند كوچك پدرم بودم، ولي قرار شد پنهانی برای کمک به درآمد خانه، در ازاى ماهيانه ده لير در قهوهخانه براى نظارت بر تحويل اغذيه و مشروبات كار كنم، اما بنابر سنت خانوادگى ما كار در قهوهخانه به همان اندازه شرمآور بود كه خدمت در يك فاحشهخانه، شرمآور بود. زندگي ادامه يافت تا نهايت در سال 1951 غزه را به قصد تحصيل در قاهره ترك كردم. در اين دوره با ياسر عرفات آشنا شدم. من هم مانند ايشان وارد هيچ حزب سياسى چپ، راست، كمونيست، ملى و حتى اخوانى نشدم. البته مسلّم بود كه نسبت به اخوانالمسلمين، يك گروه مذهبي كه در غزه فعاليتهايشان را ديده بودم، علاقه و تمايل داشتم. آنان مسلمانان را به مبارزه دعوت مىكردند.
اما نشانههاى سکولار بودن ابوايّاد این مرد شماره 2 الفتح و تأثيرگذار در «ساف»: بنيانگذاران فتح از همان ابتدا، امكان استقرار حكومتى مردمسالارانه را در تمامى سرزمين فلسطين كه يهودى و مسيحى و مسلمان در آن تحت شرايط مساوى زندگى كنند، پيشبينى كرده بودند. با اين وجود به دليل عوامل متعدد سياسى نتوانستيم اين پيشنهاد را كه قرار بود در برابر يهوديان اسرائيل قرار دهيم، تا قبل از سال 1968 منتشر كنيم. و در جاى ديگر مىگويد: متقاعد شدم از دارالعلوم درخواست بورس كنم. اما چون مستقيماً با الازهر همكارى داشت، باز هم مسلّماً مطابق آرمانهاى غيرمذهبى من نبود. اما لاأقل داراى موادى بود غير از دروس مذهبى، كه مرا مجذوب مىكرد.
در جاى ديگر براى تأكيد جدايى دين از عرصه مبارزه مىگويد:
حقيقت اين است كه ما سعى كردهايم در روابط خود با گروههاى متعدد لبنانى تعادل را حفظ كنيم. اولاً به اين دليل كه داشتن روابط حسنه با همه مردم به نفع ماست، ثانياً به اين دليل كه جنبش فلسطين، عميقاً غير مذهبى است، مشهور است كه فلسطينی هرگز دچار ويروس جنگ مذهبى نشده است.
و در آخرين آرزوهاى زندگى خود فضا را چنين ترسيم مىكنند:
«در مقام رهبرى جنبش فلسطين، ما نسبت به آرمان خود داير بر وحدت فلسطين در يك دولت غيرمذهبى و دموكراتيك كه يهودى، مسيحىها و مسلمانان را كه ريشه در اين سرزمين مشترك دارند گردآورده، وفادار هستيم».
گرچه نشانههاي ديگر يافت مىشود، اما براى اختصار، تنها به اشاره اندکی دیگر اکتفا مىكنيم. ايشان در حاشيه اصرار بر انكار رويكرد مذهبى در مبارزه، به صراحت اعتراف مىكند كه يك ملىگراى دو آتشه است و ميگويد:
تمام مردم مىدانند ما كمونيست نيستيم، ماركسيستها در ميان ما يك اقليت كوچكى را تشكيل مىدهند، ما همگى به رغم گرايشهاى متفاوت سياسى، خود مليّون دو آتشهاى هستيم.
در عمل نيز در روزهاى اوليه مبارزه به دنبال شعلهور كردن آتش ملىگرايى در دل دانشآموزان فلسطينى بود. از اين رو در يادكرد خاطرات ايام معلمى مىگويد: در سال 1957 به غزه رفتم، معلم بودم شاگردانم را دعوت كردم تا گروههاى متشكله مدنى كه من آن را «هستههاى وطنپرستى» ناميدم تشكيل دهند. و در ديگر موضعگيرىها نيز به مسئله ملّیگرایی پرداخته است.
در تكميل اين شواهد به تحليل، بلكه تأكيد، يك نويسنده عرب در خصوص حضور فعال ملىگرايى بر فلسطينيان به ويژه بر پرنفوذترين گروه دهه شصت ميلادى نوشته است:
نخستين تاريخ مقاومت اسلامى در لبنان تاريخى فلسطينى است و مكتب مبارزه مسلحانه و چريكى فلسطين، نماينده و بازيگر اصلى است. اين دوره از اواسط دهه 1960 شروع شده و شعاع و برد آن به حدى گسترش یافت كه به الگويى قابل اقتدا براى كل جنبشهاى آزادى¬بخش ملى جهان تبديل شد... تفنگ فلسطينى و ميراث ميهنپرستى فلسطينىها در جنوب لبنان به منزله جوهرى بود كه قلم ميهنپرستىها در آن فرو رفت.
نويسنده مذكور در صفحاتى قبل و صفحات بعد معترف است اساس ادبيات مبارزاتى لبنان، ريشه در ادبيات مبارزين مهاجر فلسطينى از اردن به لبنان دارد. و آنگاه دوره گذر را چنين بيان مىكند: مقاومت لبنان در پايان دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد «از يك نيروى مقاومت ملىگرايانه به فرماندهى كمونيستها و ملىگرايان، به مقاومت اسلامى تبديل شده است».
اما درباره آميختگى با رويكرد سوسياليستى و تأثيرپذيرى از بلوك شرق كمونيست، ابوايّاد می¬گویند: به علت اينكه دانشجوى رشته فلسفه بودم، به اجبار با فلسفه هگل، ماركس و لنين آشنا بودم، اما مطالعات آزادم خيلى متنوع بود. از ميشل عفلق (بنيانگذار حزب بعث سوسياليسم در كشورهاى سوريه و عراق) و سيد قطب (يكى از نظريهپردازان اخوانالمسلمين) گرفته تا داستانهاى ماجراجويانه، همه چيز را مطالعه كرده بودم. تنها پس از مراجعتم به غزه در سال 1957 بود كه اين چنين شيفته تمامى انقلابها شدم.
در ادامه توضيح مىدهد: آثار لنين را مىبلعيدم، كه آموزشهاى زيادى در برداشت كه به نظر من داراى ارزش جهانى بود. سپس در توصيف مائوتسه، گام افراطى را در پيش مىگيرد. در توصيف كسى كه با مبناى نفى عالم ماوراء و متافيزيك و خدا زندگى مي¬كرد. او را در حد پيامبر، بلكه برتر معرفى مىكند. ابتدا مىگويد: با اين حال با مائوتسه تونگ كه به نظر من اخلاقياتش بيشتر با روح اسلام قرابت داشت تا با سبك مادى خشك لنين، احساس نزديكى بيشترى مىكردم، ... و ديگر سوسياليستى كه از او اثر پذيرفت فرانتز فانون الجزايرى بود. درباره ايشان مىگويد: فرانتز فانون يكى از نويسندگانى بود كه بيش از همه مورد علاقه من بود. اين دلدادگى از مطالعه و الگوپذيرى از مؤسسين انديشه سوسياليسم در مثل چين، ويتنام و شوروى و ديگر كشورهاى سوسياليسم شرق عبور كرد و به ارتباط و تعامل عملى با رهبران موجود در ميدان عمل اين كشورها رسيد. در اين باره نيز گزارشهاى متنوعى را مطرح مىسازد كه به اختصار به برخى از آن¬ها اشاره مىكنيم.
در ادامه مىگويد: ژنرال جیاب از كشور ويتنام آنقدر از دانش نظامى، فرهنگ سياسى، تواضع و حساسيت برخوردار بود كه ما را به حيرت انداخته بود. وزير دفاع ويتنام اولين دور مذاكرات را با قرائت آيهای از قرآن كه تأكيد مىكرد براى رويارويى با دشمن قدرت لازم است، آغاز كرد. البته جاى تأمل است كه آقاى ابوايّاد مسلمان عرب حافظهاش يارى نمىكند آيهاى كه يك فرد كمونيست قرائت كرد را تلاوت كند و با اشاره به آن اکتفا کند.
جياب با عصبانيت به ما هشدار داد كه تفنگ اهميت دارد، اما كافى نيست. بايد توپ، موشك، تانك، هواپيماى جنگى و تمامى انواع سلاح را كه دشمن در اختيار دارد بر آن افزود. توضيح داد كه چگونه حزب كار جبهه ملى را زنده كرده و تقريباً تمامى اقشار اجتماعى و مذهبى بودايىها، مسيحىها، مسلمانان و البته كارگران را در اين جبهه گرد آورده بودند.
برايمان تشريح كردند كه چگونه ناچار شده بودند امتياز متعددى بدهند؛ مثل تقسيم كشور به دو دولت مستقل (جنوب و شمال) که عقبنشينى مهمى محسوب مىشد. ايشان به هنگام تدوين بيانيه مشترك يك بار ديگر روحيه جداً واقع بينانه خود را ثابت كردند و در مورد پيشنهاد ما مبنى بر محكوم نمودن اسرائيل و صهيونيسم يكى از اعضاى دفتر سياسى حزب كار توضيح داد مايل است از واژههاى ملايم و حتى كلى و مبهم استفاده نماید تا يهوديان آمريكا كه بسيارشان در ايالت متحده در جنبش طرفدارى از ويتنام فعاليت مىكنند رنجيده خاطر نشوند و من اين احتياط او را تبريك گفته و متن ملايم شده نسبت به اسرائيل را پذيرفتم. در عوض حمايت ويتنام از حق خود مختارى فلسطينىها در بيانيه گنجانيده شد.
در ادامه مصاحبه نشان مىدهد كه ارتباط با بلوك شرق سوسياليسم توسط رهبران الفتح و حتى تحصيل فردى مثل ابومازن در روسيه در پذيرش رهايى از انديشه آرمانگرايى و رو آوردن به انديشه قدرت¬محور و پراگماتيسم افراطى آنان بىتأثير نبوده است. به خصوص كه قبلاً گذشت ابومازن اولين كسى بود كه رسماً و در يك جلسه رسمى ساف با حضور رهبران فتح پيشنهاد سازش را داد و او اولين واسطه ارتباط مخفى بين فلسطينىها با صهيونيستها بود.
در بخش اين قسمت از بحث به جملهاى ديگر از مرد شماره 2 الفتح و مغز متفكر آن اشاره مىكنم. جملهاى كه گوياى اين است الفتح هيچ اساس ثابت عقيدتى نداشت، بلكه اساس انديشهاش را فقط آزادى جغرافياي فلسطين سامان مىداد و لذا شايد بشود با يك جمله كوتاه منطقى و اصولى، اين رویکرد را بهتر توضيح داد؛ مبنى بر اينكه «بلاشرط يجتمع مع الف شرط»،* زيرا ابوايّاد در اينكه آیا تشكيلات داراى ايدئولوژى خاصى است يا نه، مىگويد: ما در زمينههاى مرامى و اعتقادى چيزى بهتر از اخوانالمسلمين، كمونيستها، مليون عرب و يا بعثىها براى ارائه كردن در دست نداشتيم، تنها مشى مسلحانه بود كه ميتوانست بر اختلافات مسلكى فائق آمده و بدين ترتيب به مثابه عامل وحدت عمل كند. بسيارى از هموطنان ما از خود سئوال مىكنند كه آيا پان اسلاميسم (اسلام بنيادى)، پان عربيسم (عرب بنيادى) و يا كمونيسم، همگى پيچ و خمهاى ملالانگيز يا بدتر از آن، آیا جانشينهاى منحرف كنندهاى نبودند که آن¬ها را از هدف اصلى، که همان بازگردانيدن سرزمينشان بود، دور مىكرد.
جملات فوق نشان مىدهد آن¬ها جهانبينى خاصى از عالم براى خود تعريف نكرده بودند. به ويژه اسلام، حتى اسلام را هم تراز كمونيسم و ناسيونايسم عرب مىدانستند و براى رسيدن به آزادى ظاهرى فلسطين با هر ابزار، انديشه و مرام كنار مىآمدند و اين مسائل چيزى خارج از رويكرد التقاط تعريفپذير نيست و ترجمه همان جمله كوتاه عربى فوق است كه انسان بدون مرام يا موضوع بدون تقيد به قيد و شرطى، با هر قيد و شرط سازگارى دارد.
فراز و فرود مواضع
سازمان الفتح مثل خيلى از احزاب، گروهها و سازمانهاى اجتماعى داراى تفاوت مواضع شده است. اصل متفاوت بودن و شدن در پديدههاى انسانى و اجتماعى طبيعی، بلكه به ناچار و حتى لازم و ضرورى است. اما آنچه در اين تغيير و تفاوت مهم است حفظ اصول و مبنا مىباشد. و نه تنها اين تغييرات موجب تغيير اصول و مبانى نباید باشد، بلكه مىبايست در راستاى تقويت آن باشد. لكن چنان¬چه از مطالب پيش به دست مىآيد، زمينه حركت نزولى از همان ابتدا در بنيانگذاران قابل مشاهده بود با اين وجود به اين فرايند و سير كه طى چند مرحله قابل ارائه، طرح و بررسى است، اشارهاى كوتاه مىكنيم:
مرحله اول: ايدئولوژى [مبتنى بر آزادى فلسطين] اين جنبش، كه از بدو تولدش در مفهوم ساده و در همان حال قدرت¬مند «بازگشت» متبلور شده، در ميان جوامع فلسطينى در تبعيد ريشه گسترانده است. كادرهاى فتح در طرفدارى از انديشه «آزادى فلسطين» از چنگال استعمارگران اسرائيلى، در حقيقت، احساس اين جوامع را بيان مىكردهاند. در آن سالها، انديشه «آزادى» كاملاً مورد پذيرش ديگر جنبشهاى آزادىبخش ضد استعمارى قرن بيست بود و آزادى خاك ميهن از استعمار و سلطه بيگانه را در بر مىگرفت. و پيرو اين آرزو و انديشه بود كه حركتهاى راديكالى و سازشناپذير را از خود نشان مىدادند و عمليات سخت نظامى را محقق مىساختند و حتى در آن بندهاى چهارگانه گفته بودند تكليف را بايد در ميدان عمليات نظامى روشن و مشخص كرد نه در عرصه گفت¬گو و مذاكره.
مرحله دوم: آغاز ظاهري، برخی از رهبران الفتح، و رسمى تغيير موضع جنبش الفتح به اكتبر 1973 ميلادى بر مىگردد. هر چند در گذشته، نشانههايى از رويكرد سكولارى و سازش پنهان را با خود داشتند و ما نيز آن را متذكر شديم، اما بعد از شكست مصر در جنگ 1973 عوامل شتابزا و يا تسهيل كننده، اين ضمير پنهان را آشكار ساخت. شتابزا براى كسانى كه نهان سازشكارانه نداشتند، لكن توان مقاومت آن¬ها نيز محدود بود. از اين رو برخى عوامل به پايان خط رسيدن توان آن¬ها را شتاب داد و براى برخى تسهيل كننده بود. كسانى كه مبارزه براى آزادى كشور اشغال شده را با يك مبارزه انتخاباتى در درون يك سيستم اشتباه گرفته بودند، لذا عرصه را براى كسب وجهه، فرصت و قدرت انتخاب كرده بودند. البته در مقابل، كسانى كه يا واقعيت مبارزه برابر اشغال را خوب درك كرده بودند يا در اثر اطاعتپذيرى از بلوكهاى منتقد روند غرب، مثل شوروى، سماجت و اصرار به مبارزه داشتند. دسته اول شدند طرفداران عرفات و دسته دوم شدند جبهه ردّ، كه شاخصترين فرد در عين شهرت در اين جبهه جورج حبش بود.
اما اولين عامل شتاببخش و تسهيل كننده آن، شكست مصر از اسرائيل در اكتبر 1973 بود. دومين آن جنگ بين جبهه ردّ و بخش اكثريت الفتح بود كه موجب تضعيف هر دو جريان فلسطينى شد. سومين مورد زمينگير شدن ساف و فتح در لبنان بود و مهم-ترين عامل ديگر، صلح سادات با اسرائيل، در سال 1977 بود. چهارمین مورد، حمله تلافىجويانه و شديد اسرائیل عليه لبنان به بهانه استفاده فلسطينيان از سرزمين لبنان براى حمله به اسرائيل بود که همين حمله اسرائيل نتيجه معكوس داد. يعنى به جاى محكوم شدن متجاوز، عمده فشار از سوى لبنانىها و مراكز بينالمللى متوجه مبارزين فلسطينى، ساف و الفتح شد و در همين اثنا بود كه درگيرى سختى بين دو گروه مسلمان لبنان و فلسطين - الفتح از فلسطين و الأمل لبنان – رخ داد.
البته جبهه عرفات براى پيروزى بر رقباى داخلى اقدام به دستگيرى و برخورد شديد نمود؛ حتى آن¬هايى كه در ستيز با اسرائيل توفيقاتى يافته بودند.
مرحله سوم: با توجه به اينكه مرحله سوم مصادف است با انتفاضه مردم فلسطين، ظاهرى رجعتگونه دارد يا شايد يك رويكرد تلفيق را در ظاهر به خود گرفته است از اين نظر كه هم قصد بهرهگيرى از فضاى توليدى انتفاضه از درون را دارد و هم قصد دارد ادبيات ديپلماسى مذاكره را ادامه دهد و هر يك را به خدمت ديگرى بگيرد، به اين بيان كه با پشتوانه انتفاضه قدرت چانهزنى خود را در مذاكرات بالا ببرد و در ازاى توافقهاى موفقيتآميز به دست آمده، ملت خود را مديريت كند.
قابل ذكر است كه اين مرحله از سال 1987 ميلادي، يعنى اولين سال انتفاضه اول - در درون سرزمينهاى اشغالى سال 1967 - آغاز گردد. هر چند رويکرد انقلاب و انتفاضه تهاجمى بر ضد غرب و اسرائيل بود، لكن به دليل غوطهور شدن ساختار فتح به همراه ساف در سازش و مذاكرههاى تنزلى، چيزى عايد فتح و فلسطين نگردد.
مرحله چهارم: اين مرحله با مرگ عرفات وارد فاز عملى گرديد هر چند سالها قبل مورد گفت¬گو و به دنبال آن بسترسازى شده بود. در اين مرحله يكى از سؤالهاى اساسى-این که ـ قبل از مرگ و در سالهاى مريضى سخت عرفات ـ مطرح شد، این بود که: «اگر به هر دليلى عرفات كنار رود، چگونه جاى او پر خواهد شد؟» براى اين سؤال اساسى هم از حيث نحوه جانشينى و هم از نظر اشخاص جانشين شونده، پاسخهاى متفاوتى داده شد كه محورىترين نكته در عملى شدن هر پاسخ در اين نهفته بود كه:
بدون شك، آينده روند سازش ـ يعنى شكست يا تداوم آن – بر شانس هر كدام از نامزدها [محمود عباس، فارق القدّومى، محمد غنيم، هانى الحسن و بنيل فتح] تأثير خواهد داشت. اگر روند سازش به پيش رود يا جنبش فتح ترجيح دهد كه آن را به پيش ببرد، براى جانشينى عرفات، شانس محمود عباس (يا همان ابومازن) و بعد از او نبيل شعث بيشتر شده است، اما چنان¬چه وضعيّت روند سازش در معرض حوادث و ناكامى قرار داشته باشد، كفة ترازو به نفع فاروق القدومى و پس از او محمد غنيم و ابوماهر سنگينى خواهد كرد.
در ادامه، توجه به تحليل و خبر نشريه انگليسى فارين ريپورت كه چند سال قبل از مرگ ياسر عرفات به استناد برخى منابع خبرى آمريكايى نقل كرده است، موضوع را بيشتر روشن مىكند، اين نشريه اعلام كرد «كه عرفات به بيل كلينتون، رئيس جمهور آمريكا گفته است كه محمود عباس، دبير اجرائى كميته آزادىبخش فلسطين را به جانشينى خود انتخاب كرده است».
و روزنامه الشرق الاوسط هم در تاريخ 27/1/2001 ميلادى به نقل از پل مايكل وبى، دربارة جانشينى عرفات نوشت: «عرفات كاملاً ورشكسته است... در فلسطين به فرمانده لائيك جديد نياز است كه توانايى رهبرى را داشته باشد. چنين فردى با كمك ايالات متحده آمريكا روى كار خواهد آمد».
همچنين السفير نيز در اين باره در تاريخ 13/2/1998 نوشت: «محمود عباس، شريكى ايدهآل با نرمش، در خواستههاى خود متواضع و از موارد طرح شده توسط طرف گفت¬گو كننده اسرائيلى فراتر نمىرود، وساطت آمريكا را مىپذيرد... اساساً بر ديگران ارجحيّت دارد. زيرا هميشه ضمن دورى از نبرد مسلّحانه فلسطينىها، با آن مخالف و آن را تحقير مىكرد و از نظر او بهترين راه حل اجرايى توافقنامه اُسلو است». توافقنامهاى كه محمود عباس، خود از كارگزاران پيدا و پنهانش بود.
بر اين مطالب در حدّ يادآورى افزوده شود كه در مباحث قبلى هر چند بسيار كوتاه درباره شخصيّت محمود عباس و درباره نقش سلسله صلحهاى تحميلى، به ويژه صلح و قرارداد اُسلو در تضعيف حقوق و سلطه فلسطينىها بر سرزمين آباء و اجداديشان، سخن به ميان آمد. حال با توجه به همه مطالب، فهم مرحله چهارم آسان خواهد شد. با اين وجود براى روشنتر شدن مواضع الفتح و اينكه چقدر از مبدأ و آغاز ايام مبارزه، فاصله و سير نزولى با شيب تند پيدا كردند، آخرين جمله ثبت شده در سايتهاى خبرى از زبان محمود عباس يا همان ابومازن، رهبر الفتح و ساف در ماه اُكتبر سال 2010 را نقل مىكنيم. سايتهاى ايسنا و پايگاه اينترنتى الجزيره نقل كردهاند كه: «امنيّت اسرائيل به عنوان امنيّت ما محسوب مىشود. ما در تلاش هستيم كه ضمن ادامه همكارىها از وقوع هر گونه حملهاى به اسرائيل جلوگيرى به عمل آوريم. اين سخنان را محمود عباس در ديدار با يك اجتماع از يهوديان كه مركب از 50 انجمن يهودى بود ايراد كردند».
نتیجه
به طور قطع نمی¬شود اکثر افراد تشکیل دهنده جنبش الفتح را متهم کرد که از ابتدا مهره برای غیر اهداف واقعی مردم مسلمان فلسطین بودند، زیرا محصول اولیه تلاش این گروه، شیوه رفتار کارگزاران اولیه و اعتراف دشمن، همه گویای این مطلب است که بنیانگذاران الفتح و عمده اعضای آن دارای انگیزه مثبت رهایی بخشیدن سرزمین فلسطین از غصب و غاصب بوده¬اند. اما بزرگ¬ترین نقص آنان این بود که مبارزه، محدود به آزادی مقداری از زمین برای حیات مادی شده بود و رویکرد جهادی و آزادی انسان و تلاش برای اقامه نماز و دیگر فرامین الهی نبود؛ آن¬چنان که قرآن در توصیف مؤمنین فرموده است: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» و برای توجیه رفتار خود از اسلامگریزی در عمل سیاسی یا به تعبیر رهبران فتح در توجیه غیرمذهبی کردن مبارزه و دولت آینده، به بد عملی یا بیعملی عدهای از مسلمانان قاصر یا حتی مقصر از وظیفه اصلی تمسک جسته بودند. در این کج¬فهمی، کار به جایی رسیده بود که مغز متفکر الفتح در دوره تأسیس، یک فرد ضعیف مثل مائوتسه را با پیامبر اعظم6، صاحب شریعت اسلام و مخاطب وحی مقایسه می¬کند و در برتری نبی مکرّم بر مائوتسه تردید می¬کند. در نتیجه برای تنظیم ایدئولوژی مبارزاتی، به مکتبهای دست ساخته بشر پناه می¬¬برد که اگر نگوییم همة آن مکاتب دست ساخته مورد نظر، لاأقل اکثر آنها ساخته و پرداخته ذهن استعمارگران غربی بودند. هر چند محل اجرا و آزمایش آن شرق بوده باشد. در نتیجه، بازخورد طبیعی این مکاتب و محصول عملی آن، خدمت به مبدأ ساخت و ساز این مکاتب، که همان بانیان غصب فلسطین باشد، بوده است. و استحاله هویت این گروه تا به آنجا پیش رفت که در نگاه رهبر فعلی آن، امنیت غاصبان، یعنی حکومت جعلی اسرائیل، امنیت مظلومان مورد غصب، یعنی فلسطینیان، شمرده می¬شود.
پی نوشت ها
. جرارد شاليند، نهضتهاى مقاومت، ترجمه: مهدی خسروی (تهران: مرکز نشر سپهر، آبان 1352) ص 76 [شالیند، نویسنده حوزه جنگهای چریکی است و از ارمنیهای فرانسوی و فارغالتحصیل سُوربن فرانسه است. کتاب حاضر، محصول مطالعه میدانی و حضوری در سالهای 1969 و 1970 در کشورهای اردن، مصر، لبنان، سوریه و با حضور در میان آوارگان فلسطینی میباشد و نهایت در سال 1972 به رشته تحریر در آمد.] و مجید صفا تاج، فرهنگ جامع فلسطین (تهران: نشر تجسم اخلاق، زمستان 1386ش) چ اول، ج 3، ص 84، و هلنا کوبان، روند تحول ساف، ترجمه: بیژن افتخاری جواهری (تهران: چاپ ونشر شریف، ج 1، 1383 ش) ص38ـ36.
. جرارد، شاليند، پیشین، ص 71 و 70؛ مجید صفاتاج، مقاومت فلسطين پس از اشغال (تهران: سفیر اردهال، 1380ش) چ اول، ص 12ـ11.
. هلنا كوبان، پیشین، ص 34 و 18.
. جرالد شاليند، پیشین، ص 71؛ محمود نورانی، اهداف سیاست خارجی ساف در فلسطین اشغالی (تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1376ش) چ اول، ص 63؛ مجید صفاتاج، پیشین، ص 14؛ هلنا كوبان، پیشین، ص 36.
. جرارد شاليند، پیشین، ص 72.
. همان.
. مجید صفاتاج، پیشین، ص 14 ـ 11؛ مجید صفاتاج، پیشین، ص 484؛ محمود نورانى، پیشین، ص 63؛ جرارد شاليند، پیشین، ص 73ـ72؛ هلنا كوبان، پیشین، ص 38 ـ 36.
. اریک رولو، فلسطينى آواره خاطرات ابوايّاد، ترجمه: حمید نوحی (تهران: انتشارات گام نو، 1381ش) چ اول، ص 121 ـ 70 تلخيص.
. هلنا كوبان، پیشین، ص 36ـ19ـ15؛ محمدعلی ولید و ديگران، ياسر عرفات، ترجمه: محمدرضا بلورودی (تهران: اندیشهسازان نور، 1385ش) چ اول، ص 25 – 15؛ دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی، دخالتهای آمریکا در کشورهای اسلامی (تهران: بیتا، بیجا) شماره 43، فلسطین 2، ص 8 – 6.
. دانشجویان پیرو خط امام، پیشین، ص 14ـ7.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص25ـ24.
. سايت ويكى پديا، دانشنامه آزاد.
. اریک رولو، پیشین، ص 42ـ40 و 16ـ9؛ هلنا کوبان، پیشین، ص 38 - 34 و 18 و 11؛ ریاض نجيبالريس، و دینا حبيب نجاس، راه دشوار مقاومت فلسطين، ترجمه: حمید فرزانه (تهران: انتشارات اسلامی، شهریور 1357ش) ص 257ـ255؛ دانشجویان پیرو خط امام، پیشین، ص 14-10؛ دکتر عزت ملا ابراهیمی، فرهنگ معاصر فلسطین شخصیتها و جنبشها (تهران: مؤسسه مطالعات اندیشهسازان نور، 1382ش) چ اول، ج1، ص7 - 6.
. دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 11ـ7؛ مجید صفاتاج، پیشین، ص 30؛ هلنا كوبان، پیشین، ص19.
. ریاض نجيب الريس، پیشین، ص 258؛ حسامالدین امامى، سيماى انقلاب فلسطين (تهران: کتابفروشی فروغی، 1358ش) ص 28؛ محمدعلی وليد، پیشین، ص 98ـ97.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص 97ـ96؛ دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 33.
. هلنا كوبان، پیشین، ص 355 و 36 و 19؛ دکتر عزت ملا ابراهيمى پیشین، ص 183.
. مجید صفاتاج، پیشین، ج 3، ص 764ـ763؛ دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 43.
. مجید صفا تاج، پیشین، ص 15.
. هلنا كوبان، پیشین، ص 355؛ محمدعلی وليد، پیشین، ص 102 و 99 و 98.
. دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 23؛ مجید صفا تاج، شكوفههاى زيتون (تهران: نشر شاهد، 1386ش) چ اول، ج 2، ص 265 ـ 264.
. همان، ص 34؛ محمدعلی وليد، ص 99.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص 10ـ99؛ هلنا كوبان، پیشین، ص 355.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص 103 ـ 102.
. هلنا کوبان، پیشین، ص 355؛ دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 43 ـ 42.
. هلنا کوبان، پیشین، ص 355؛ دکتر عزت ملا ابراهيمى، پیشین، ص 41.
. مجید صفا تاج، پیشین، ج 2، ص 279 ـ 278.
. پیشین، ص 282 ـ 280.
. هلنا كوبان، ص 355.
. مجید صفا تاج، پیشین، ص 15.
. اسناد ابتدای بحث ساختار تا اینجا:
ریاض نجیب الریس، ص 47 ـ 43، 28 ـ 26؛ رولو اريك، پیشین، ص 117 و 109 ـ 108 و 105 ـ 103 و 90 ـ 89؛ محمدعلی وليد، پیشین، ص 16؛ مجید صفا تاج، پیشین، ص 15 ـ 14؛ هلنا كوبان، پیشین، ص 22 ـ 20 و 15.
. مجید صفاتاج، پیشین، ج 3، ص 485ـ484؛ اریک رولو، پیشین، ص 105ـ104 و 90 ـ 87؛ جرارد شاليند، پیشین، صص 73ـ72.
. مجید صفاتاج، پیشین، ص 30ـ18.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص 20.
. ریاض نجيب الريس، پیشین، ص 46ـ45.
. مجید صفاتاج، پیشین، ج 3، ص 485.
. اریک رولو، پیشین، ص 59.
. همان، ص 72.
. همان، ص 62.
. همان، ص 71 ـ 70.
. همان، ص 93.
. همان، ص 68 ـ 69.
. همان، ص 68ـ67.
. همان، ص 467.
. همان، ص 460 و 73 ـ 65.
. همان، ص 465.
. همان، ص 82.
. همان، ص 316 ـ 302.
. عبدالله بلقزيز، حزب اللّه از آزادسازى تا بازدارندگى، ترجمه: علی شمس (تهران: مؤسسه مطالعات اندیشهسازان نور، 1388ش) چ اول، ص 43ـ42.
. همان، ص 19.
. اریک رولو، پیشین، ص 99.
. همان، ص 100 ـ 99.
. همان، ص 100.
. همان، ص 169ـ160.
. همان، ص 101.
. هلنا كوبان، پیشین، ص 28.
. مجید صفاتاج، پیشین، ص 17 و 18 و 20؛ دانشجویان پیرو خط امام، پیشین، ص 15.
. مجید صفاتاج، پیشین، ص 20.
. محمدعلی وليد، پیشین، ص 95.
. از همان ابتدا طرفدار ايالات متحده آمريكا بود. محمدعلی وليد، پیشین، ص 102.
. همان، ص 105.
. همان، ص 109.
. همان.
. همان.
. سايت تابناك، كد خبرى 121645، تاريخ خبر دوم مهر 1389، تاريخ مراجعه چهارم مهر 1389 در سال 50:14.
. الحج / 41.